Sunday, December 20, 2009

به بهانه فقدان آقای منتظری

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ما است
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جا است



امروز خبر فوت آقای منتظری در اینترنت به سرعت منتشر شد و در کنار آن واکنش های متفاوتی از هر طرف را بر انگیخت. از خامنه ای و وزارت اطلاعات چه انتظاری به جز سرکوب هست و از مردم چه انتظاری به جز قدر دانستن از کسی که نخواست با خمینی در یک مسیر باشد؟

اما برخی واکنش ها از طرف کسانی که خود را پیشرو میدانند اما مانند خمینی انسانها را فقط با لباسشان ارزیابی میکنند ناراحت کننده است اگر چه متاسفانه تعجب آور نیست !

انسانها را باید با اعمالشان قضاوت کرد و نه با لباسشان. فراموش نکنیم که بزرگترین خیانت های تاریخ معاصر به مردم ایران را کسانی کردند که خود را کمونیست می نامیدند و در قالب حزب توده و اکثریت با رژیم ارتجاعی ایران همکاری میکردند. حتی اکنون هم کوبا و چین و روسیه از طرفداران پر و پا قرص احمدی نژاد هستند. آقای چاوز را فراموش کردم.

بنابر این قضاوت انسانها بر اساس آنچه وانمود می کنند هستند درست نیست. آیت الله منتظری جانشین خمینی بود و به دلیل مخالفت با سیاست های سرکوبگرانه او و به دلیل افشای کشتار زندانیان سیاسی و بعدها چاپ کردن فتوای او در کتابش همیشه مورد غضب بود. هرگز از خامنه ای پشتیبانی نکرد و از مردم حمایت کرد. او تز "حکومت به هر قیمت " را بارها مورد انتقاد قرار داد.

منتظری با اینکه یک روحانی مسلمان بود و دوست داشت در ایران حکومت اسلامی برقرار باشد اما نمی خواست پایه های این حکومت بر کشتار و سرکوب استوار باشند و همان جا راه خود را از مسیری که به زباله دان تاریخ منتهی میشد و اکنون خمینی و فردا خامنه ای و اعوان و انصارش را در خود جا خواهد داد ؛ جدا کرد.

مردم به رغم بسیجی ها و وزارت اطلاعاتی ها از همین حالا در خیابانها هستند و یادش را گرامی میدارند.



مطمئنم اگر خامنه ای مرده بود وضع کاملا فرق میکرد و این است که مهم است.
با احترام به منتظری و با تسلیت به خانواده و یارانش.

Saturday, December 05, 2009

نگاهی به درون


اینقدر اوضاع ایران ملتهب است که هر دقیقه موضوع جدیدی برای نوشتن پیدا میشود. از دستگیری مادران عزادار در پارک لاله که تجسم بی شرفی نیروهای انتظامی و سپاه و بسیج است تا دستگیری های روزافزون و بی حساب دانشجویان و فعالان سیاسی که ضعف و ترس رژیم را در تمامی ابعادش به نمایش میگذارد. از یورش به خانه های خانواده های اشرف و احکام زندان و اعدام برای فعالین سیاسی و خانواده های آنها تا یورش به زندانیان سیاسی در گوهردشت و اوین و زندانهای دیگر. در باره کدام باید نوشت؟ شاید هم رژیم سفاک میخواهد آنقدر بلا برسر این مردم بریزد که فرصت نقد و نفس کشیدن نداشته باشند اما زهی خیال باطل......16 آذر خواهیم دید!

پویایی جنبش مردم برای سرنگونی رژیم آخوندی و ترس و واهمه آشکار رژیم تنها در خیابانها نیست که تاثیر خود را نشان میدهد. در دنیای مجازی و اینترنت نیز به دلایل وافر بحث ها و خبررسانی شدت بیشتری گرفته اند. صاحبان این جنبش کسانی هستند که از جان خود مایه میگذارند تا در خیابانها و دانشگاهها و زندانها جلوی درندگان جمهوری اسلامی بایستند و آزادی را فریاد کنند. عده ای هم در پشت جبهه به دلایل عدیده به ارزیابی و گاه نیز ارزش گذاری مشغولند.

این بحث ها برای جامعه بسته ای مانند ایران که دولت سعی میکند به شدت طالبانی اش کند به نظر من بسیار ارزنده است.. مسلما با این اعمال وحشیانه دولت و با سرکوب بیش از حدی که اعمال میشود طبیعی است که افکار با هم صد و هشتاد درجه در تضاد باشند . اما به گمان من مهم این است که بشود بحث کرد. بشود در بحث و تفحص را باز گذاشت . بشود کسی را به دلیل عقایدش محکوم و منکوب نکرد. بشود گوش کرد!

