Thursday, July 25, 2002

شعري كه زندگي است....



....موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري ست....

امروز
شعر حربه خلق است
زيرا كه شاعران
حود شاخه اي از جنگل خلقند
نه يا سمن و سنبل گلخانه فلان.

بيگانه نيست
شاعر امروز
با درد مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي زند
دردو اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي زند.
.....

.او با شعرش به جنگ سياهي ها رفت. به جاي افسوس خوردن و يا از گل و بلبل نوشتن...دردهاي مشترك را فرياد كرد.

در شعرهاي شاملو هميشه اميد به آزادي و زندگي بهتر موج مي زند..ايمان به مردان جسور و دختران دشت...احترام به وارطان و آنان كه عشقشان زندگي است.........

و اين خصيصه اي است كه لااقل براي من شاملو را از بقيه شاعران جدا مي كند. .

وقتي كه مردا پاشن
ابرا زهم مي پاشن
(از شعر بارون)

يا

ما ظلمو نفله كرديم
آزادي رو قبله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم...
(از شعر پريا)

و يا

شب ندارد سر خواب
شاخ مايوس يكي پيچك خشك پنجه بر شيشه در مي سايد

من ندارم سر ياس
زير بيحوصلگي هاي شب از دورادور
ضرب آهسته پاهاي كسي مي آيد...

(از شعر گل كو)


طرف ما شب نيست
چخماق ها كنار فتيله ها بي طاقتند

خشم كوچه در مشت توست
در لبان تو شعر روشن صيقل مي خورد
من تو را دوست مي دارم و شب از ظلمت خود وحشت مي كند...

(از شعر ترا دوست مي دارم)

×××××جايش چه خالي است...يادش گرامي باد..



No comments:

Post a Comment

شعري كه زندگي است....



....موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري ست....

امروز
شعر حربه خلق است
زيرا كه شاعران
حود شاخه اي از جنگل خلقند
نه يا سمن و سنبل گلخانه فلان.

بيگانه نيست
شاعر امروز
با درد مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي زند
دردو اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي زند.
.....

.او با شعرش به جنگ سياهي ها رفت. به جاي افسوس خوردن و يا از گل و بلبل نوشتن...دردهاي مشترك را فرياد كرد.

در شعرهاي شاملو هميشه اميد به آزادي و زندگي بهتر موج مي زند..ايمان به مردان جسور و دختران دشت...احترام به وارطان و آنان كه عشقشان زندگي است.........

و اين خصيصه اي است كه لااقل براي من شاملو را از بقيه شاعران جدا مي كند. .

وقتي كه مردا پاشن
ابرا زهم مي پاشن
(از شعر بارون)

يا

ما ظلمو نفله كرديم
آزادي رو قبله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم...
(از شعر پريا)

و يا

شب ندارد سر خواب
شاخ مايوس يكي پيچك خشك پنجه بر شيشه در مي سايد

من ندارم سر ياس
زير بيحوصلگي هاي شب از دورادور
ضرب آهسته پاهاي كسي مي آيد...

(از شعر گل كو)


طرف ما شب نيست
چخماق ها كنار فتيله ها بي طاقتند

خشم كوچه در مشت توست
در لبان تو شعر روشن صيقل مي خورد
من تو را دوست مي دارم و شب از ظلمت خود وحشت مي كند...

(از شعر ترا دوست مي دارم)

×××××جايش چه خالي است...يادش گرامي باد..



0 comments:

Post a Comment