Sunday, September 14, 2008

حکومت عدل علی -به نرخ دولتی و به نرخ آزاد....

دولت مهرورز جمهوری اسلامی ممکن است در پیشرفت و تمدن و یا در ورزش یا آموزش و پرورش در رده آخر باشد اما در یک مورد در صدر قرار دارد و آن هم کشتن مردم بیگناه و اعدام های بی حد و حساب است.

اعدام در هر جای دنیا که باشد قتل عمد است. . اما در ایران اعدام از قتل عمد هم فراتر میرود. عدالت در ایران خریدنی است..

خانواده ای که یک عضو خود را از دست داده است در موقعیتی قرار میگیرد که میتواند برای جان عزیز خود قیمت تعیین کند . از طرفی مجرم اگر پول داشته باشد که دیه و یا بیشتر از آن را پرداخت کند از مجازات رهایی می یابد. . یعنی در ترازوی عدالت اگر اسکناس و دسته چک گذاشتید عدالت را بی خیال!

دولت ایران به این ترتیب ذهنیت فاسد خود را در جامعه تعمیم می بخشد. جامعه مدنی با تعریف جمهوری اسلامی جامعه ای میشود که در میدان هایش نوجوانان 18 ساله به دار آویخته میشوند , دخترانش در زندان ها مورد تجاوز قرار گرفته و اعدام میشوند, کودکانش در خیابان ها آدامس میفروشند و کارگران و معلمینش در گرسنگی به سر میبرند.
در جامعه مدنی با تعریف ملایی ؛ خاتمی و ابطحی و گنجی سمبل گفتگوی تمدن ها و حقوق بشر میشوند و دانشجو و زندانی سیاسی میشوند اراذل و اوباش.
در جامعه مدنی ملایی پول تنها ارزش و معیار ارزش ها است.. دولتیان آنجا نشسته اند که مردم را بچاپند. این دزدی عمومی شامل عدالت اسلامی شان نیز میشود.

"دیه" مصداق بارز عدالت در جمهوری اسلامی است.

عدالتی که با پول خریده میشود .

عدالتی که فرقش برای پولدار و بی پول میتواند فرق بین مرگ و زندگی باشد.

Sunday, August 31, 2008

کورش عرفانی-دفاع از حقوق مجاهدین در عراق، مسولیتی فراسیاسی-



خبرهای روزهای اخیر حکایت از آن دارد که مسئولیت حفاظت از پایگاه اشرف در استان دیاله عراق که محل حضور نزدیک به 3500 تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق (ارتش آزادیبخش ملی ایران) می باشد به تدریج به نیروهای عراقی سپرده می شود.

این پایگاه بعد از اشغال عراق نخست توسط نیروهای انگلیسی-آمریکایی و بر اساس زدوبندهای رژیم با بریتانیا مورد حمله هوایی قرار گرفت. بعد از مذاکرات میان مجاهدین و ارتش آمریکا دولت این کشور پذیرفت که در ازای خلع سلاح نیروهای مسلح مجاهدین (ارتش آزادییخش) آنها بتوانند بر اساس اصل بی طرفی در امور داخلی عراق در پایگاه اشرف بمانند. بعد هم سازمان صلیب سرخ جهانی موقعیت حقوقی پناهندگی را برای آنها به رسمیت شناخت. بر اساس اصل 4 کنوانسیون ژنو مصوب سال 1949 و اصلاحیه آن درسال 1977 پناهندگانی که در یک کشور اشغال شده به سر می برند تحت حفاظت نیروی اشغالگر قرار گیرند. بر این اساس مجاهدین حاضر درپایگاه اشرف تحت حفاظت فرماندهی نیروهای آمریکایی در آنجا قرار گرفتند.

مجاهدین در این مدت با رعایت کلیه مفاد توافق خود با آمریکا به چند فعالیت مشخص دست زدند:
نخست با برقراری ارتباط با جمعیت بومی عراق به خصوص در میان سنی ها، چهره و نقش خود را در عراق برای مردم توضیح دادند و از این طریق حمایت وسیعی را در مشروعیت حضور خویش در این کشور برانگیختند. در یک اقدام چشمگیر حتی 3 میلیون شیعه عراقی طوماری را در حمایت از حضور مجاهدین در عراق امضاء کردند.

دوم اینکه به طور فعال چهره ها، شبکه ها وفعالیت های تروریستی باندهای عراقی و ایرانی رژیم را در این کشور افشاء کردند و از این طریق بسیاری ازتوطئه های رژیم بر علیه خلق مظلوم عراق را نقش بر آب ساختند.

سوم اینکه در محدوده ی پایگاه اشرف و با وجود کمبودهای حاضر در عراق نه تنها نیازهای صنفی خویش را برآورده ساختند بلکه با کار سازنده این پایگاه را که منطقه ای بی آب و علف بود به یک «شهر» گونه تبدیل ساختند. این امر به عنوان الگوی از توان سازندگی این نیرو خشم و غضب رژیم را برانگیخته است. تحمل هر سه این موارد برای جمهوری اسلامی تلخ و سخت بود.

با رجوع به پیشینه این موضوع در می یابیم که حضور مجاهدین در عراق از سال 1365 با هدف تاسیس ارتش آزادیبخش نگرانی های فراوانی را برای رژیم فراهم ساخت. بسیاری بر این باورند که یکی از دلایل اصلی پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر برای پایان بخشیدن به جنگ هشت ساله به دلیل حضور فعال نظامی مجاهدین در صحنه جنگ بوده است. اما با پایان گرفتن جنگ و پس از عملیات فروغ جاویدان رژیم هرگز حاضر نشد این خطررا در زیر گوش خود بپذیرد و نسبت به حضور آنها بی تفاوت شود؛ برعکس، تلاش رژیم همیشه بر این بوده است که یا به طور فیزیکی این نیروها ی خطر ساز را از میان برد و یا حداقل موجبات اخراج آنها و دورسازی از مرزهای کشور را فراهم کند. در این میان چندین تلاش برای حملات موشکی و نیز هجوم گسترده ی نظامی در جریان جنگ اول خلیج فارس به پایگاه های مجاهدین قابل ذکر است.

اما زمانی که آمریکا با سازماندهی صهیونیست ها و همدستی رژیم ایران برای نجات اقتصاد ورشکسته ی خود در سال 2003 به گرداب عراق پا گذاشت رژیم جمهوری اسلامی فرصت را غنیمت شمرد تا بتواند با یک تیر چند نشان بزند. از یکسو نیروهای نظامی آمریکا را در عراق زمین گیر کند تا خطر درگیری با خود را کاهش داده و از این فرصت برای پیشبرد طرح های اتمی خویش بهره برد و از سوی دیگر با تقویت شبکه های ارتجاعی شیعه ی وابسته به خود در عراق، الگوی حاکمیت ضد انسانی جمهوری اسلامی را در این کشور یا حداقل در بخش های شیعه نشین عراق مستقر سازد. در کنار این دو هدف استراتژیک، تلاش رژیم بر این بود که بتواند به هر طریق ممکن از دست دشمن همیشگی خود، مجاهدین، خلاصی یابد.

عملکرد موفق مجاهدین در عرصه سیاسی درون عراق با تمام پیچیدگی های ناشی از اشغال این کشور و جنگ داخلی سبب شد که توطئه های رژیم در طول بیش از پنج سال با ناکامی مواجه شود. اما اینک و با تقویت احتمال خروج بخشی از نیروهای آمریکا از عراق و سپردن امنیت این کشور به دست نیروهای عراقی باردیگر یک شانس بزرگ برای رژیم جنایت پیشه ی جمهوری اسلامی فراهم شده است که به این هدف شوم خویش دست پیدا کند. د

ر شرایط کنونی خواست مجاهدین این است که صلیب سرخ جهانی نیروهای متفقین به رهبری آمریکا را وادار سازد که حفاظت از شهر اشرف همچنان مشمول کنوانسیون چهارم ژنو و به عهده ی این نیروها باشد. اما این طور بنظر می رسد که دست داشتن رژیم در کاهش یا افزایش میزان عملیات تروریستی، آدمکشی و هرج و مرج در عراق به عنوان یک اهرم فشار بر آمریکا عمل می کند. دولت بوش و جمهوریخواهان جنگ طلب که در بدترین موقعیت سیاسی و چشم انداز شکست در انتخابات ماه نوامبر در ایالات متحده هستند نیاز دارند تا اوضاع امنیتی عراق را بهترو بهبود یافته جلوه دهند و از این طریق یکی از کارت های برنده دمکرات ها علیه جمهوریخواهان را بی اعتبار سازند. به همین دلیل در زدوبست های رسمی و غیر رسمی پشت پرده، نوعی سازش نانوشته میان آمریکا ورژیم قابل تصور است. یعنی کاهش عملیات تروریستی در عراق از جانب باندهای آدمکش وابسته به جمهوری اسلامی و کاهش تلفات نیروهای آمریکا در این کشور از یکسو و پذیرش سپردن کنترل شهر اشرف به دولت عراق از سوی دیگر. اگر چنین اتفاقی روی دهد - و علائم و خبرهای بسیاری حکایت از روی دادن آن دارد- ، به طور عملی و غیر مستقیم سرنوشت بیش از 3500 نفر از مجاهدین در شهر اشرف به دست رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی خواهد افتاد.

با شناختی که از ارادت ورزی جلال طالبانی ریس جمهور عراق و وابستگی های ایدئولوژیکی وعملی دولت نوری المالکی شیعه به دستگاه ولایت فقیه در ایران داریم بدترین سناریوها در آینده ای نه چندان دور ناممکن نمی نماید.

در بهترین حالت، دولت عراق با بستن پایگاه اشرف از مجاهدین خواهد خواست که خاک عراق را ترک کنند. در این مورد باید دانست که احتمال پذیرش نیروهای مجاهدین توسط دولت های دیگر به دلایل سیاسی و امنیتی بسیار دشوار خواهد بود و به همین دلیل بخشی مهمی از این نیروها در عراق بلاتکلیف خواهند ماند و طعمه ی دستگاه های آدم ربایی و ترور رژیم در عراق خواهند شد.
سناریو دیگر هجوم ارتش عراق برای تسلیم ساختن و دستگیری نیروهای مجاهدین در اشرف است که دراین صورت نیز باید احتمال استرداد گسترده ی آنها به رژیم و آینده ی شناخته شده برای این مقوله از مخالفان جمهوری اسلامی را به یاد آوریم.

در سناریویی دیگر باید احتمال حمله ی نظامی رژیم به مجاهدین داخل اشرف از طریق نیروهای خود از بیرون عراق ویا بکارگیری مزدوران رژیم در عراق را به طور جدی در نظر گرفت.

همه ی این سناریوها که مصداق «فاجعه انسانی» خواهد بود هر ایرانی باوجدان و مسئولی را فرا می خواند که در ورای اختلاف نظر سیاسی یا ایدئولوژیک با سازمان مجاهدین به عنوان یک وظیفه ی اخلاقی وارد صحنه شده و در سطح خود فعالیت کند. سرنوشت بیش
از 3500 تن از بهترین زنان و مردان مبارز ایرانی در پایگاه اشرف به هیچ وجه موضوعی سیاسی نیست، موضوعی انسانی است.


اختلاف نظرهای ما با مجاهدین نباید باعث شود که وظیفه ی اخلاقی محافظت از جان هزاران مخالف سرسخت استبداد مذهبی حاکم بر ایران را در مقابل چنگ اندازی های رژیم پلید جمهوری اسلامی فدای محاسبات سیاسی خود کنیم. دفاع از حقوق ساکنان اشرف برای ممانعت از انتقال حفاظت پایگاه اشرف به نیروهای عراقی یک وظیفه ی فراسیاسی است.

نگارنده خود از منتقدین برخی از دیدگاه ها و عملکردهای مجاهدین بوده است و بابت نوشتارهای نقدگرای خویش مورد هجوم قلمی و گفتاری متعدد یاران و هواداران این سازمان قرار گرفته است. اما در هیچ کجا نباید اجازه دهیم که خشم، بغض، کینه و منیت های فردی یا منافع و اختلافات تشکیلاتی مانع از انجام وظیفه ی اخلاقی ما شود.

در شرایطی که جان یک انسان در خطر است نباید هیچ پارامتر دیگری جز یاری به حفظ جان او مبنای تصمیم و عمل ما باشد. دفاع از مجاهدین اشرف همان جایگاهی را دارد که دفاع از جان منصور اسالو، فرزاد کمانگر یا هر مبارز دربند دیگر. در تمامی این موارد چه مبنا را بر ارزش های انسانی بگذاریم چه بر منافع مردم ایران، هردو حکم می کنند که به طور فعال به دفاع از آنها برخیزیم.

فشارهای بین المللی برای به رسمیت شناختن حقوق مجاهدین به عنوان پناهنده ی سیاسی و حق باقی ماندن در حفاظت نیروهای چند ملیتی در عراق ضرورتی است که باید به آن پاسخ گفت. هر مبارز و آزادیخواهی اعم از چپ یا غیر چپ وظیفه دارد میان اختلاف وحتی تضاد خویش با دیدگاه های سیاسی یا ایدئولوژیک مجاهدین و مسولیت اخلاقی خود، در شرایط حساس کنونی، تمایز قائل شود. بر همه ی نیروهای متشکل و منفرد و مستقل مخالف جمهوری اسلامی است که در حال حاضر به طور هماهنگ و بدون در نظر گرفتن محاسبات تشکیلاتی و سیاسی درپی آن باشند که مبادا کشتاری دیگر و فاجعه ای دیگر در بیستمین سالگرد کشتار سال 67 از جانب رژیم برنامه ریزی شود. این تنها در جوی از اعتماد متقابل، همیاری، توجه به سرنوشت دیگر و همبستگی مبتنی بر احترام متقابل است که مخالفان رژیم می توانند به مقاومتی سرنوشت ساز در مقابل رژیم دست بزنند. دفاع از جان مجاهدین ساکن اشرف به عنوان دفاع از حیات انسان وظیفه ی بی چون و چرای ماست.