به همین دلیل فیس بوک جای جالبی است. در این دو سه روز اخیر چند بحث دیده ام که با این که به موضوعات متفاوتی میپرداختند در یک وجه مشترک بودند. در این که چه آسان میشود راه حق و باطل را گم کرد و چه راحت میشود از راه آزادی و آزادیخواهی اما به اسم آزادیخواهی گمراه شد.

چه کسی به ما حق میدهد که به دلیل اندیشه یا انتخاب یا طرز زندگی یا هر دلیل دیگری خود را محق بدانیم برای دیگری تعیین تکلیف کنیم؟ کی به ما حق میدهد به کسی دیگر بگوییم تو حق داری یا نداری این کار را انجام بدهی , این گونه فکر کنی و یا این گونه لباس بپوشی؟ کی به ما این حق را داده که چون به چیزی اعتقاد داریم یا نداریم آن را که مخالف ما است از خود فروتر بدانیم؟ این چه طرز آزادیخواهی و چه راه آزاد اندیشی است ؟

آنها که میخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و بگویند که" دیدید ما گفتیم اگر ملا برود از او بدترش می آید" خواهش می کنم همین جا توقف کنند. من این بحث ها را دلیل برحق بودن رژیم آخوندی نمی دانم بر عکس گمان میکنم آنقدر این رژیم کثیف و ضد انسانی و خفقان سی ساله آن در وجود ما رسوخ کرده است که هنوز خیلی کار داریم تا خودمان را از این میکرب ضد عفونی کنیم. به گمان من همانطور که دانستن یک مریضی اولین قدم در راه مداوای آن است دانستن این که هنوز ما خرده های رژیم خمینی را در خود داریم اولین قدم در راه زدودن این میکرب است.

یکی از این بحث ها که خیلی هم پیش می آید بحث مذهب و لامذهب بودن و یا پوشش اسلامی و بی روسری بودن است. . چطور ما میتوانیم به خمینی برای حجاب اجباری ایراد بگیریم و بعد انسانها را به صرف داشتن روسری و حجاب یا اعتقاد اسلامی یا هر مذهب دیگری بکوبیم؟ آیا هر کس که مسلمان است انسان بدی است و هر که لامذهب است انسان خوبی است؟ آیا هوگو چاوز لامذهب و احمدی نژاد به ظاهر مسلمان را میتوانید از هم جدا کنید؟
مادلین آلبرایت و هیلاری کلینتون بدون روسری انسانهای بهتری هستند یا فاطمه امینی و اشرف رجوی و هزاران هزار زن مسلمان که در راه آزادی فدا شدند؟

کی وقت آن میرسد که انسانها را بر طبق اعمالشان قضاوت کنیم و نه طبق اعتقاد و پوشششان؟ تازه چه کسی این حق را به ما داده؟ متفکرین و مبارزین اینترنتی یا کسانی که در ایران در زندانها و خیابانها این رژیم را به ستوه آورده اند؟ آنها که در اشرف در سرمای بیابان جلوی این رژیم و عواملش ایستاده اند؟

اولین چیزی که مرا از خود میراند تفتیش عقاید است.از طرف مرتجعین راست و چپ هم بارها مورد انتقاد و تفتیش عقاید قرار گرفته ام اما هر بار اعتقادم راسخ تر شده است. مهم آن چیزی نیست که بر زبان می آید . مهم آن عملی است که انجام میدهیم. کسی که خود را آزادیخواه میداند اما به انتخاب دیگران ایراد میگیرد و به خود اجازه میدهد دیگران را به دلیل پوشش و انتخاب روش زندگی و موزیک و ...مورد انتقاد قرار بدهد هنوز معنای آزادیخواهی را نفهمیده است. آزادی آن چیزی نیست که "یک نفر " یا "یک گروه" میخواهند . حتی اگر فکر کنند برای همه بهتر است که به فلان روش زندگی کنند.
به نظر من آزادی این است که هر انسان بتواند به خواست خود زندگی کند و فکر کند و به نتایج خودش از طریق راه و روش خود برسد و بتواند به طرز زندگی دیگران هم احترام بگذارد.

کجا باید مرزبندی کرد؟ باید آزادی های فردی ( طبق منشور حقوق بشر) برای همه رعایت شوند و مورد احترام باشند. آزادی در جایی محدود میشود که حقوق اولیه بقیه انسانها را مخدوش کند.

به نظر من کسی که هنوز نمی تواند به عقاید دیگران احترام بگذارد هنوز از قید و بندهای درونی و فکری خودش خلاص نشده است . میخواهد اسمش مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا بی دین یا کمونیست یا اومانیست یا هر چیز دیگری باشد. اولین قدم رهایی از خمینی های درون و احترام به آزادی های فردی دیگران است. راه سختی است اما به آنجا هم خواهیم رسید.

