Thursday, April 25, 2002

يک نظر گل کوئي در باره يک بحث شبحي:

اين بحث عشق و ازدواج که شبح خيلي عالمانه راجع بهش مي نويسد مرا خيلي به فکر فرو برد. بخصوص يک جا که ميگفت وقتي دو نفر عاشق هم هستند آيا ازدواج ضروري است؟‌(اين چيزي است که من بر داشت کرده ام ).

يک چيز ديگر هم نوشته که من باهاش خيلي موافقم:

....ما ازدواج مي كنيم به هزار و يك دليل كه اتفاقاً حتا يكي از اين هزار و يك دليل ”عشق“ نيست....ما بدون آن هزار و يك دليل مي توانيم عاشق هم باشيم و با هم ازدواج هم نكنيم! پس اگر ازدواج ميكنيم دلايل ديگري براي اين كار داريم و خدا نكند كه يكي از دلايلمان پايبندي در عشق باشد.... هر بندي و قفلي قاتل دوستي و عشق است......



اول مطلب بايد يگويم که اين بحث براي جامعه ما خيلي پيشرفته است. کي جرات دارد از عشق بدون ازدواج حرف بزند؟براي خيلي خانواده ها ازدواج يعني ؛ترشيده نشدن دختر؛ و؛عزب نماندن پسر؛. و ضمنا ؛توليد نوه و نتيجه (پسر) براي ؛تداوم خانواده؛.
تازه اگر کسي از دو عاشق که ازدواج نکرده دارند با هم زندگي ميکنند خبر دارد ...زود...تند ...سريع ...به من خبر بدهد تا من بلافاصله به وظيفه شرعي خودم عمل کرده و موضوع را براي پيگيري به نايب تيمور خان اطلاع بدهم. (متاسفانه اين امر فعلا فقط براي منکرين ساکن مملکت خودمان مقدور است. از ارسال آدرس هاي خارجي به شدت خودداري شود.)


من (گل کو) فکرمي کنم که عشق و ازدواج لازم و ملزوم همديگر نيستند. لازم نيست عاشق باشي تا ازدواج کني و ازدواج هم باعث تداوم عشق نيست (اگر مايه از ميان رفتنش نباشد).مثال دور و بر همه مان زياد است. در عشق احساس حکم مي کند و در ازدواج عقل و حسابگري. اين است که اين دو معمولا (نه هميشه) با هم جور در نمي آيند.

ازدواج يک قرارداد است. قرارداد تشکيل خانواده. اين قرارداد به هر دو طرف بايد حق و حقوقي بدهد. (در حالت ايده آل) . مثلا معمولا زن براي بزرگ کردن فرزندان در خانه مي ماند و پيشرفت هاي شغلي را ناديده مي گيرد و مرد و ظيفه توليد درآمد را دارد که از جهتي هم باعث پيشرفت هاي شخصي اش مي شود. به هم زدن خانواده پس از چندين سال(باز اينهامال جوامع متمدن است نه جايي که زن بايد با لباس عروسي برود خانه شوهر و با کفن بيايد بيرون! معمولا زن را بيشتر تحت فشار هاي مالي و اجتماعي قرار مي دهد.

در جوامع غربي قرارداد ازدواج به زن و مرد حق مي دهد که صورت جدايي بتوانند فرزندشان را ببينند...ثروتي که هر دو با هم اندوخته اند بطور مساوي بينشان تقسيم شود ...و مخارج بچه ها را بطور مساوي تقبل کنند و يا در صورت مرگ ناگهاني خانواده اختيار اموال او را دارد.البته اين بحث طولاني است و بقول معروف مي تواند شق هاي مختلف داشته باشد.
در خيلي کشور ها هم دو نفر مي توانند بدون ازدواج کردن همين حقوق را داشته باشند بشرطي که وکيل يا دولت نام طرف ديگر را داشته باشد.

خيلي ها اول با هم زندگي مي کنند و بچه دار مي شوند و بعدها با هم ازدواج مي کنند.

خلاصه اينکه عشق دست خود آدم است (آيا؟؟؟). اما ازدواج را جامعه و قوانين آن تحميل مي کنندو خيلي ها مي خواهند آن را با کسي تجربه کنند که عاشقش هستند.