فراموش نکنیم تا پایه ی سیاست حفظ جان و کرامت انسان ها نباشد هیچ فعالیت سیاسی نیست که کمترین ارزشی داشته باشد. **

31 اوت 2008
سایت های پاسداران داخلی و خارجی رژیم اخبار واگذاری حفاظت شهر اشرف به نیروهای عراقی را با شادی هیستریک وار و نیز با افزودن دروغ ها ورویاهای شوم و سیاه خود به طور روزانه منتشر می کنند.

به طور مثال نگاه کنید به سایت پاسدار رضایی به نام تابناک:
برای مشاهده ی برخی نمونه های حمایت بین المللی از حقوق مجاهدین نگاه کنید به : http://www.mojahedin.org/pages/newslist.aspx?specialNews=32732


از سایت جنگ خبر

Wednesday, August 20, 2008


گریه نمی کنم
بابا آب نداد
بابا نان نداد
آن مرد آمد
آن مرد با شلاق آمد
آن مرد بابا را برد
آن مرد گفت بابا محارب است
مرگش سزاست
مادر گریه کرد
من گریه کردم
دنیا گریه کرد
آن مرد عمو ابراهیم را هم برد
بابا نه آب داشت و نه نان
بابا وبلاگ داشت و عشق به مردم
بابا می نوشت , حرف میزد, سوال میکرد
آن مرد آمد
آن مرد با طناب دار آمد
آن مرد نیشخند زد
بابا به جنگل ستاره ها پیوست
من گریه نکردم
من گریه نمی کنم
آن مرد اشکهای مرا نخواهد دید
سرافرازم چون بابا
چشمانم باز
صورتم مغرور
اشک هایم در قلبم جاری
طوفان صاعقه در راه
گل کو- بیست و پنجم مرداد 1387

Monday, August 11, 2008

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) اعدام وحشیانه وبلاگ نویس بلوچ آقای یعقوب مهرنهاد را به شدت محکوم می‌کند

شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
8/09/2008

خبر کوتاه بود. صبح روز دوشنبه چهاردهم مرداد ماه 1387 آقای یعقوب مهرنهاد نویسنده وبلاگ مهرنهاد و دبیر انجمن جوانان صدای عدالت در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد. آقای مهرنهاد در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد، اما پس از برگزاری یک جلسه پرسش و پاسخ در اردیبهشت ماه سال گذشته دستگیر شد. خانواده او پس از ماه‌ها موفق به دیدار او شدند واز آثار شکنجه جسمی و روحی خبر دادند. در بهمن ماه امسال پس از یک دادگاه غیر علنی و مبهم حکم اعدام او صادر شد. پس از اعتراضات بین المللی ابراهیم , برادر 16 ساله آقای مهرنهاد نیز دستگیر شد که هم اکنون در زندان زاهدان به سر می‌برد.

جرم آقای مهرنهاد نوشتن در باره مشکلات مردم بلوچ و بخصوص جوانان، انتقاد از مدیریت مسئولان و ارائه تصویری روشن از سختی‌های مردم در بلوچستان بود. انتقاد از مسئولین باعث شد که به او اتهام واهی ارتباط با گروه‌های محارب وارد شود و پس از شکنجه‌های فراوان عاقبت به دار آویخته شود. آقای مهرنهاد 28 ساله و صاحب سه فرزند بود.کانون وبلاگ نویسان اعدام وحشیانه وبلاگ نویس بلوچ آقای یعقوب مهرنهاد را به شدت محکوم می‌کند و به خانواده مهرنهاد و بازماندگان او مراتب تسلیت خود را ابراز می‌دارد. کانون وبلاگ نویسان ایران توجه جهانیان را به بدعت بیرحمانه اعدام وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران در ایران جلب می‌کند.

هم اکنون جان شش روزنامه نگار, معلم و فعال حقوق بشر کرد، آقایان عدنان حسن پور, هیوا بوتیمار، فرزاد کمانگر، انورحسین پناهی، فرهاد وکیلی و علی حیدریان که به اعدام محکوم شده‌اند در خطر جدی است. کانون وبلاگ نویسان ایران از همه سازمان‌های حقوق بشری برای نجات جان همه وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران و زندانیان سیاسی در بند کمک می‌طلبد.

کانون وبلاگ نویسان ایران همچنین خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط آقای ابراهیم مهرنهاد برادر 16 ساله آقای یعقوب مهرنهاد است

.کانون وبلاگ نویسان ایران( پن لاگ)

Thursday, August 07, 2008



یعقوب مهرنهاد فعال مدنی بلوچ اعدام شد.


هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز

این آسمان غم زده غرق ستاره هاست....

به جرم وبلاگ نویسی؛ به جرم نوشتن در باره سرنوشت تلخ مردم بلوچ؛ به جرم نوشتن در باره اعتیاد ؛ بیکاری؛بی سامانی....یعقوب مهرنهاد پدر 4 فرزند اعدام شد....

ای دژخیمان ؛ ای سلاله خون آشامان؛ ای دیوانه های زنجیری که به جان مردم ایران افتاده اید

ننگتان باد. ....

با تسلیت به خانواده مهرنهاد. با هزاران بوسه و احترام بر دستان مادر و همسر و فرزندان داغدارش و همه اعضای خانواده مهرنهاد

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار سحر نزدیک است






Friday, March 07, 2008

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ) در گرامی داشت 8 مارس روز جهانی زن

کانون وبلاگ نویسان ایران- پن‌لاگ ضمن گرامی داشت 8 مارس روزجهانی زن، از جنبش‌ آزادی ‌خواهی و برابری طلب ‌زنان جهان و به ویژه زنان ایران پشتیبانی می‌کند.
صدمین سالگرد 8 مارس روزجهانی زن در شرایطی فرا می‌رسد که زنان یعنی نیمی از شهروندان در ایران،هنوز هم مطابق سیاستهای رسمی و قوانین جمهوری اسلامی موجود درجه دو محسوب می‌شوند و در طی سال‌های گذشته به طور سیستماتیک مورد تحقیر، خشونت و سرکوب دولتی قرار گرفته‌اند. اما علی رغم همه فشارها و ستم‌کشی جنسیِ تحمیلی دولتی و غیر دولتی، زنان در عرصه‌های اجتماعی همچون: زنان کارگر، کارمند، معلم ، پرستار، دانشجو، گروه‌های هنری فرهنگی و تحقیقی درگیر مبارزه‌ای بی وقفه هستند و در شرایط نامناسب اجتماعی بکار و فعالیت می‌پردازند.

در سالهای اخیر حرکت زنان در 8 مارس با وجود سرکوب شدید، گویای واقعیت مبارزه حق طلبانه و آزادی خواهانه زنان جامعه ایران است.تضاد آشکار بین نیاز های فرهنگی،اقتصادی،آموزشی،اجتماعی ،حقوقی زنان و قوانین و امكانات موجود باعث محرومیت سیستماتیك و مداوم زنان مطابق قوانین شرعی و قانونی كشور می‌شود

.مرگ مشکوک زهرا بنی یعقوب در بازداشت، ابلاغ حکم اعدام به سه زن بی پناه در روزهای اخیر، سنگسار دختری 14 ساله بدست پدری متعصبِ و کوردل و سرکوب روزانه فعالین این عرصه که شمار بسیاری از زنانِ آزادی خواه و برابری طلب را در اسارت رژیم جمهوری اسلامی قرار می‌دهد، نمایشی ازبی حقوقی آشکار زنان در ایران است. ابعاد ظلم و نابرابری حقوقی و اجتماعی زنان در کشورهایی نظیر ایران آنچنان گسترده است که انعکاس رویدادهای بی حقوقی زنان جهان فرصت دیگری طلب می‌کند

.كانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) توجه سازمان‌‌ها و نهادهای جهانی مدافع حقوق بشر را به پایمال شدن مداوم و برنامه‌ریزی شده‌ی حقوق زنان در ایران جلب می‌کند. كانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) خواستار نابودی هرگونه خشونت دولتی و غیردولتی علیه زنان در قوانین زن ستیز دولت جمهوری اسلامی و التزام دولت ایران به حقوق اولیه انسانی مندرج در منشور بین‌المللی حقوق بشر سازمان ملل متحد است

.کانون وبلاگ نویسان ایران- پن‌لاگ
http://penlog.blogspot.com

Thursday, March 06, 2008

یک کاندید دیگر برای جایزه سنگ پای قزوین طلایی

متکی: توهین مذهبی باید نقض حقوق بشر به حساب آید

( از صفحه آیت الله بی بی سی)
وی پس از شرکت در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو، چاپ مجدد کاریکاتوری با موضوع پیامبر اسلام در روزنامه های دانمارکی و قصد یک سیاستمدار هلندی برای انتشار فیلمی که اسلام را به عنوان دینی "فاشیستی" مورد حمله قرار می دهد، محکوم کرد.
وزیر خارجه ایران، کشوری که خود کارنامه خوبی در زمینه حقوق بشر ندارد، شکایت کرد که بحث و مناظره درباره حقوق بشر باید شامل قوانینی برای جلوگیری از هتک حرمت مذهبی باشد.
*************
من قبلا وقتی هم این کاریکاتور منتشر شد نوشته بودم . اگر دقت کنید هزاران فیلم و جوک و مقاله برای مسیحیان و دینهای دیگر نوشته شده. نه مسیحیت به خطر افتاده و نه در کشورهای مسیحی نشین زلزله هایی از ریشتر بم و زنجان رخ داده است..
چند تا کاریکاتور در باره خود خدا دیده اید؟
اما اینها گناه نیست.
تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام هم نقض حقوق بشر نیست
اعدام مادران و زنان باردار هم نقض حقوق بشر نیست
کتک زدن زنها در خیابان هم نقض حقوق بشر نیست
اعدام جوانان و نوجوانان هم نقض حقوق بشر نیست

اما چاپ کاریکاتور و پخش فیلم نقض حقوق بشر است.

واقعا که چنین منطقی رو را از سنگ پای قزوین هم کم میکند:

به این وسیله اعلام میشود که آقای متکی نیز به صف طویل کاندیداهای جایزه سنگ پای قزوین طلایی اضافه شده اند.

زن کشی در آستانه روز جهانی زن

روز هشتم مارس روز جهانی زن است و دولت ایران با ابلاغ حکم اعدام به سه زن بی پناه به استقبال این روز میرود و به همه زنان ایران و به فعالین حقوق زنان دهن کجی میکند
یکی از این زنان سه فرزند دارد و شوهر ش به گفته او خودکشی کرده و هیچ اثری از ضرب و جرح بر بدن او پیدا نشده اما به دلیل اصرار خانواده مقتول خواهد مرد و سه فرزندش در بهزیستی بزرگ خواهند شد. بی پدر و بی مادر....

نفر دوم اکرم نام دارد. اگر خانواده پدری اش زمین مقتول را پس میدادند زندگی اش نجات پیدا میکرد اما جان او فعلا از یک زمین بی مقدار تر است. او نیز مادر است و با اعدام او فرزندانش بی سرپرست خواهند ماند و گرفتار خانواده هایی که هنوز سر جان دو فرزند و ارزش یک زمین با هم دعوا دارند

نفر سوم یک زن خیابانی است. او فرزند 5 روزه اش را کشته است تا مانند خودش زجر نکشد. او از سالها پیش به مرگ تن داده است. مانند بسیاری از ایرانیان مرگ را به این زندگی زجر آلود ترجیح میدهد. از سرنوشت عاطفه رجبی 16 ساله و تاریخچه توحش زندانبانان میشود گفت که سرنوشت زنان جوان اگر خیابانی هم باشند در زندان چه خواهد بود و چند بار تا بحال به آنان تجاوز شده است.
معلوم نیست این اعدام ها برای از بین بردن مدرک جرم است یا صرف نشان دادن وحشی گری دولتی که التزامش به قوانین بین المللی در انتقال اعدام ها از میادین و چهار راه ها به دیوارها و تپه های زندان ها خلاصه میشود.