به بهانه فقدان آقای منتظری

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ما است
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جا است



امروز خبر فوت آقای منتظری در اینترنت به سرعت منتشر شد و در کنار آن واکنش های متفاوتی از هر طرف را بر انگیخت. از خامنه ای و وزارت اطلاعات چه انتظاری به جز سرکوب هست و از مردم چه انتظاری به جز قدر دانستن از کسی که نخواست با خمینی در یک مسیر باشد؟

اما برخی واکنش ها از طرف کسانی که خود را پیشرو میدانند اما مانند خمینی انسانها را فقط با لباسشان ارزیابی میکنند ناراحت کننده است اگر چه متاسفانه تعجب آور نیست !

انسانها را باید با اعمالشان قضاوت کرد و نه با لباسشان. فراموش نکنیم که بزرگترین خیانت های تاریخ معاصر به مردم ایران را کسانی کردند که خود را کمونیست می نامیدند و در قالب حزب توده و اکثریت با رژیم ارتجاعی ایران همکاری میکردند. حتی اکنون هم کوبا و چین و روسیه از طرفداران پر و پا قرص احمدی نژاد هستند. آقای چاوز را فراموش کردم.

بنابر این قضاوت انسانها بر اساس آنچه وانمود می کنند هستند درست نیست. آیت الله منتظری جانشین خمینی بود و به دلیل مخالفت با سیاست های سرکوبگرانه او و به دلیل افشای کشتار زندانیان سیاسی و بعدها چاپ کردن فتوای او در کتابش همیشه مورد غضب بود. هرگز از خامنه ای پشتیبانی نکرد و از مردم حمایت کرد. او تز "حکومت به هر قیمت " را بارها مورد انتقاد قرار داد.

منتظری با اینکه یک روحانی مسلمان بود و دوست داشت در ایران حکومت اسلامی برقرار باشد اما نمی خواست پایه های این حکومت بر کشتار و سرکوب استوار باشند و همان جا راه خود را از مسیری که به زباله دان تاریخ منتهی میشد و اکنون خمینی و فردا خامنه ای و اعوان و انصارش را در خود جا خواهد داد ؛ جدا کرد.

مردم به رغم بسیجی ها و وزارت اطلاعاتی ها از همین حالا در خیابانها هستند و یادش را گرامی میدارند.



مطمئنم اگر خامنه ای مرده بود وضع کاملا فرق میکرد و این است که مهم است.
با احترام به منتظری و با تسلیت به خانواده و یارانش.

نگاهی به درون


اینقدر اوضاع ایران ملتهب است که هر دقیقه موضوع جدیدی برای نوشتن پیدا میشود. از دستگیری مادران عزادار در پارک لاله که تجسم بی شرفی نیروهای انتظامی و سپاه و بسیج است تا دستگیری های روزافزون و بی حساب دانشجویان و فعالان سیاسی که ضعف و ترس رژیم را در تمامی ابعادش به نمایش میگذارد. از یورش به خانه های خانواده های اشرف و احکام زندان و اعدام برای فعالین سیاسی و خانواده های آنها تا یورش به زندانیان سیاسی در گوهردشت و اوین و زندانهای دیگر. در باره کدام باید نوشت؟ شاید هم رژیم سفاک میخواهد آنقدر بلا برسر این مردم بریزد که فرصت نقد و نفس کشیدن نداشته باشند اما زهی خیال باطل......16 آذر خواهیم دید!

پویایی جنبش مردم برای سرنگونی رژیم آخوندی و ترس و واهمه آشکار رژیم تنها در خیابانها نیست که تاثیر خود را نشان میدهد. در دنیای مجازی و اینترنت نیز به دلایل وافر بحث ها و خبررسانی شدت بیشتری گرفته اند. صاحبان این جنبش کسانی هستند که از جان خود مایه میگذارند تا در خیابانها و دانشگاهها و زندانها جلوی درندگان جمهوری اسلامی بایستند و آزادی را فریاد کنند. عده ای هم در پشت جبهه به دلایل عدیده به ارزیابی و گاه نیز ارزش گذاری مشغولند.

این بحث ها برای جامعه بسته ای مانند ایران که دولت سعی میکند به شدت طالبانی اش کند به نظر من بسیار ارزنده است.. مسلما با این اعمال وحشیانه دولت و با سرکوب بیش از حدی که اعمال میشود طبیعی است که افکار با هم صد و هشتاد درجه در تضاد باشند . اما به گمان من مهم این است که بشود بحث کرد. بشود در بحث و تفحص را باز گذاشت . بشود کسی را به دلیل عقایدش محکوم و منکوب نکرد. بشود گوش کرد!