No comments:

Post a Comment

يک نظر گل کوئي در باره يک بحث شبحي:

اين بحث عشق و ازدواج که شبح خيلي عالمانه راجع بهش مي نويسد مرا خيلي به فکر فرو برد. بخصوص يک جا که ميگفت وقتي دو نفر عاشق هم هستند آيا ازدواج ضروري است؟‌(اين چيزي است که من بر داشت کرده ام ).

يک چيز ديگر هم نوشته که من باهاش خيلي موافقم:

....ما ازدواج مي كنيم به هزار و يك دليل كه اتفاقاً حتا يكي از اين هزار و يك دليل ”عشق“ نيست....ما بدون آن هزار و يك دليل مي توانيم عاشق هم باشيم و با هم ازدواج هم نكنيم! پس اگر ازدواج ميكنيم دلايل ديگري براي اين كار داريم و خدا نكند كه يكي از دلايلمان پايبندي در عشق باشد.... هر بندي و قفلي قاتل دوستي و عشق است......



اول مطلب بايد يگويم که اين بحث براي جامعه ما خيلي پيشرفته است. کي جرات دارد از عشق بدون ازدواج حرف بزند؟براي خيلي خانواده ها ازدواج يعني ؛ترشيده نشدن دختر؛ و؛عزب نماندن پسر؛. و ضمنا ؛توليد نوه و نتيجه (پسر) براي ؛تداوم خانواده؛.
تازه اگر کسي از دو عاشق که ازدواج نکرده دارند با هم زندگي ميکنند خبر دارد ...زود...تند ...سريع ...به من خبر بدهد تا من بلافاصله به وظيفه شرعي خودم عمل کرده و موضوع را براي پيگيري به نايب تيمور خان اطلاع بدهم. (متاسفانه اين امر فعلا فقط براي منکرين ساکن مملکت خودمان مقدور است. از ارسال آدرس هاي خارجي به شدت خودداري شود.)


من (گل کو) فکرمي کنم که عشق و ازدواج لازم و ملزوم همديگر نيستند. لازم نيست عاشق باشي تا ازدواج کني و ازدواج هم باعث تداوم عشق نيست (اگر مايه از ميان رفتنش نباشد).مثال دور و بر همه مان زياد است. در عشق احساس حکم مي کند و در ازدواج عقل و حسابگري. اين است که اين دو معمولا (نه هميشه) با هم جور در نمي آيند.

ازدواج يک قرارداد است. قرارداد تشکيل خانواده. اين قرارداد به هر دو طرف بايد حق و حقوقي بدهد. (در حالت ايده آل) . مثلا معمولا زن براي بزرگ کردن فرزندان در خانه مي ماند و پيشرفت هاي شغلي را ناديده مي گيرد و مرد و ظيفه توليد درآمد را دارد که از جهتي هم باعث پيشرفت هاي شخصي اش مي شود. به هم زدن خانواده پس از چندين سال(باز اينهامال جوامع متمدن است نه جايي که زن بايد با لباس عروسي برود خانه شوهر و با کفن بيايد بيرون! معمولا زن را بيشتر تحت فشار هاي مالي و اجتماعي قرار مي دهد.

در جوامع غربي قرارداد ازدواج به زن و مرد حق مي دهد که صورت جدايي بتوانند فرزندشان را ببينند...ثروتي که هر دو با هم اندوخته اند بطور مساوي بينشان تقسيم شود ...و مخارج بچه ها را بطور مساوي تقبل کنند و يا در صورت مرگ ناگهاني خانواده اختيار اموال او را دارد.البته اين بحث طولاني است و بقول معروف مي تواند شق هاي مختلف داشته باشد.
در خيلي کشور ها هم دو نفر مي توانند بدون ازدواج کردن همين حقوق را داشته باشند بشرطي که وکيل يا دولت نام طرف ديگر را داشته باشد.

خيلي ها اول با هم زندگي مي کنند و بچه دار مي شوند و بعدها با هم ازدواج مي کنند.

خلاصه اينکه عشق دست خود آدم است (آيا؟؟؟). اما ازدواج را جامعه و قوانين آن تحميل مي کنندو خيلي ها مي خواهند آن را با کسي تجربه کنند که عاشقش هستند.

0 comments:

Post a Comment