روزی اینها نیز خواهند رفت اما چند زن و چند مرد و چند کودک قربانی این جهالت و قدرت طلبی خواهند شد؟

اجرای حکم اعدام سه زن در زندان اوین به آنها ابلاغ شده
روزنامه اعتماد: سه زن که به اتهام قتل به قصاص محکوم شده اند در ليست اعداميان قرار گرفتند و قرار است چهارشنبه هفته جاري به دار آويخته شوند.
اجراي حکم اعدام در زندان به اين سه زن ابلاغ شده و لحظات براي پايان زندگي آنها به شمارش افتاده است. اولين زن اعدامي شهربانو نام دارد که متهم است در سال 77 شوهرش را به قتل رسانده است. شهربانو که سه فرزند دارد و هر سه فرزندش اکنون در بهزيستي به سر مي برند، مدعي است شوهرش به نام رضا خودکشي کرده و وي هيچ نقشي در مرگ او نداشته است. ماموران پليس که با شکايت اولياي دم مقتول شهربانو را بازداشت کردند، ابتدا از طريق تماس تلفني اين زن در جريان مرگ رضا قرار گرفتند. شهربانو در تماس خود به پليس گفت؛ شوهرم رضا خود را در حياط خانه حلق آويز کرده است. با حضور پليس در محل و انجام تحقيقات اوليه جسد به پزشکي قانوني انتقال يافت. شهربانو ابتدا به عنوان مطلع به اداره آگاهي احضار شد و در بازجويي ها گفت؛ هنگام حادثه من در خانه نبودم وقتي برگشتم ديدم جسد شوهرم از چارچوبي در حياط خانه آويزان شده است. رضا همسر دوم من بود و از او يک بچه داشتم، دو فرزند هم از همسر اولم داشتم که آنها هم با ما زندگي مي کردند. من نمي دانم چرا رضا خودکشي کرده است و از انگيزه اش مطلع نيستم.اين در حالي بود که متخصصان پزشکي قانوني نيز در گزارشي، خودکشي رضا را تاييد کردند. در اين گزارش آمده است؛ روي گردن رضا شياري وجود دارد که بر اثر کشيده شدن پارچه يي به وجود آمده که رضا براي خودکشي از آن استفاده کرده و تارهايي از اين پارچه روي شيار مشاهده شده است. هيچ آثار ضرب و جرح يا شکستگي روي صورت يا ساير اندام هاي بدن رضا مشاهده نشده و آثار شکستگي نيز در جمجمه وجود ندارد و مشاهدات نشان دهنده مرگ بر اثر خودکشي است.هرچند پزشکي قانوني مرگ را به طور قطع خودکشي اعلام کرد، اما خانواده رضا عليه شهربانو اعلام شکايت و با معرفي وي به عنوان قاتل، براي اين زن تقاضاي صدور حکم قصاص کردند، در تمام مراحل رسيدگي به پرونده شهربانو منکر قتل شد اما سرانجام در سال 80 دادگاه عمومي تهران وي را به قصاص محکوم کرد و اين حکم در ديوان عالي کشور هم به تاييد رسيد و پرونده پس از تاييد از سوي رئيس قوه قضائيه براي اجراي حکم به دادسراي جنايي تهران فرستاده شد. شهربانو که اکنون 50 سال دارد و از سال 78 در زندان به سر مي برد با ابلاغ اجراي حکم اعدامش در سحرگاه 15 اسفندماه روزهاي پراضطرابي را مي گذراند.
دومين اعدامي زن 35ساله يي به نام اکرم است که اين زن هم به جرم قتل همسرش در زندان به سر مي برد. اکرم متهم است تابستان سال 81 شوهر 65 ساله اش را با همدستي مردي ديگر به قتل رسانده است. وي که پس از قتل خود را به کلانتري افسريه معرفي و تسليم کرده بود در جلسه محاکمه به قتل اعتراف کرد و گفت؛ مقتول شوهر دوم من بود، من در زندگي اولم موفق نبودم و به خاطر اعتياد شوهرم از او جدا شده بودم و دختري 8 ساله داشتم که با من زندگي مي کرد، يک سال بعد از جدايي خانواده ام مرا به عقد مردي 65 ساله درآوردند، خودم به اين ازدواج ميلي نداشتم اما اصرار خانواده ام باعث شد تا قبول کنم. مقتول مرد خوبي بود، اما چون با اجبار به عقدش درآمده بودم دوست نداشتم با وي زندگي کنم. چند روز قبل از حادثه با مردي آشنا شدم که به عنوان مسافر سوار ماشينش شده بودم، وقتي داشتم پياده مي شدم شماره تلفنش را به من داد و روز حادثه با او تماس گرفتم. مرد جوان به خانه ما آمد، من و مرد راننده نقشه قتل شوهرم را کشيديم، وقتي شوهرم به خانه آمد، ابتدا در غذايش داروي خواب آور ريختم. بعد از ناهار وي خوابيد، به خواب عميقي فرو رفته بود. من هم دستمالي را برداشتم و دور گردنش پيچاندم و آنقدر فشار دادم که خفه شد. بعد وسايلم را جمع کردم و به اتفاق دخترم و مرد راننده از خانه خارج شديم، اما مرد راننده دوباره به منزلمان برگشت تا خانه را به آتش بکشد و بعد به شمال فرار کرديم. چند روز بعد از اين اتفاق به شدت پشيمان شدم و به خاطر عذاب وجداني که داشتم به تهران برگشتم و خودم را به پليس معرفي کردم.
پس از صدور حکم قصاص براي اکرم و تاييد آن در ديوان عالي کشور و انجام استيذان پرونده اين زن نيز به شعبه اجراي احکام فرستاده شد. در اين هنگام اولياي دم شوهر اکرم اعلام کردند در صورتي که زميني را که پدرشان به عنوان شيربها به پدر اکرم داده پس بگيرند، حاضر هستند از قصاص اکرم گذشت کنند، اما خانواده اکرم قبول نکردند زمين را پس دهند.
به جز شهربانو و اکرم شنيده شده سهيلا زن 28ساله که فرزند پنج روزه اش را به قتل رسانده و جسدش را مثله کرده است نيز در ليست اعداميان 15اسفندماه قرار دارد. سهيلا که يک زن خياباني بود در جلسه محاکمه اش و در دفاع از خود، روزهاي سياه زندگي اش را تشريح کرد و درباره انگيزه اش از قتل گفت؛ وقتي خيلي جوان بودم از خانه پدري فرار کردم، جايي که برايم مثل جهنم بود، مي خواستم زندگي خوبي داشته باشم اما هيچ کس نمي داند در اين سال ها بر من چه گذشت و چند بار مورد آزار و اذيت گروهي قرار گرفتم. من هيچ پناهگاهي نداشتم.
وي افزود؛ فرزندم حاصل يک رابطه نامشروع بود و براي اينکه او دچار سرنوشت من نشود، کشتمش. پدر او مردي معتاد است که يک سال به من پناه داد و به همين خاطر هم نمي خواهم معرفي اش کنم و گرفتار شود.در جلسه محاکمه نماينده دادستان تهران به عنوان ولي دم قهري عليه سهيلا اعلام شکايت و براي وي تقاضاي قصاص کرد و مطابق اين خواسته قضات شعبه 71 دادگاه کيفري اين زن را به اتهام قتل فرزندش به مرگ محکوم کردند.
خبر اعدام سهيلا از سوي مقامات قضايي تاييد نشده اما شنيده شده که وي نيز در ليست اعداميان قرار دارد.

Sunday, March 02, 2008

ماشین کشتار جمهوری اسلامی این بار در پی جان یک معلم.


هنوز از صدور حکم اعدام و دستگیری برادر کوچک یعقوب مهرنهاد ابراهیم مهرنهاد چند روزی نگذشته که این بار یک معلم کرد در یک دادگاه هفت دقیقه ای ( که دو نفر دیگر هم در آن محاکمه شده اند ) به مرگ محکوم میشود. اینها مثل نقل و نبات حکم مرگ و دست و پا بریدن صادر میکنند. بیماران روانی را ول کرده اند به جان مردم که در خیابان ها دختران و پسران مردم را کتک بزنند در زندانها تا حد مرگ شکنجه شان کنند و در بیدادگاهها برایشان حکم مرگ صادر کنند.


آیا ما روی این کره زمین زندگی میکنیم یا ایران از قوانین حقوق بشر دنیا مستثنی است؟
چطور است که زندانی در گوانتانامو و ابوغریب حق دارد اما در ایران هیچ حقی ندارد؟
چطور است که صدای مظلومیت زندانیان سیاسی ایران به گوش هیچ کسی نمی رسد؟
ما چقدر مقصر هستیم؟

ما که میتوانیم بگوییم و بپرسیم و تلفن کنیم و یک ایی میل بزنیم به جز گوشه نشینی و فوقش اظهار تاسف چه میکنیم؟

اینها میخواهند بهترین های کشور را با زندان و شکنجه و اعدام از بین ببرند تا ایران سرزمین کرکسان شود.

کورخوانده اند.

میگویند نه میتوانند در طبقه هفتم جهنم از خمینی و شاه و موسولینی و هیتلر بپرسند.

نامه شعرگونه یک زن معلم کرد به همکار منتظر اعدامش فرزاد کمانگر
از سایت انتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان
)گرفته شده از سایت ایران پرس نیوز)
*2008 بنفشه م. از مهاباد- 12 اسفند 1386 برابر با 2 مارس


آقا معلم در بند !

منهم اگر "شرعا " و "عرفا " گناه نباشد خانم معلمی از صنف توام

و با اندیشه هایی از جنس اندیشه های تو اما
نه ! شک دارم که به آن پاکی و زلالی باشم
.و شک دارم که شاگردانم به خوبی شاگردان معلم در بندی باشندکه به قیمت جان درسشان داده است


علمی که در چار دیوارهای بلندزندان رجایی شهر برای "کوروش" آن قربانی فقر میگرید
ودلش برای گل خوردن از پسرکان خود تنگ شده
و چقدر رویای پسرکانش را هر چند به "نومیدی" دوست می دارد.
و اندیشه های پاکش نمی گذارند به رویا ها و لیلا ها پشت کند.

بگذار من هم با ذغال نه ! نه! با ذغال ! نه با روژ لب شکسته
در جیب روپوش سیاه مریم
از ترس آن ناظم اخمو که خوب می شناسیمش
درس" کوکب خانم" را خط قرمزی بکشم
تا بگویم" عمه قزی" شدن دیگر رسم نیست
من هم دلم تنگ است
من هم خسته از منطق تفریق ها و تبعیض ها

درس ریاضیات را زیر آن سنگ می گذارم
و در شیمی دنبال ماده ای هستم
تا نگذارد دخترکان آفتاب در ایفای نقش "جنس دومی" خویش ٬ جوان نشده پیر شوند.
آیا ممکن است؟!!!!


وای که اینجا میان کودکی و نه سالگی چه فاصله ی حقیریست!!!!!
میان بی گناهی و گناهکار شدن در این" تلخ سرزمین"چه فاصله ی حقیریست!!!
و میان زندگی نکرده ای به مرگ محکوم شده چه زمان 7 دقیقه ای حقیریست!!!

و آن که از عشق می گوید و به انتظار معجزه ای در یافتن یک جفت کفش نو
وسفره ای از نقل و شیرینیست

و می خواهد به جای مادر "دایه " بگوید
و بنویسد چه جنایتکار بزرگیست که جز به مرگ " محکوم" نمی شود !!!!

وای که در این "سیاه زمین " ٬ "امنیت ملی" چه ارتفاع حقیری دارد!
که همه چیز به خطر میاندازدش!
همه چیز همه چیزکارگر نالان از فقرشزن محروم از "حق بدنش"چه زود حق شلاق می گیرند!
و رقصند ه های راضی به سیمفونی طبیعت دست و پای بریده خود رابه جای" نفت بر سر سفره شان " کادو می گیرند!!
وای که چه خوب گفتی میان دوست داشتن لیلاها و رویا ها و مصیبت مرد گشتن
میان خند ه های کودکی و گریستن از غم نان چه فاصله حقیری ست!!!

وای که درسم چه عقب است !
هنوز به شاگردانم نگفته ام از درس چند تا چند زندگی امتحان است
هنوز به آنها نگفته ام مصیبت جنس دوم بودن در سرزمین اهورا مزدامصیبتی به چند سکه اسیر شدن است!!
و تاج بنفشه بر سر نهادن تا کجا در هزار توی گم شدن است !


وای که درسم چه عقب است !
هنوز دخترکانم نمی دانند قامت زیبایشان" شرم آور"است!
گیسوان زیبایشان در معرض دیدخورشید خانوم هم "حرام " است !
و آرزوی پوشیدن شنل قرمز رنگ و گل زرد بر سر نهادن اقدام علیه " امنیت ملی " است!

هنوز به فرشتگان خود نگفته ام کشتگاهی خواهند شد برای هر بذر نا مطلوبی
و به چند سکه و اندی تازیانه خوردن را خواهند آموخت!
درسم از" ترسم" عقب است !


ترسم از آن روزی است که اگر دخترانم درسشان را دوست نداشتند
به جای نوشتن " کاش دختر به دنیا نمی آمدیم"

بنویسند کاش زاده نمی شدیم.

Thursday, February 28, 2008

جایزه سنگ پای قزوین

این خبر را بخوانید و بخندید
آمريكا به هيئتی از زنان جمهوری اسلامی ویزا ندا

:اینهم واکنش زهره طیب زاده

رئيس مركزمشاركت امور زنان نهاد رياست جمهوري گفت به نظر مي رسد دولت آمريكا مايل نيست صداي زنان مسلمان به گوش جهانيان برسد چرا كه در صورت حضور هيئت زنان جمهوری اسلامی، نداي مظلوميت زنان فلسطینی، لبنانی، افغانی و عراقی به گوش جهانيان رسانده مي شد.

چند تا خبر و عکس و ویدیو از ضرب و شتم زنان ایران توسط همین "فاطی کماندو" ها خوانده اید و دیده اید؟ چند باز از دیدن منظره زنی که خونین و مالین روی زمین کشیده میشود تا سوار ماشین ارشادش کنند و ببرندش ناکجا آباد دلتان به درد آمده؟ چند باز اشک از چشمتان سرازیر شده وقتی خوانده اید زی - مادری -دختری به دار آویخته شده؟ مگر راحله زمانی 27 ساله دو تا بچه نداشت؟

این آخوندها و ضعیفه هایشان در نعل وارو زدن هیچ رودستی ندارند. هم کتک میزنند و هم فحاشی میکنند و هم آدمکشی میکنند اما موقع گردش با پول مردم در امریکا که میرسد یاد حقوق بشر و ندای مظلومیت زنان جهان می افتند. واقعا که!بعد میگویند سنگ پای قزوین.
من یک جایزه پیشنهاد میکنم

جایزه سنگ پای قزوین

این جایزه هر سه ماه یک بار داده میشود. حالا باید سر زمانش فکر کنم اما برای اولین جایزه اینها را کاندید میکنم. شما هم اگر کاندید دارید بنویسید اما باید با دلیل باشد

1-زهره طیب زاده به دلیل سخنانشان در باب مظلومیت زنان افغانی و فلسطینی و غیره د رحالی که ایران را به زنان خودمان جهنم کرده اند

2رییس سازمان زندانها برای اعلام اینکه زندانهای ایران اینقدر قشنگ و خوبند که 3 تا هم جایزه گرفته اند ( این هم میشود چهارمی!) در حالی که زندانیان با بیشرمانه تر ین و وچشیانه ترین وضعی در سیاه چال های رژیم زجر میکشند

3-پروفسور دکتر فوق لیسانس طلبه احمدی نژاد برای بسیاری از سخنان گهربار کاندید همیشگی این جایزه هستند


اگر بودجه اجازه دهد این جایزه به سه بخش تقسیم خواهد شد
سنگ پای قزوین طلایی
سنگ پای قزوین نقره ای
سنگ پای قزوین برنز

Sunday, February 24, 2008

الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم!