به همین دلیل فیس بوک جای جالبی است. در این دو سه روز اخیر چند بحث دیده ام که با این که به موضوعات متفاوتی میپرداختند در یک وجه مشترک بودند. در این که چه آسان میشود راه حق و باطل را گم کرد و چه راحت میشود از راه آزادی و آزادیخواهی اما به اسم آزادیخواهی گمراه شد.

چه کسی به ما حق میدهد که به دلیل اندیشه یا انتخاب یا طرز زندگی یا هر دلیل دیگری خود را محق بدانیم برای دیگری تعیین تکلیف کنیم؟ کی به ما حق میدهد به کسی دیگر بگوییم تو حق داری یا نداری این کار را انجام بدهی , این گونه فکر کنی و یا این گونه لباس بپوشی؟ کی به ما این حق را داده که چون به چیزی اعتقاد داریم یا نداریم آن را که مخالف ما است از خود فروتر بدانیم؟ این چه طرز آزادیخواهی و چه راه آزاد اندیشی است ؟

آنها که میخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و بگویند که" دیدید ما گفتیم اگر ملا برود از او بدترش می آید" خواهش می کنم همین جا توقف کنند. من این بحث ها را دلیل برحق بودن رژیم آخوندی نمی دانم بر عکس گمان میکنم آنقدر این رژیم کثیف و ضد انسانی و خفقان سی ساله آن در وجود ما رسوخ کرده است که هنوز خیلی کار داریم تا خودمان را از این میکرب ضد عفونی کنیم. به گمان من همانطور که دانستن یک مریضی اولین قدم در راه مداوای آن است دانستن این که هنوز ما خرده های رژیم خمینی را در خود داریم اولین قدم در راه زدودن این میکرب است.

یکی از این بحث ها که خیلی هم پیش می آید بحث مذهب و لامذهب بودن و یا پوشش اسلامی و بی روسری بودن است. . چطور ما میتوانیم به خمینی برای حجاب اجباری ایراد بگیریم و بعد انسانها را به صرف داشتن روسری و حجاب یا اعتقاد اسلامی یا هر مذهب دیگری بکوبیم؟ آیا هر کس که مسلمان است انسان بدی است و هر که لامذهب است انسان خوبی است؟ آیا هوگو چاوز لامذهب و احمدی نژاد به ظاهر مسلمان را میتوانید از هم جدا کنید؟
مادلین آلبرایت و هیلاری کلینتون بدون روسری انسانهای بهتری هستند یا فاطمه امینی و اشرف رجوی و هزاران هزار زن مسلمان که در راه آزادی فدا شدند؟

کی وقت آن میرسد که انسانها را بر طبق اعمالشان قضاوت کنیم و نه طبق اعتقاد و پوشششان؟ تازه چه کسی این حق را به ما داده؟ متفکرین و مبارزین اینترنتی یا کسانی که در ایران در زندانها و خیابانها این رژیم را به ستوه آورده اند؟ آنها که در اشرف در سرمای بیابان جلوی این رژیم و عواملش ایستاده اند؟

اولین چیزی که مرا از خود میراند تفتیش عقاید است.از طرف مرتجعین راست و چپ هم بارها مورد انتقاد و تفتیش عقاید قرار گرفته ام اما هر بار اعتقادم راسخ تر شده است. مهم آن چیزی نیست که بر زبان می آید . مهم آن عملی است که انجام میدهیم. کسی که خود را آزادیخواه میداند اما به انتخاب دیگران ایراد میگیرد و به خود اجازه میدهد دیگران را به دلیل پوشش و انتخاب روش زندگی و موزیک و ...مورد انتقاد قرار بدهد هنوز معنای آزادیخواهی را نفهمیده است. آزادی آن چیزی نیست که "یک نفر " یا "یک گروه" میخواهند . حتی اگر فکر کنند برای همه بهتر است که به فلان روش زندگی کنند.
به نظر من آزادی این است که هر انسان بتواند به خواست خود زندگی کند و فکر کند و به نتایج خودش از طریق راه و روش خود برسد و بتواند به طرز زندگی دیگران هم احترام بگذارد.

کجا باید مرزبندی کرد؟ باید آزادی های فردی ( طبق منشور حقوق بشر) برای همه رعایت شوند و مورد احترام باشند. آزادی در جایی محدود میشود که حقوق اولیه بقیه انسانها را مخدوش کند.

به نظر من کسی که هنوز نمی تواند به عقاید دیگران احترام بگذارد هنوز از قید و بندهای درونی و فکری خودش خلاص نشده است . میخواهد اسمش مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا بی دین یا کمونیست یا اومانیست یا هر چیز دیگری باشد. اولین قدم رهایی از خمینی های درون و احترام به آزادی های فردی دیگران است. راه سختی است اما به آنجا هم خواهیم رسید.