امروز روز خوبی نیست علاوه بر اعصاب خردکنی های خرده ریزه صبح که اخبار را نگاه کردم دیدم ایران پرس نیوز نوشته برادر کوچک مهرنهاد را هم دستگیر کرده اند. خودش که سال 58 بدنیا آمده. برادرش نمیدانم چند سالش باید باشد. اینهمه ستم و وحشی گری چرا؟ مگر اینها چه کرده اند؟
دیروز هم سری به وبلاگ مهرنهاد زدم ببینم چی نوشته یا چکار کرده که سزاوار شکنجه و اعدام است؟ به شما هم توصیه میکنم بخوانید بهتر متوجه میشوید که هر کسی دلش برای مردمش بسوزد و از درد و رنج آنها بنویسد کارش به ناکجا آباد ختم میشود. ستمی که بر همه مردم ما میرود خودش داستان قرن است اما مردم بلوچستان به دلیل شرایط طبیعی و بی مهری دولت ها همیشه محروم بوده اند. اگرهم جوانی پیدا شود و فکر کند که علی آیاد هم شهری است و احمدی نژاد و خاتمی هم دلشان برای مردم سوخته و فکر کند که در چهارچوب قوانین ایران میتواند به مردم کمک کند و دردشان را به گوش مسئولان برساند بر سر خود و خانواده اش همانی می آید که بر سر یعقوب مهرنهاد آمده است..
من و شما که نیزه هایمان موش کامپیوتر است و وقتی یک پتیشن امضا میکنیم احساس قهرمان بودن بهمان دست میدهد باید در شرایط مهرنهاد ها باشیم و رنج مردم را با گوشت و پوستمان احساس کنیم . اگر در وبلاگش هم نتواند اینها را بنویسد اگر مجاز نباشد به نماینده مجلس آخوندی هم شکایت کند پس چه باید بکند؟
این نمونه یکی از نوشته هایش است:
آیا میدانید جوانان بلوچ چگونه قربانی فقر و تبعیض میشوند؟
یاد فرهاد به خیر با آن صدای گیرایش که بگوید:
"الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم!"
خوبه که همین را تیتر این مطلب بکنم
این آدرس وبلاگی هست که بچه های کانون وبلاگ نویسان برای مهرنهاد درست کرده اند. ازشان حمایت کنیم.
*******

هم در اخبار خواندم و هم در یوتیوب دیدم که مردم در آریاشهر ریخته اند و در برابر مامورین نیروی انتظامی ایستاده اند. دمشان گرم.
نوشته بود که مامورین نیروی انتظامی دخترک را با باتوم خونین و مالین کرده و پسری را که به این وحشی گری اعتراض کرده در سطل آشغال پرت کرده ا ند
این مامورین نیروی انتظامی کی ها هستند؟ از کجا اینقدر سنگدل شده اند؟ میدانم که آنها هم میدانند که بهشت و جهنم درش خیلی وقت است تخته شده. کلید های پلاستیکی بهشت هم خرج شده و تمام شده. آیا اینها از فقر است؟ یا از بیماری روانی است؟ چطور انسانی میتواند اینقدر سقوط کند که به جان مردم بی دفاع بیفتد؟ وقتی مردی کودک 14 ساله خودش را با سنگسار زجر کش میکند و بعد با 4 تا گلوله میکشدش شاید برایش سخت نباشد که یک دختر جوان را هم در خیابان تکه و پاره کند.
--------
قاتلان آزاد میشوند
ماجرای بسیجی های کرمانی که مردم بیگناه را مجازات میکردند.
از این حکومت به جز اینها هم انتظاری نیست. ببینید چقدر جنایت پشت پرده باقی مانده است
ببینید اینها که در روز روشن با مردم چنین میکنند در سیاهچال ها رفتارشان با مردم چگونه است
ننگ بر این دنیا که چنین کسانی را تاب میآورد و ننگ بر حکومت هایی که با سران چنین حکومتی سر یک میز می نشینند
ننگ بر همه کسانی که این جنایات را می بینند و باز از حکومت جانیان دفاع میکنند
----------------------
انسان موجود اجتماعی است. اکثر انسانها خودشان را با نرم های اجتماعی تطبیق میدهند و به قولی همرنگ جماعت میشوند چون اینطوری راخت تر قبول میشوند. ایران بهشت جنایتکاران است. درهر جای دنیا که باشید کتک زدن و کشتن و زجر کش کردن آدم ها نه تنها جرم بلکه قبیح و زننده حساب میشود اما در ایران به لطف این طایفه که آدم کشی را از همان روز اول از پشت بام مدرسه علوی شروع کردند جانیان ارتقا مقام میگیرند و به وزارت و وکالت میرسند. در خواب هم نمی دیدند که کتک زدن و ناقص کردن و شلاق زدن و شکنجه کردن و تجاوز جایزه هم داشته باشد. بعضی هایشان هم هنرمند و فیلمساز میشوند و در حالی که دختر مردم برای یک روسری نازک خونین و مالین میشود دخترشان و عمه و خاله و توه و نتیجه شان با هیئت داوران فستیوال کان آبگوشت بزباش میخورند!

چقدر این شاتوت قشنگ نوشته
حیف که ایران پرس نیوز آدرس وبلاگش را ننوشته است

این هم از بهزاد مهرانی.
دوزخ-بهشت
*********
بابک دادبخش را از مرگ نجات دهیم
چند روز است که حال بابک دادبخش زندانی سیاسی در بند و در حال اعتصاب غذا و لب دوخته وخیم است. یک وجدان بیدار در وبلاگستان هست که همه جا میرود و پیام میگذارد مگر صدایی بلند شود اما ابعاد وحشت اینقدر زیاد است که بهت زده شدن و بی حرکت ماندن زیاد هم جای تعجب ندارد . صبح خبرها را نگاه کرده ام که برادر 16 ساله یعقوب مهرنهاد را هم دستگیر کرده اند. نامه حسام فیروزی را میخوانم که نوشته دادبخش عفونت شدید دارد و در حال مرگ است. میخوانم که بسیجی هایی که سرخود مردم را میبردند بیابان و به اسم نهی از منکر میکشتند آزاد شده اند که باز هم بروند بکشند. الآن دیدم که سه نفر دیگر را به اعدام محکوم کرده اند و سی دانشجو را هم دستگیر کرده اند . در باره کدام اینها بنویسیم؟ کدام از اینها اگر در یک کشور دیگر در ابوغریب در گوانتانامو در افغانستان در سومالی رخ میداد الآن همه سازمانهای حقوق بشر دنیا در حال پتیشن چمع کردن نبودند؟ چی شد که جان مردم ایران اینقدر ارزان قیمت شده است؟

بابک دادبخش 43 روز است که در اعتصاب غذا است. . او میخواهد مرگش را خود انتخاب کند و ما هم به نظاره نشسته ایم.
این نامه همسر بابک دادبخش به شاهرودی در بیست و سومین روز اعتصاب غذای اوست:

نامه همسر بابک دادبخش به شاهرودي (فعالان حقوق بشر در ايران)

بسمه تعالي رياست محترم قوه قضائيه آيت الله شاهرود يسلام و عليکم احتراما اينجانب خديجه ياري همسر زنداني بابک دادبخش که 23 روز است در حال اعتصاب غذا مي باشد خدمتتان معروض مي دارم .آقاي شاهرودي ديگر چيزي در بيش از 3 سال در خانه باقي نمانده که بفروشم و خرج خريد عدالت نمايم ، تنها چيزي که باقي مانده دو عدد فرش کهنه است و تلفني که قطع شده است ، 3 سال است که تک و تنها در حالي که کمتر از 21 سال سن دارم به همراه يک کودک 3 ساله بدنبال عدالت و برخورداري از قانون در حالي که ما بين دو شهر تهران و اردبيل اسير بوده ام ، تمام مراجع عالي رتبه قضائي را گشته ام ولي شرايط برخورداري از عدالت را به خاطر بي کس بودن نداشته ام .تنها چيزي که در اين مدت فهميده ام اين است که قانون و عدالت براي کساني است که کسي داشته باشند ، در نهايت تنها خواسته من و فرزند سه ساله ام بنيامين اين است که " نگذاريد همسرم بابک را در زندان رجايي شهر همانگونه که بر سر زبان ها شايع است ، به خاطر ساکت کردن صدايش که متقاضاي اعمال قانون است بکشند " يقين داشته باشيد که بابک فقط به دنبال احقاق حقوق خود مي باشد و نه چيز ديگر

با احترام خديجه ياري مادر بنيامين سه ساله همسر بابک دادبخش

آخرین خبر در باره بابک دادبخش

Wednesday, February 20, 2008



فراخوان کانون وبلاگ نویسان ایران برای نجات جان آقای مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ

کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) تایید حکم اعدام آقای مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ را محکوم میکند و از همه وبلاگ نویسان و آزادیخواهان در ایران و جهان برای نجات جان آقای مهرنهاد کمک می طلبد.
آقای مهرنهاد وبلاگ نویس 28 ساله بلوچ و پدر سه فرزند , تنها جرمش ایجاد یک نهاد قانونی برای جوانان بلوچ بوده است. او پس از ده ماه شکنجه و اسارت به جرم واهی محاربه و ارتباط با گروههای غیر قانونی به اعدام محکوم شده است.
خانواده او معتقد هستند که به آقای مهرنهاد در اثر شکنجه آسیب جدی وارد شده و حکم اعدام برای از بین بردن مدرک جرم صادر شده است با تایید حکم اعدام این حکم هر لحظه ممکن است به اجرا در آید.
کانون وبلاگ نویسان ایران بدعت اعدام وبلاگ نویسان را به شدت محکوم میکندو از همه وبلاگ نویسان دعوت میکند که از روز چهارشنبه اول اسفند به مدت یک هفته نام وبلاگ خود را به "مهرنهاد را آزاد کنید" تغییر دهند .کانون وبلاگ نویسان ایران از وبلاگ نویسان و آزاداندیشان میخواهد که در طول این هفته همه تلاش خود را برای لغو حکم اعدام و آزادی یعقوب مهرنهاد به کار گیرند و با تماس با وبلاگ های دیگر و ارگانهای حقوق بشر در هر شهر و کشوری که هستند از اجرای این حکم ناعادلانه جلوگیری کنند.

. باشد که تلاش همگانی ما انسان بیگناهی را از طناب دار برهاند

کانون وبلاگ نویسان ایران((پن لاگ)

Sunday, February 17, 2008

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران در محکومیت حکم اعدام برای یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ



کانون وبلاگ نویسان ایران حکم غیر انسانی اعدام برای یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ را به شدت محکوم می‌کند

قوه قضاییه جمهوری اسلامی هفته گذشته یعقوب مهرنهاد نویسنده وبلاگ "مهرنهاد" و فعال مدنی بلوچ را پس از ده ماه بازداشت و شکنجه در دادگاهی بدون حضور وکیل و هیئت منصفه و اعضای خانواده او با اتهامات واهی به اعدام محکوم کرد.

آقای مهرنهاد مدیر کل انجمن جوانان صدای عدالت است که در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی برای جوانان بلوچ برنامه اجرا می‌کند. او پس از شرکت در یک جلسه پرسش و پاسخ که برخی از مقامات زاهدان نیز در آن شرکت داشتند بازداشت شد و دلیل دستگیری او اعلام نشد. خانواده و وکیل او پس از 5 ماه موفق به دیدار او شدند در حالی که از شدت شکنجه تعادل خود را از دست داده بود و 15 کیلو وزن کم کرده بود.

کانون وبلاگ نویسان ایران توجه همه مجامع بین المللی را به بدعت گزاری قوه قضاییه ایران برای اعدام وبلاگ نویسان به دلیل ابراز عقاید خود جلب می‌کند. در ایران هر گونه ابراز عقیده با مجازات‌های وحشیانه شلاق و قطع دست و پا و اعدام به جرم‌های واهی اقدام علیه امنیت کشور و ارتباط با بیگانه و گروههای غیر قانونی جواب داده می‌شود.

کانون وبلاگ نویسان ایران خواهان لغو حکم اعدام آقای مهرنهاد است و مصرانه از همه حامیان حقوق بشر می‌خواهد که در برابر نقض وحشیانه حقوق بشر در ایران و سرکوب بیرحمانه وبلاگ نویسان و آزاداندیشان ساکت ننشینند و به هر شکل ممکن از اعدام یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس ایرانی جلوگیری کنند.

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ)

آدرس وبلاگ آقای مهرنهاد
http://mehrnehad.blogfa.com/

رونوشت برای:

سازمان عفو بین الملل
دیدبان حقوق بشر
کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد

ادیسه هزار و سیصد و هشتاد و شش

همه جا سیاه است. دور خودش میچرخد . در دوردست ها ستاره ای چشمک میزند. یک سیاره این طرف یک سیاره آن طرف. باز می چرخد و باز میچرخد.

کی گفت زندگی کردن آسان است؟ هیچکس. زندگی همیشه سخت بود. زندگی همیشه سخت هست. .وقتی که میدانی؛ وقتی که می بینی , از همه سخت تر است. گفت من فقط میخواستم زندگی کنم. همه می خواستند زندگی کنند. کسی برای مردن به دنیا نیامده بود. همه می خواستند جلوی آفتاب بلمند و آب دریا را روی تنشان احساس کنند. همه می خواستندبرقصند و موهایشان را در باد ولو کنند. همه می خواستند با دوچرخه از اینور شهر به آنور شهر بروند. همه میخواستند دست عشقشان را بگیرندو بوسه ای برلبش بزنند و به همه بگویند که عاشقند.

توی صندلی نشستن و چرخیدن آسان تر است یا فکر کردن؟ فکر آن روزها را کردن؟ فکر آرزوها را کردن؟ مقایسه و باز هم مقایسه.

یادم باشد دفعه بعد یک جای دیگر این دنیای لعنتی از شکم مادرم بیرون بیایم

حکومت عدل علی -به نرخ دولتی و به نرخ آزاد....

دولت مهرورز جمهوری اسلامی ممکن است در پیشرفت و تمدن و یا در ورزش یا آموزش و پرورش در رده آخر باشد اما در یک مورد در صدر قرار دارد و آن هم کشتن مردم بیگناه و اعدام های بی حد و حساب است.

اعدام در هر جای دنیا که باشد قتل عمد است. . اما در ایران اعدام از قتل عمد هم فراتر میرود. عدالت در ایران خریدنی است..

خانواده ای که یک عضو خود را از دست داده است در موقعیتی قرار میگیرد که میتواند برای جان عزیز خود قیمت تعیین کند . از طرفی مجرم اگر پول داشته باشد که دیه و یا بیشتر از آن را پرداخت کند از مجازات رهایی می یابد. . یعنی در ترازوی عدالت اگر اسکناس و دسته چک گذاشتید عدالت را بی خیال!

دولت ایران به این ترتیب ذهنیت فاسد خود را در جامعه تعمیم می بخشد. جامعه مدنی با تعریف جمهوری اسلامی جامعه ای میشود که در میدان هایش نوجوانان 18 ساله به دار آویخته میشوند , دخترانش در زندان ها مورد تجاوز قرار گرفته و اعدام میشوند, کودکانش در خیابان ها آدامس میفروشند و کارگران و معلمینش در گرسنگی به سر میبرند.
در جامعه مدنی با تعریف ملایی ؛ خاتمی و ابطحی و گنجی سمبل گفتگوی تمدن ها و حقوق بشر میشوند و دانشجو و زندانی سیاسی میشوند اراذل و اوباش.
در جامعه مدنی ملایی پول تنها ارزش و معیار ارزش ها است.. دولتیان آنجا نشسته اند که مردم را بچاپند. این دزدی عمومی شامل عدالت اسلامی شان نیز میشود.

"دیه" مصداق بارز عدالت در جمهوری اسلامی است.

عدالتی که با پول خریده میشود .

عدالتی که فرقش برای پولدار و بی پول میتواند فرق بین مرگ و زندگی باشد.

کورش عرفانی-دفاع از حقوق مجاهدین در عراق، مسولیتی فراسیاسی-



خبرهای روزهای اخیر حکایت از آن دارد که مسئولیت حفاظت از پایگاه اشرف در استان دیاله عراق که محل حضور نزدیک به 3500 تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق (ارتش آزادیبخش ملی ایران) می باشد به تدریج به نیروهای عراقی سپرده می شود.

این پایگاه بعد از اشغال عراق نخست توسط نیروهای انگلیسی-آمریکایی و بر اساس زدوبندهای رژیم با بریتانیا مورد حمله هوایی قرار گرفت. بعد از مذاکرات میان مجاهدین و ارتش آمریکا دولت این کشور پذیرفت که در ازای خلع سلاح نیروهای مسلح مجاهدین (ارتش آزادییخش) آنها بتوانند بر اساس اصل بی طرفی در امور داخلی عراق در پایگاه اشرف بمانند. بعد هم سازمان صلیب سرخ جهانی موقعیت حقوقی پناهندگی را برای آنها به رسمیت شناخت. بر اساس اصل 4 کنوانسیون ژنو مصوب سال 1949 و اصلاحیه آن درسال 1977 پناهندگانی که در یک کشور اشغال شده به سر می برند تحت حفاظت نیروی اشغالگر قرار گیرند. بر این اساس مجاهدین حاضر درپایگاه اشرف تحت حفاظت فرماندهی نیروهای آمریکایی در آنجا قرار گرفتند.

مجاهدین در این مدت با رعایت کلیه مفاد توافق خود با آمریکا به چند فعالیت مشخص دست زدند:
نخست با برقراری ارتباط با جمعیت بومی عراق به خصوص در میان سنی ها، چهره و نقش خود را در عراق برای مردم توضیح دادند و از این طریق حمایت وسیعی را در مشروعیت حضور خویش در این کشور برانگیختند. در یک اقدام چشمگیر حتی 3 میلیون شیعه عراقی طوماری را در حمایت از حضور مجاهدین در عراق امضاء کردند.

دوم اینکه به طور فعال چهره ها، شبکه ها وفعالیت های تروریستی باندهای عراقی و ایرانی رژیم را در این کشور افشاء کردند و از این طریق بسیاری ازتوطئه های رژیم بر علیه خلق مظلوم عراق را نقش بر آب ساختند.

سوم اینکه در محدوده ی پایگاه اشرف و با وجود کمبودهای حاضر در عراق نه تنها نیازهای صنفی خویش را برآورده ساختند بلکه با کار سازنده این پایگاه را که منطقه ای بی آب و علف بود به یک «شهر» گونه تبدیل ساختند. این امر به عنوان الگوی از توان سازندگی این نیرو خشم و غضب رژیم را برانگیخته است. تحمل هر سه این موارد برای جمهوری اسلامی تلخ و سخت بود.

با رجوع به پیشینه این موضوع در می یابیم که حضور مجاهدین در عراق از سال 1365 با هدف تاسیس ارتش آزادیبخش نگرانی های فراوانی را برای رژیم فراهم ساخت. بسیاری بر این باورند که یکی از دلایل اصلی پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر برای پایان بخشیدن به جنگ هشت ساله به دلیل حضور فعال نظامی مجاهدین در صحنه جنگ بوده است. اما با پایان گرفتن جنگ و پس از عملیات فروغ جاویدان رژیم هرگز حاضر نشد این خطررا در زیر گوش خود بپذیرد و نسبت به حضور آنها بی تفاوت شود؛ برعکس، تلاش رژیم همیشه بر این بوده است که یا به طور فیزیکی این نیروها ی خطر ساز را از میان برد و یا حداقل موجبات اخراج آنها و دورسازی از مرزهای کشور را فراهم کند. در این میان چندین تلاش برای حملات موشکی و نیز هجوم گسترده ی نظامی در جریان جنگ اول خلیج فارس به پایگاه های مجاهدین قابل ذکر است.

اما زمانی که آمریکا با سازماندهی صهیونیست ها و همدستی رژیم ایران برای نجات اقتصاد ورشکسته ی خود در سال 2003 به گرداب عراق پا گذاشت رژیم جمهوری اسلامی فرصت را غنیمت شمرد تا بتواند با یک تیر چند نشان بزند. از یکسو نیروهای نظامی آمریکا را در عراق زمین گیر کند تا خطر درگیری با خود را کاهش داده و از این فرصت برای پیشبرد طرح های اتمی خویش بهره برد و از سوی دیگر با تقویت شبکه های ارتجاعی شیعه ی وابسته به خود در عراق، الگوی حاکمیت ضد انسانی جمهوری اسلامی را در این کشور یا حداقل در بخش های شیعه نشین عراق مستقر سازد. در کنار این دو هدف استراتژیک، تلاش رژیم بر این بود که بتواند به هر طریق ممکن از دست دشمن همیشگی خود، مجاهدین، خلاصی یابد.

عملکرد موفق مجاهدین در عرصه سیاسی درون عراق با تمام پیچیدگی های ناشی از اشغال این کشور و جنگ داخلی سبب شد که توطئه های رژیم در طول بیش از پنج سال با ناکامی مواجه شود. اما اینک و با تقویت احتمال خروج بخشی از نیروهای آمریکا از عراق و سپردن امنیت این کشور به دست نیروهای عراقی باردیگر یک شانس بزرگ برای رژیم جنایت پیشه ی جمهوری اسلامی فراهم شده است که به این هدف شوم خویش دست پیدا کند. د

ر شرایط کنونی خواست مجاهدین این است که صلیب سرخ جهانی نیروهای متفقین به رهبری آمریکا را وادار سازد که حفاظت از شهر اشرف همچنان مشمول کنوانسیون چهارم ژنو و به عهده ی این نیروها باشد. اما این طور بنظر می رسد که دست داشتن رژیم در کاهش یا افزایش میزان عملیات تروریستی، آدمکشی و هرج و مرج در عراق به عنوان یک اهرم فشار بر آمریکا عمل می کند. دولت بوش و جمهوریخواهان جنگ طلب که در بدترین موقعیت سیاسی و چشم انداز شکست در انتخابات ماه نوامبر در ایالات متحده هستند نیاز دارند تا اوضاع امنیتی عراق را بهترو بهبود یافته جلوه دهند و از این طریق یکی از کارت های برنده دمکرات ها علیه جمهوریخواهان را بی اعتبار سازند. به همین دلیل در زدوبست های رسمی و غیر رسمی پشت پرده، نوعی سازش نانوشته میان آمریکا ورژیم قابل تصور است. یعنی کاهش عملیات تروریستی در عراق از جانب باندهای آدمکش وابسته به جمهوری اسلامی و کاهش تلفات نیروهای آمریکا در این کشور از یکسو و پذیرش سپردن کنترل شهر اشرف به دولت عراق از سوی دیگر. اگر چنین اتفاقی روی دهد - و علائم و خبرهای بسیاری حکایت از روی دادن آن دارد- ، به طور عملی و غیر مستقیم سرنوشت بیش از 3500 نفر از مجاهدین در شهر اشرف به دست رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی خواهد افتاد.

با شناختی که از ارادت ورزی جلال طالبانی ریس جمهور عراق و وابستگی های ایدئولوژیکی وعملی دولت نوری المالکی شیعه به دستگاه ولایت فقیه در ایران داریم بدترین سناریوها در آینده ای نه چندان دور ناممکن نمی نماید.

در بهترین حالت، دولت عراق با بستن پایگاه اشرف از مجاهدین خواهد خواست که خاک عراق را ترک کنند. در این مورد باید دانست که احتمال پذیرش نیروهای مجاهدین توسط دولت های دیگر به دلایل سیاسی و امنیتی بسیار دشوار خواهد بود و به همین دلیل بخشی مهمی از این نیروها در عراق بلاتکلیف خواهند ماند و طعمه ی دستگاه های آدم ربایی و ترور رژیم در عراق خواهند شد.
سناریو دیگر هجوم ارتش عراق برای تسلیم ساختن و دستگیری نیروهای مجاهدین در اشرف است که دراین صورت نیز باید احتمال استرداد گسترده ی آنها به رژیم و آینده ی شناخته شده برای این مقوله از مخالفان جمهوری اسلامی را به یاد آوریم.

در سناریویی دیگر باید احتمال حمله ی نظامی رژیم به مجاهدین داخل اشرف از طریق نیروهای خود از بیرون عراق ویا بکارگیری مزدوران رژیم در عراق را به طور جدی در نظر گرفت.

همه ی این سناریوها که مصداق «فاجعه انسانی» خواهد بود هر ایرانی باوجدان و مسئولی را فرا می خواند که در ورای اختلاف نظر سیاسی یا ایدئولوژیک با سازمان مجاهدین به عنوان یک وظیفه ی اخلاقی وارد صحنه شده و در سطح خود فعالیت کند. سرنوشت بیش
از 3500 تن از بهترین زنان و مردان مبارز ایرانی در پایگاه اشرف به هیچ وجه موضوعی سیاسی نیست، موضوعی انسانی است.


اختلاف نظرهای ما با مجاهدین نباید باعث شود که وظیفه ی اخلاقی محافظت از جان هزاران مخالف سرسخت استبداد مذهبی حاکم بر ایران را در مقابل چنگ اندازی های رژیم پلید جمهوری اسلامی فدای محاسبات سیاسی خود کنیم. دفاع از حقوق ساکنان اشرف برای ممانعت از انتقال حفاظت پایگاه اشرف به نیروهای عراقی یک وظیفه ی فراسیاسی است.

نگارنده خود از منتقدین برخی از دیدگاه ها و عملکردهای مجاهدین بوده است و بابت نوشتارهای نقدگرای خویش مورد هجوم قلمی و گفتاری متعدد یاران و هواداران این سازمان قرار گرفته است. اما در هیچ کجا نباید اجازه دهیم که خشم، بغض، کینه و منیت های فردی یا منافع و اختلافات تشکیلاتی مانع از انجام وظیفه ی اخلاقی ما شود.

در شرایطی که جان یک انسان در خطر است نباید هیچ پارامتر دیگری جز یاری به حفظ جان او مبنای تصمیم و عمل ما باشد. دفاع از مجاهدین اشرف همان جایگاهی را دارد که دفاع از جان منصور اسالو، فرزاد کمانگر یا هر مبارز دربند دیگر. در تمامی این موارد چه مبنا را بر ارزش های انسانی بگذاریم چه بر منافع مردم ایران، هردو حکم می کنند که به طور فعال به دفاع از آنها برخیزیم.

فشارهای بین المللی برای به رسمیت شناختن حقوق مجاهدین به عنوان پناهنده ی سیاسی و حق باقی ماندن در حفاظت نیروهای چند ملیتی در عراق ضرورتی است که باید به آن پاسخ گفت. هر مبارز و آزادیخواهی اعم از چپ یا غیر چپ وظیفه دارد میان اختلاف وحتی تضاد خویش با دیدگاه های سیاسی یا ایدئولوژیک مجاهدین و مسولیت اخلاقی خود، در شرایط حساس کنونی، تمایز قائل شود. بر همه ی نیروهای متشکل و منفرد و مستقل مخالف جمهوری اسلامی است که در حال حاضر به طور هماهنگ و بدون در نظر گرفتن محاسبات تشکیلاتی و سیاسی درپی آن باشند که مبادا کشتاری دیگر و فاجعه ای دیگر در بیستمین سالگرد کشتار سال 67 از جانب رژیم برنامه ریزی شود. این تنها در جوی از اعتماد متقابل، همیاری، توجه به سرنوشت دیگر و همبستگی مبتنی بر احترام متقابل است که مخالفان رژیم می توانند به مقاومتی سرنوشت ساز در مقابل رژیم دست بزنند. دفاع از جان مجاهدین ساکن اشرف به عنوان دفاع از حیات انسان وظیفه ی بی چون و چرای ماست.

فراموش نکنیم تا پایه ی سیاست حفظ جان و کرامت انسان ها نباشد هیچ فعالیت سیاسی نیست که کمترین ارزشی داشته باشد. **

31 اوت 2008
سایت های پاسداران داخلی و خارجی رژیم اخبار واگذاری حفاظت شهر اشرف به نیروهای عراقی را با شادی هیستریک وار و نیز با افزودن دروغ ها ورویاهای شوم و سیاه خود به طور روزانه منتشر می کنند.

به طور مثال نگاه کنید به سایت پاسدار رضایی به نام تابناک:
برای مشاهده ی برخی نمونه های حمایت بین المللی از حقوق مجاهدین نگاه کنید به : http://www.mojahedin.org/pages/newslist.aspx?specialNews=32732


از سایت جنگ خبر


گریه نمی کنم
بابا آب نداد
بابا نان نداد
آن مرد آمد
آن مرد با شلاق آمد
آن مرد بابا را برد
آن مرد گفت بابا محارب است
مرگش سزاست
مادر گریه کرد
من گریه کردم
دنیا گریه کرد
آن مرد عمو ابراهیم را هم برد
بابا نه آب داشت و نه نان
بابا وبلاگ داشت و عشق به مردم
بابا می نوشت , حرف میزد, سوال میکرد
آن مرد آمد
آن مرد با طناب دار آمد
آن مرد نیشخند زد
بابا به جنگل ستاره ها پیوست
من گریه نکردم
من گریه نمی کنم
آن مرد اشکهای مرا نخواهد دید
سرافرازم چون بابا
چشمانم باز
صورتم مغرور
اشک هایم در قلبم جاری
طوفان صاعقه در راه
گل کو- بیست و پنجم مرداد 1387

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) اعدام وحشیانه وبلاگ نویس بلوچ آقای یعقوب مهرنهاد را به شدت محکوم می‌کند

شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
8/09/2008

خبر کوتاه بود. صبح روز دوشنبه چهاردهم مرداد ماه 1387 آقای یعقوب مهرنهاد نویسنده وبلاگ مهرنهاد و دبیر انجمن جوانان صدای عدالت در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد. آقای مهرنهاد در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد، اما پس از برگزاری یک جلسه پرسش و پاسخ در اردیبهشت ماه سال گذشته دستگیر شد. خانواده او پس از ماه‌ها موفق به دیدار او شدند واز آثار شکنجه جسمی و روحی خبر دادند. در بهمن ماه امسال پس از یک دادگاه غیر علنی و مبهم حکم اعدام او صادر شد. پس از اعتراضات بین المللی ابراهیم , برادر 16 ساله آقای مهرنهاد نیز دستگیر شد که هم اکنون در زندان زاهدان به سر می‌برد.

جرم آقای مهرنهاد نوشتن در باره مشکلات مردم بلوچ و بخصوص جوانان، انتقاد از مدیریت مسئولان و ارائه تصویری روشن از سختی‌های مردم در بلوچستان بود. انتقاد از مسئولین باعث شد که به او اتهام واهی ارتباط با گروه‌های محارب وارد شود و پس از شکنجه‌های فراوان عاقبت به دار آویخته شود. آقای مهرنهاد 28 ساله و صاحب سه فرزند بود.کانون وبلاگ نویسان اعدام وحشیانه وبلاگ نویس بلوچ آقای یعقوب مهرنهاد را به شدت محکوم می‌کند و به خانواده مهرنهاد و بازماندگان او مراتب تسلیت خود را ابراز می‌دارد. کانون وبلاگ نویسان ایران توجه جهانیان را به بدعت بیرحمانه اعدام وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران در ایران جلب می‌کند.

هم اکنون جان شش روزنامه نگار, معلم و فعال حقوق بشر کرد، آقایان عدنان حسن پور, هیوا بوتیمار، فرزاد کمانگر، انورحسین پناهی، فرهاد وکیلی و علی حیدریان که به اعدام محکوم شده‌اند در خطر جدی است. کانون وبلاگ نویسان ایران از همه سازمان‌های حقوق بشری برای نجات جان همه وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران و زندانیان سیاسی در بند کمک می‌طلبد.

کانون وبلاگ نویسان ایران همچنین خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط آقای ابراهیم مهرنهاد برادر 16 ساله آقای یعقوب مهرنهاد است

.کانون وبلاگ نویسان ایران( پن لاگ)


یعقوب مهرنهاد فعال مدنی بلوچ اعدام شد.


هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز

این آسمان غم زده غرق ستاره هاست....

به جرم وبلاگ نویسی؛ به جرم نوشتن در باره سرنوشت تلخ مردم بلوچ؛ به جرم نوشتن در باره اعتیاد ؛ بیکاری؛بی سامانی....یعقوب مهرنهاد پدر 4 فرزند اعدام شد....

ای دژخیمان ؛ ای سلاله خون آشامان؛ ای دیوانه های زنجیری که به جان مردم ایران افتاده اید

ننگتان باد. ....

با تسلیت به خانواده مهرنهاد. با هزاران بوسه و احترام بر دستان مادر و همسر و فرزندان داغدارش و همه اعضای خانواده مهرنهاد

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار سحر نزدیک است






بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ) در گرامی داشت 8 مارس روز جهانی زن

کانون وبلاگ نویسان ایران- پن‌لاگ ضمن گرامی داشت 8 مارس روزجهانی زن، از جنبش‌ آزادی ‌خواهی و برابری طلب ‌زنان جهان و به ویژه زنان ایران پشتیبانی می‌کند.
صدمین سالگرد 8 مارس روزجهانی زن در شرایطی فرا می‌رسد که زنان یعنی نیمی از شهروندان در ایران،هنوز هم مطابق سیاستهای رسمی و قوانین جمهوری اسلامی موجود درجه دو محسوب می‌شوند و در طی سال‌های گذشته به طور سیستماتیک مورد تحقیر، خشونت و سرکوب دولتی قرار گرفته‌اند. اما علی رغم همه فشارها و ستم‌کشی جنسیِ تحمیلی دولتی و غیر دولتی، زنان در عرصه‌های اجتماعی همچون: زنان کارگر، کارمند، معلم ، پرستار، دانشجو، گروه‌های هنری فرهنگی و تحقیقی درگیر مبارزه‌ای بی وقفه هستند و در شرایط نامناسب اجتماعی بکار و فعالیت می‌پردازند.

در سالهای اخیر حرکت زنان در 8 مارس با وجود سرکوب شدید، گویای واقعیت مبارزه حق طلبانه و آزادی خواهانه زنان جامعه ایران است.تضاد آشکار بین نیاز های فرهنگی،اقتصادی،آموزشی،اجتماعی ،حقوقی زنان و قوانین و امكانات موجود باعث محرومیت سیستماتیك و مداوم زنان مطابق قوانین شرعی و قانونی كشور می‌شود

.مرگ مشکوک زهرا بنی یعقوب در بازداشت، ابلاغ حکم اعدام به سه زن بی پناه در روزهای اخیر، سنگسار دختری 14 ساله بدست پدری متعصبِ و کوردل و سرکوب روزانه فعالین این عرصه که شمار بسیاری از زنانِ آزادی خواه و برابری طلب را در اسارت رژیم جمهوری اسلامی قرار می‌دهد، نمایشی ازبی حقوقی آشکار زنان در ایران است. ابعاد ظلم و نابرابری حقوقی و اجتماعی زنان در کشورهایی نظیر ایران آنچنان گسترده است که انعکاس رویدادهای بی حقوقی زنان جهان فرصت دیگری طلب می‌کند

.كانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) توجه سازمان‌‌ها و نهادهای جهانی مدافع حقوق بشر را به پایمال شدن مداوم و برنامه‌ریزی شده‌ی حقوق زنان در ایران جلب می‌کند. كانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) خواستار نابودی هرگونه خشونت دولتی و غیردولتی علیه زنان در قوانین زن ستیز دولت جمهوری اسلامی و التزام دولت ایران به حقوق اولیه انسانی مندرج در منشور بین‌المللی حقوق بشر سازمان ملل متحد است

.کانون وبلاگ نویسان ایران- پن‌لاگ
http://penlog.blogspot.com

یک کاندید دیگر برای جایزه سنگ پای قزوین طلایی

متکی: توهین مذهبی باید نقض حقوق بشر به حساب آید

( از صفحه آیت الله بی بی سی)
وی پس از شرکت در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو، چاپ مجدد کاریکاتوری با موضوع پیامبر اسلام در روزنامه های دانمارکی و قصد یک سیاستمدار هلندی برای انتشار فیلمی که اسلام را به عنوان دینی "فاشیستی" مورد حمله قرار می دهد، محکوم کرد.
وزیر خارجه ایران، کشوری که خود کارنامه خوبی در زمینه حقوق بشر ندارد، شکایت کرد که بحث و مناظره درباره حقوق بشر باید شامل قوانینی برای جلوگیری از هتک حرمت مذهبی باشد.
*************
من قبلا وقتی هم این کاریکاتور منتشر شد نوشته بودم . اگر دقت کنید هزاران فیلم و جوک و مقاله برای مسیحیان و دینهای دیگر نوشته شده. نه مسیحیت به خطر افتاده و نه در کشورهای مسیحی نشین زلزله هایی از ریشتر بم و زنجان رخ داده است..
چند تا کاریکاتور در باره خود خدا دیده اید؟
اما اینها گناه نیست.
تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام هم نقض حقوق بشر نیست
اعدام مادران و زنان باردار هم نقض حقوق بشر نیست
کتک زدن زنها در خیابان هم نقض حقوق بشر نیست
اعدام جوانان و نوجوانان هم نقض حقوق بشر نیست

اما چاپ کاریکاتور و پخش فیلم نقض حقوق بشر است.

واقعا که چنین منطقی رو را از سنگ پای قزوین هم کم میکند:

به این وسیله اعلام میشود که آقای متکی نیز به صف طویل کاندیداهای جایزه سنگ پای قزوین طلایی اضافه شده اند.

زن کشی در آستانه روز جهانی زن

روز هشتم مارس روز جهانی زن است و دولت ایران با ابلاغ حکم اعدام به سه زن بی پناه به استقبال این روز میرود و به همه زنان ایران و به فعالین حقوق زنان دهن کجی میکند
یکی از این زنان سه فرزند دارد و شوهر ش به گفته او خودکشی کرده و هیچ اثری از ضرب و جرح بر بدن او پیدا نشده اما به دلیل اصرار خانواده مقتول خواهد مرد و سه فرزندش در بهزیستی بزرگ خواهند شد. بی پدر و بی مادر....

نفر دوم اکرم نام دارد. اگر خانواده پدری اش زمین مقتول را پس میدادند زندگی اش نجات پیدا میکرد اما جان او فعلا از یک زمین بی مقدار تر است. او نیز مادر است و با اعدام او فرزندانش بی سرپرست خواهند ماند و گرفتار خانواده هایی که هنوز سر جان دو فرزند و ارزش یک زمین با هم دعوا دارند

نفر سوم یک زن خیابانی است. او فرزند 5 روزه اش را کشته است تا مانند خودش زجر نکشد. او از سالها پیش به مرگ تن داده است. مانند بسیاری از ایرانیان مرگ را به این زندگی زجر آلود ترجیح میدهد. از سرنوشت عاطفه رجبی 16 ساله و تاریخچه توحش زندانبانان میشود گفت که سرنوشت زنان جوان اگر خیابانی هم باشند در زندان چه خواهد بود و چند بار تا بحال به آنان تجاوز شده است.
معلوم نیست این اعدام ها برای از بین بردن مدرک جرم است یا صرف نشان دادن وحشی گری دولتی که التزامش به قوانین بین المللی در انتقال اعدام ها از میادین و چهار راه ها به دیوارها و تپه های زندان ها خلاصه میشود.

روزی اینها نیز خواهند رفت اما چند زن و چند مرد و چند کودک قربانی این جهالت و قدرت طلبی خواهند شد؟

اجرای حکم اعدام سه زن در زندان اوین به آنها ابلاغ شده
روزنامه اعتماد: سه زن که به اتهام قتل به قصاص محکوم شده اند در ليست اعداميان قرار گرفتند و قرار است چهارشنبه هفته جاري به دار آويخته شوند.
اجراي حکم اعدام در زندان به اين سه زن ابلاغ شده و لحظات براي پايان زندگي آنها به شمارش افتاده است. اولين زن اعدامي شهربانو نام دارد که متهم است در سال 77 شوهرش را به قتل رسانده است. شهربانو که سه فرزند دارد و هر سه فرزندش اکنون در بهزيستي به سر مي برند، مدعي است شوهرش به نام رضا خودکشي کرده و وي هيچ نقشي در مرگ او نداشته است. ماموران پليس که با شکايت اولياي دم مقتول شهربانو را بازداشت کردند، ابتدا از طريق تماس تلفني اين زن در جريان مرگ رضا قرار گرفتند. شهربانو در تماس خود به پليس گفت؛ شوهرم رضا خود را در حياط خانه حلق آويز کرده است. با حضور پليس در محل و انجام تحقيقات اوليه جسد به پزشکي قانوني انتقال يافت. شهربانو ابتدا به عنوان مطلع به اداره آگاهي احضار شد و در بازجويي ها گفت؛ هنگام حادثه من در خانه نبودم وقتي برگشتم ديدم جسد شوهرم از چارچوبي در حياط خانه آويزان شده است. رضا همسر دوم من بود و از او يک بچه داشتم، دو فرزند هم از همسر اولم داشتم که آنها هم با ما زندگي مي کردند. من نمي دانم چرا رضا خودکشي کرده است و از انگيزه اش مطلع نيستم.اين در حالي بود که متخصصان پزشکي قانوني نيز در گزارشي، خودکشي رضا را تاييد کردند. در اين گزارش آمده است؛ روي گردن رضا شياري وجود دارد که بر اثر کشيده شدن پارچه يي به وجود آمده که رضا براي خودکشي از آن استفاده کرده و تارهايي از اين پارچه روي شيار مشاهده شده است. هيچ آثار ضرب و جرح يا شکستگي روي صورت يا ساير اندام هاي بدن رضا مشاهده نشده و آثار شکستگي نيز در جمجمه وجود ندارد و مشاهدات نشان دهنده مرگ بر اثر خودکشي است.هرچند پزشکي قانوني مرگ را به طور قطع خودکشي اعلام کرد، اما خانواده رضا عليه شهربانو اعلام شکايت و با معرفي وي به عنوان قاتل، براي اين زن تقاضاي صدور حکم قصاص کردند، در تمام مراحل رسيدگي به پرونده شهربانو منکر قتل شد اما سرانجام در سال 80 دادگاه عمومي تهران وي را به قصاص محکوم کرد و اين حکم در ديوان عالي کشور هم به تاييد رسيد و پرونده پس از تاييد از سوي رئيس قوه قضائيه براي اجراي حکم به دادسراي جنايي تهران فرستاده شد. شهربانو که اکنون 50 سال دارد و از سال 78 در زندان به سر مي برد با ابلاغ اجراي حکم اعدامش در سحرگاه 15 اسفندماه روزهاي پراضطرابي را مي گذراند.
دومين اعدامي زن 35ساله يي به نام اکرم است که اين زن هم به جرم قتل همسرش در زندان به سر مي برد. اکرم متهم است تابستان سال 81 شوهر 65 ساله اش را با همدستي مردي ديگر به قتل رسانده است. وي که پس از قتل خود را به کلانتري افسريه معرفي و تسليم کرده بود در جلسه محاکمه به قتل اعتراف کرد و گفت؛ مقتول شوهر دوم من بود، من در زندگي اولم موفق نبودم و به خاطر اعتياد شوهرم از او جدا شده بودم و دختري 8 ساله داشتم که با من زندگي مي کرد، يک سال بعد از جدايي خانواده ام مرا به عقد مردي 65 ساله درآوردند، خودم به اين ازدواج ميلي نداشتم اما اصرار خانواده ام باعث شد تا قبول کنم. مقتول مرد خوبي بود، اما چون با اجبار به عقدش درآمده بودم دوست نداشتم با وي زندگي کنم. چند روز قبل از حادثه با مردي آشنا شدم که به عنوان مسافر سوار ماشينش شده بودم، وقتي داشتم پياده مي شدم شماره تلفنش را به من داد و روز حادثه با او تماس گرفتم. مرد جوان به خانه ما آمد، من و مرد راننده نقشه قتل شوهرم را کشيديم، وقتي شوهرم به خانه آمد، ابتدا در غذايش داروي خواب آور ريختم. بعد از ناهار وي خوابيد، به خواب عميقي فرو رفته بود. من هم دستمالي را برداشتم و دور گردنش پيچاندم و آنقدر فشار دادم که خفه شد. بعد وسايلم را جمع کردم و به اتفاق دخترم و مرد راننده از خانه خارج شديم، اما مرد راننده دوباره به منزلمان برگشت تا خانه را به آتش بکشد و بعد به شمال فرار کرديم. چند روز بعد از اين اتفاق به شدت پشيمان شدم و به خاطر عذاب وجداني که داشتم به تهران برگشتم و خودم را به پليس معرفي کردم.
پس از صدور حکم قصاص براي اکرم و تاييد آن در ديوان عالي کشور و انجام استيذان پرونده اين زن نيز به شعبه اجراي احکام فرستاده شد. در اين هنگام اولياي دم شوهر اکرم اعلام کردند در صورتي که زميني را که پدرشان به عنوان شيربها به پدر اکرم داده پس بگيرند، حاضر هستند از قصاص اکرم گذشت کنند، اما خانواده اکرم قبول نکردند زمين را پس دهند.
به جز شهربانو و اکرم شنيده شده سهيلا زن 28ساله که فرزند پنج روزه اش را به قتل رسانده و جسدش را مثله کرده است نيز در ليست اعداميان 15اسفندماه قرار دارد. سهيلا که يک زن خياباني بود در جلسه محاکمه اش و در دفاع از خود، روزهاي سياه زندگي اش را تشريح کرد و درباره انگيزه اش از قتل گفت؛ وقتي خيلي جوان بودم از خانه پدري فرار کردم، جايي که برايم مثل جهنم بود، مي خواستم زندگي خوبي داشته باشم اما هيچ کس نمي داند در اين سال ها بر من چه گذشت و چند بار مورد آزار و اذيت گروهي قرار گرفتم. من هيچ پناهگاهي نداشتم.
وي افزود؛ فرزندم حاصل يک رابطه نامشروع بود و براي اينکه او دچار سرنوشت من نشود، کشتمش. پدر او مردي معتاد است که يک سال به من پناه داد و به همين خاطر هم نمي خواهم معرفي اش کنم و گرفتار شود.در جلسه محاکمه نماينده دادستان تهران به عنوان ولي دم قهري عليه سهيلا اعلام شکايت و براي وي تقاضاي قصاص کرد و مطابق اين خواسته قضات شعبه 71 دادگاه کيفري اين زن را به اتهام قتل فرزندش به مرگ محکوم کردند.
خبر اعدام سهيلا از سوي مقامات قضايي تاييد نشده اما شنيده شده که وي نيز در ليست اعداميان قرار دارد.

ماشین کشتار جمهوری اسلامی این بار در پی جان یک معلم.


هنوز از صدور حکم اعدام و دستگیری برادر کوچک یعقوب مهرنهاد ابراهیم مهرنهاد چند روزی نگذشته که این بار یک معلم کرد در یک دادگاه هفت دقیقه ای ( که دو نفر دیگر هم در آن محاکمه شده اند ) به مرگ محکوم میشود. اینها مثل نقل و نبات حکم مرگ و دست و پا بریدن صادر میکنند. بیماران روانی را ول کرده اند به جان مردم که در خیابان ها دختران و پسران مردم را کتک بزنند در زندانها تا حد مرگ شکنجه شان کنند و در بیدادگاهها برایشان حکم مرگ صادر کنند.


آیا ما روی این کره زمین زندگی میکنیم یا ایران از قوانین حقوق بشر دنیا مستثنی است؟
چطور است که زندانی در گوانتانامو و ابوغریب حق دارد اما در ایران هیچ حقی ندارد؟
چطور است که صدای مظلومیت زندانیان سیاسی ایران به گوش هیچ کسی نمی رسد؟
ما چقدر مقصر هستیم؟

ما که میتوانیم بگوییم و بپرسیم و تلفن کنیم و یک ایی میل بزنیم به جز گوشه نشینی و فوقش اظهار تاسف چه میکنیم؟

اینها میخواهند بهترین های کشور را با زندان و شکنجه و اعدام از بین ببرند تا ایران سرزمین کرکسان شود.

کورخوانده اند.

میگویند نه میتوانند در طبقه هفتم جهنم از خمینی و شاه و موسولینی و هیتلر بپرسند.

نامه شعرگونه یک زن معلم کرد به همکار منتظر اعدامش فرزاد کمانگر
از سایت انتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان
)گرفته شده از سایت ایران پرس نیوز)
*2008 بنفشه م. از مهاباد- 12 اسفند 1386 برابر با 2 مارس


آقا معلم در بند !

منهم اگر "شرعا " و "عرفا " گناه نباشد خانم معلمی از صنف توام

و با اندیشه هایی از جنس اندیشه های تو اما
نه ! شک دارم که به آن پاکی و زلالی باشم
.و شک دارم که شاگردانم به خوبی شاگردان معلم در بندی باشندکه به قیمت جان درسشان داده است


علمی که در چار دیوارهای بلندزندان رجایی شهر برای "کوروش" آن قربانی فقر میگرید
ودلش برای گل خوردن از پسرکان خود تنگ شده
و چقدر رویای پسرکانش را هر چند به "نومیدی" دوست می دارد.
و اندیشه های پاکش نمی گذارند به رویا ها و لیلا ها پشت کند.

بگذار من هم با ذغال نه ! نه! با ذغال ! نه با روژ لب شکسته
در جیب روپوش سیاه مریم
از ترس آن ناظم اخمو که خوب می شناسیمش
درس" کوکب خانم" را خط قرمزی بکشم
تا بگویم" عمه قزی" شدن دیگر رسم نیست
من هم دلم تنگ است
من هم خسته از منطق تفریق ها و تبعیض ها

درس ریاضیات را زیر آن سنگ می گذارم
و در شیمی دنبال ماده ای هستم
تا نگذارد دخترکان آفتاب در ایفای نقش "جنس دومی" خویش ٬ جوان نشده پیر شوند.
آیا ممکن است؟!!!!


وای که اینجا میان کودکی و نه سالگی چه فاصله ی حقیریست!!!!!
میان بی گناهی و گناهکار شدن در این" تلخ سرزمین"چه فاصله ی حقیریست!!!
و میان زندگی نکرده ای به مرگ محکوم شده چه زمان 7 دقیقه ای حقیریست!!!

و آن که از عشق می گوید و به انتظار معجزه ای در یافتن یک جفت کفش نو
وسفره ای از نقل و شیرینیست

و می خواهد به جای مادر "دایه " بگوید
و بنویسد چه جنایتکار بزرگیست که جز به مرگ " محکوم" نمی شود !!!!

وای که در این "سیاه زمین " ٬ "امنیت ملی" چه ارتفاع حقیری دارد!
که همه چیز به خطر میاندازدش!
همه چیز همه چیزکارگر نالان از فقرشزن محروم از "حق بدنش"چه زود حق شلاق می گیرند!
و رقصند ه های راضی به سیمفونی طبیعت دست و پای بریده خود رابه جای" نفت بر سر سفره شان " کادو می گیرند!!
وای که چه خوب گفتی میان دوست داشتن لیلاها و رویا ها و مصیبت مرد گشتن
میان خند ه های کودکی و گریستن از غم نان چه فاصله حقیری ست!!!

وای که درسم چه عقب است !
هنوز به شاگردانم نگفته ام از درس چند تا چند زندگی امتحان است
هنوز به آنها نگفته ام مصیبت جنس دوم بودن در سرزمین اهورا مزدامصیبتی به چند سکه اسیر شدن است!!
و تاج بنفشه بر سر نهادن تا کجا در هزار توی گم شدن است !


وای که درسم چه عقب است !
هنوز دخترکانم نمی دانند قامت زیبایشان" شرم آور"است!
گیسوان زیبایشان در معرض دیدخورشید خانوم هم "حرام " است !
و آرزوی پوشیدن شنل قرمز رنگ و گل زرد بر سر نهادن اقدام علیه " امنیت ملی " است!

هنوز به فرشتگان خود نگفته ام کشتگاهی خواهند شد برای هر بذر نا مطلوبی
و به چند سکه و اندی تازیانه خوردن را خواهند آموخت!
درسم از" ترسم" عقب است !


ترسم از آن روزی است که اگر دخترانم درسشان را دوست نداشتند
به جای نوشتن " کاش دختر به دنیا نمی آمدیم"

بنویسند کاش زاده نمی شدیم.

جایزه سنگ پای قزوین

این خبر را بخوانید و بخندید
آمريكا به هيئتی از زنان جمهوری اسلامی ویزا ندا

:اینهم واکنش زهره طیب زاده

رئيس مركزمشاركت امور زنان نهاد رياست جمهوري گفت به نظر مي رسد دولت آمريكا مايل نيست صداي زنان مسلمان به گوش جهانيان برسد چرا كه در صورت حضور هيئت زنان جمهوری اسلامی، نداي مظلوميت زنان فلسطینی، لبنانی، افغانی و عراقی به گوش جهانيان رسانده مي شد.

چند تا خبر و عکس و ویدیو از ضرب و شتم زنان ایران توسط همین "فاطی کماندو" ها خوانده اید و دیده اید؟ چند باز از دیدن منظره زنی که خونین و مالین روی زمین کشیده میشود تا سوار ماشین ارشادش کنند و ببرندش ناکجا آباد دلتان به درد آمده؟ چند باز اشک از چشمتان سرازیر شده وقتی خوانده اید زی - مادری -دختری به دار آویخته شده؟ مگر راحله زمانی 27 ساله دو تا بچه نداشت؟

این آخوندها و ضعیفه هایشان در نعل وارو زدن هیچ رودستی ندارند. هم کتک میزنند و هم فحاشی میکنند و هم آدمکشی میکنند اما موقع گردش با پول مردم در امریکا که میرسد یاد حقوق بشر و ندای مظلومیت زنان جهان می افتند. واقعا که!بعد میگویند سنگ پای قزوین.
من یک جایزه پیشنهاد میکنم

جایزه سنگ پای قزوین

این جایزه هر سه ماه یک بار داده میشود. حالا باید سر زمانش فکر کنم اما برای اولین جایزه اینها را کاندید میکنم. شما هم اگر کاندید دارید بنویسید اما باید با دلیل باشد

1-زهره طیب زاده به دلیل سخنانشان در باب مظلومیت زنان افغانی و فلسطینی و غیره د رحالی که ایران را به زنان خودمان جهنم کرده اند

2رییس سازمان زندانها برای اعلام اینکه زندانهای ایران اینقدر قشنگ و خوبند که 3 تا هم جایزه گرفته اند ( این هم میشود چهارمی!) در حالی که زندانیان با بیشرمانه تر ین و وچشیانه ترین وضعی در سیاه چال های رژیم زجر میکشند

3-پروفسور دکتر فوق لیسانس طلبه احمدی نژاد برای بسیاری از سخنان گهربار کاندید همیشگی این جایزه هستند


اگر بودجه اجازه دهد این جایزه به سه بخش تقسیم خواهد شد
سنگ پای قزوین طلایی
سنگ پای قزوین نقره ای
سنگ پای قزوین برنز

الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم!

امروز روز خوبی نیست علاوه بر اعصاب خردکنی های خرده ریزه صبح که اخبار را نگاه کردم دیدم ایران پرس نیوز نوشته برادر کوچک مهرنهاد را هم دستگیر کرده اند. خودش که سال 58 بدنیا آمده. برادرش نمیدانم چند سالش باید باشد. اینهمه ستم و وحشی گری چرا؟ مگر اینها چه کرده اند؟
دیروز هم سری به وبلاگ مهرنهاد زدم ببینم چی نوشته یا چکار کرده که سزاوار شکنجه و اعدام است؟ به شما هم توصیه میکنم بخوانید بهتر متوجه میشوید که هر کسی دلش برای مردمش بسوزد و از درد و رنج آنها بنویسد کارش به ناکجا آباد ختم میشود. ستمی که بر همه مردم ما میرود خودش داستان قرن است اما مردم بلوچستان به دلیل شرایط طبیعی و بی مهری دولت ها همیشه محروم بوده اند. اگرهم جوانی پیدا شود و فکر کند که علی آیاد هم شهری است و احمدی نژاد و خاتمی هم دلشان برای مردم سوخته و فکر کند که در چهارچوب قوانین ایران میتواند به مردم کمک کند و دردشان را به گوش مسئولان برساند بر سر خود و خانواده اش همانی می آید که بر سر یعقوب مهرنهاد آمده است..
من و شما که نیزه هایمان موش کامپیوتر است و وقتی یک پتیشن امضا میکنیم احساس قهرمان بودن بهمان دست میدهد باید در شرایط مهرنهاد ها باشیم و رنج مردم را با گوشت و پوستمان احساس کنیم . اگر در وبلاگش هم نتواند اینها را بنویسد اگر مجاز نباشد به نماینده مجلس آخوندی هم شکایت کند پس چه باید بکند؟
این نمونه یکی از نوشته هایش است:
آیا میدانید جوانان بلوچ چگونه قربانی فقر و تبعیض میشوند؟
یاد فرهاد به خیر با آن صدای گیرایش که بگوید:
"الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم!"
خوبه که همین را تیتر این مطلب بکنم
این آدرس وبلاگی هست که بچه های کانون وبلاگ نویسان برای مهرنهاد درست کرده اند. ازشان حمایت کنیم.
*******

هم در اخبار خواندم و هم در یوتیوب دیدم که مردم در آریاشهر ریخته اند و در برابر مامورین نیروی انتظامی ایستاده اند. دمشان گرم.
نوشته بود که مامورین نیروی انتظامی دخترک را با باتوم خونین و مالین کرده و پسری را که به این وحشی گری اعتراض کرده در سطل آشغال پرت کرده ا ند
این مامورین نیروی انتظامی کی ها هستند؟ از کجا اینقدر سنگدل شده اند؟ میدانم که آنها هم میدانند که بهشت و جهنم درش خیلی وقت است تخته شده. کلید های پلاستیکی بهشت هم خرج شده و تمام شده. آیا اینها از فقر است؟ یا از بیماری روانی است؟ چطور انسانی میتواند اینقدر سقوط کند که به جان مردم بی دفاع بیفتد؟ وقتی مردی کودک 14 ساله خودش را با سنگسار زجر کش میکند و بعد با 4 تا گلوله میکشدش شاید برایش سخت نباشد که یک دختر جوان را هم در خیابان تکه و پاره کند.
--------
قاتلان آزاد میشوند
ماجرای بسیجی های کرمانی که مردم بیگناه را مجازات میکردند.
از این حکومت به جز اینها هم انتظاری نیست. ببینید چقدر جنایت پشت پرده باقی مانده است
ببینید اینها که در روز روشن با مردم چنین میکنند در سیاهچال ها رفتارشان با مردم چگونه است
ننگ بر این دنیا که چنین کسانی را تاب میآورد و ننگ بر حکومت هایی که با سران چنین حکومتی سر یک میز می نشینند
ننگ بر همه کسانی که این جنایات را می بینند و باز از حکومت جانیان دفاع میکنند
----------------------
انسان موجود اجتماعی است. اکثر انسانها خودشان را با نرم های اجتماعی تطبیق میدهند و به قولی همرنگ جماعت میشوند چون اینطوری راخت تر قبول میشوند. ایران بهشت جنایتکاران است. درهر جای دنیا که باشید کتک زدن و کشتن و زجر کش کردن آدم ها نه تنها جرم بلکه قبیح و زننده حساب میشود اما در ایران به لطف این طایفه که آدم کشی را از همان روز اول از پشت بام مدرسه علوی شروع کردند جانیان ارتقا مقام میگیرند و به وزارت و وکالت میرسند. در خواب هم نمی دیدند که کتک زدن و ناقص کردن و شلاق زدن و شکنجه کردن و تجاوز جایزه هم داشته باشد. بعضی هایشان هم هنرمند و فیلمساز میشوند و در حالی که دختر مردم برای یک روسری نازک خونین و مالین میشود دخترشان و عمه و خاله و توه و نتیجه شان با هیئت داوران فستیوال کان آبگوشت بزباش میخورند!

چقدر این شاتوت قشنگ نوشته
حیف که ایران پرس نیوز آدرس وبلاگش را ننوشته است

این هم از بهزاد مهرانی.
دوزخ-بهشت
*********
بابک دادبخش را از مرگ نجات دهیم
چند روز است که حال بابک دادبخش زندانی سیاسی در بند و در حال اعتصاب غذا و لب دوخته وخیم است. یک وجدان بیدار در وبلاگستان هست که همه جا میرود و پیام میگذارد مگر صدایی بلند شود اما ابعاد وحشت اینقدر زیاد است که بهت زده شدن و بی حرکت ماندن زیاد هم جای تعجب ندارد . صبح خبرها را نگاه کرده ام که برادر 16 ساله یعقوب مهرنهاد را هم دستگیر کرده اند. نامه حسام فیروزی را میخوانم که نوشته دادبخش عفونت شدید دارد و در حال مرگ است. میخوانم که بسیجی هایی که سرخود مردم را میبردند بیابان و به اسم نهی از منکر میکشتند آزاد شده اند که باز هم بروند بکشند. الآن دیدم که سه نفر دیگر را به اعدام محکوم کرده اند و سی دانشجو را هم دستگیر کرده اند . در باره کدام اینها بنویسیم؟ کدام از اینها اگر در یک کشور دیگر در ابوغریب در گوانتانامو در افغانستان در سومالی رخ میداد الآن همه سازمانهای حقوق بشر دنیا در حال پتیشن چمع کردن نبودند؟ چی شد که جان مردم ایران اینقدر ارزان قیمت شده است؟

بابک دادبخش 43 روز است که در اعتصاب غذا است. . او میخواهد مرگش را خود انتخاب کند و ما هم به نظاره نشسته ایم.
این نامه همسر بابک دادبخش به شاهرودی در بیست و سومین روز اعتصاب غذای اوست:

نامه همسر بابک دادبخش به شاهرودي (فعالان حقوق بشر در ايران)

بسمه تعالي رياست محترم قوه قضائيه آيت الله شاهرود يسلام و عليکم احتراما اينجانب خديجه ياري همسر زنداني بابک دادبخش که 23 روز است در حال اعتصاب غذا مي باشد خدمتتان معروض مي دارم .آقاي شاهرودي ديگر چيزي در بيش از 3 سال در خانه باقي نمانده که بفروشم و خرج خريد عدالت نمايم ، تنها چيزي که باقي مانده دو عدد فرش کهنه است و تلفني که قطع شده است ، 3 سال است که تک و تنها در حالي که کمتر از 21 سال سن دارم به همراه يک کودک 3 ساله بدنبال عدالت و برخورداري از قانون در حالي که ما بين دو شهر تهران و اردبيل اسير بوده ام ، تمام مراجع عالي رتبه قضائي را گشته ام ولي شرايط برخورداري از عدالت را به خاطر بي کس بودن نداشته ام .تنها چيزي که در اين مدت فهميده ام اين است که قانون و عدالت براي کساني است که کسي داشته باشند ، در نهايت تنها خواسته من و فرزند سه ساله ام بنيامين اين است که " نگذاريد همسرم بابک را در زندان رجايي شهر همانگونه که بر سر زبان ها شايع است ، به خاطر ساکت کردن صدايش که متقاضاي اعمال قانون است بکشند " يقين داشته باشيد که بابک فقط به دنبال احقاق حقوق خود مي باشد و نه چيز ديگر

با احترام خديجه ياري مادر بنيامين سه ساله همسر بابک دادبخش

آخرین خبر در باره بابک دادبخش


فراخوان کانون وبلاگ نویسان ایران برای نجات جان آقای مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ

کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) تایید حکم اعدام آقای مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ را محکوم میکند و از همه وبلاگ نویسان و آزادیخواهان در ایران و جهان برای نجات جان آقای مهرنهاد کمک می طلبد.
آقای مهرنهاد وبلاگ نویس 28 ساله بلوچ و پدر سه فرزند , تنها جرمش ایجاد یک نهاد قانونی برای جوانان بلوچ بوده است. او پس از ده ماه شکنجه و اسارت به جرم واهی محاربه و ارتباط با گروههای غیر قانونی به اعدام محکوم شده است.
خانواده او معتقد هستند که به آقای مهرنهاد در اثر شکنجه آسیب جدی وارد شده و حکم اعدام برای از بین بردن مدرک جرم صادر شده است با تایید حکم اعدام این حکم هر لحظه ممکن است به اجرا در آید.
کانون وبلاگ نویسان ایران بدعت اعدام وبلاگ نویسان را به شدت محکوم میکندو از همه وبلاگ نویسان دعوت میکند که از روز چهارشنبه اول اسفند به مدت یک هفته نام وبلاگ خود را به "مهرنهاد را آزاد کنید" تغییر دهند .کانون وبلاگ نویسان ایران از وبلاگ نویسان و آزاداندیشان میخواهد که در طول این هفته همه تلاش خود را برای لغو حکم اعدام و آزادی یعقوب مهرنهاد به کار گیرند و با تماس با وبلاگ های دیگر و ارگانهای حقوق بشر در هر شهر و کشوری که هستند از اجرای این حکم ناعادلانه جلوگیری کنند.

. باشد که تلاش همگانی ما انسان بیگناهی را از طناب دار برهاند

کانون وبلاگ نویسان ایران((پن لاگ)

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران در محکومیت حکم اعدام برای یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ



کانون وبلاگ نویسان ایران حکم غیر انسانی اعدام برای یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ را به شدت محکوم می‌کند

قوه قضاییه جمهوری اسلامی هفته گذشته یعقوب مهرنهاد نویسنده وبلاگ "مهرنهاد" و فعال مدنی بلوچ را پس از ده ماه بازداشت و شکنجه در دادگاهی بدون حضور وکیل و هیئت منصفه و اعضای خانواده او با اتهامات واهی به اعدام محکوم کرد.

آقای مهرنهاد مدیر کل انجمن جوانان صدای عدالت است که در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی برای جوانان بلوچ برنامه اجرا می‌کند. او پس از شرکت در یک جلسه پرسش و پاسخ که برخی از مقامات زاهدان نیز در آن شرکت داشتند بازداشت شد و دلیل دستگیری او اعلام نشد. خانواده و وکیل او پس از 5 ماه موفق به دیدار او شدند در حالی که از شدت شکنجه تعادل خود را از دست داده بود و 15 کیلو وزن کم کرده بود.

کانون وبلاگ نویسان ایران توجه همه مجامع بین المللی را به بدعت گزاری قوه قضاییه ایران برای اعدام وبلاگ نویسان به دلیل ابراز عقاید خود جلب می‌کند. در ایران هر گونه ابراز عقیده با مجازات‌های وحشیانه شلاق و قطع دست و پا و اعدام به جرم‌های واهی اقدام علیه امنیت کشور و ارتباط با بیگانه و گروههای غیر قانونی جواب داده می‌شود.

کانون وبلاگ نویسان ایران خواهان لغو حکم اعدام آقای مهرنهاد است و مصرانه از همه حامیان حقوق بشر می‌خواهد که در برابر نقض وحشیانه حقوق بشر در ایران و سرکوب بیرحمانه وبلاگ نویسان و آزاداندیشان ساکت ننشینند و به هر شکل ممکن از اعدام یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس ایرانی جلوگیری کنند.

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ)

آدرس وبلاگ آقای مهرنهاد
http://mehrnehad.blogfa.com/

رونوشت برای:

سازمان عفو بین الملل
دیدبان حقوق بشر
کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد

ادیسه هزار و سیصد و هشتاد و شش

همه جا سیاه است. دور خودش میچرخد . در دوردست ها ستاره ای چشمک میزند. یک سیاره این طرف یک سیاره آن طرف. باز می چرخد و باز میچرخد.

کی گفت زندگی کردن آسان است؟ هیچکس. زندگی همیشه سخت بود. زندگی همیشه سخت هست. .وقتی که میدانی؛ وقتی که می بینی , از همه سخت تر است. گفت من فقط میخواستم زندگی کنم. همه می خواستند زندگی کنند. کسی برای مردن به دنیا نیامده بود. همه می خواستند جلوی آفتاب بلمند و آب دریا را روی تنشان احساس کنند. همه می خواستندبرقصند و موهایشان را در باد ولو کنند. همه می خواستند با دوچرخه از اینور شهر به آنور شهر بروند. همه میخواستند دست عشقشان را بگیرندو بوسه ای برلبش بزنند و به همه بگویند که عاشقند.

توی صندلی نشستن و چرخیدن آسان تر است یا فکر کردن؟ فکر آن روزها را کردن؟ فکر آرزوها را کردن؟ مقایسه و باز هم مقایسه.

یادم باشد دفعه بعد یک جای دیگر این دنیای لعنتی از شکم مادرم بیرون بیایم