به همه دوستان و همدلان.....
عيد ما روزي است......
كز ظلم آثاري نباشد
كه نان به تساوي تقسيم شود
كه غفور به جاي جوراب فروختن در خيابان در كلاس درس بنشيند
كه زهره كوچولو نه كه در آغوش هوسرانان بلكه در كنار مادرش باشد
روزي كه پدر كبري هفده ساله
از زور فقر او را به مردي شصت ساله نفروشد
روزي كه بتوانم بي دغدغه بخندم
با پوست و مو و تنم آفتاب را احساس كنم
زير باران خيس بشوم
در برفها بغلتم
يك غذاي سير بخورم
و بدانم كه در شهر من هيچ كس سر گرسنه بر زمين نمي گذارد
روزي كه هيچ كودكي از پشت شيشه لقمه هاي مرا نشمرد
روزي كه آسمان را آبي ببينم
و زمين را سبز
و بدانم كه هيچ مادري بر اين خاك اشك حسرت نريخته است
روزي كه ؛ممنوع؛ ممنوع باشد
روزي كه كنار هم باشيم
و با هم باشيم
و تار و پودمان
اين بودن را حس كند
آن روز آبي است
سبز است
و زيباست
و خواهد آمد
يادم باشد
روي اسكناسهاي سبز عيدي
در كنار آنچه مظهر پلشتي است
:بنويسم
؛عيد ما روزي فرا خواهد رسيد؛
Posted by
gol
on Friday, March 12, 2004
به همه دوستان و همدلان.....
عيد ما روزي است......
كز ظلم آثاري نباشد
كه نان به تساوي تقسيم شود
كه غفور به جاي جوراب فروختن در خيابان در كلاس درس بنشيند
كه زهره كوچولو نه كه در آغوش هوسرانان بلكه در كنار مادرش باشد
روزي كه پدر كبري هفده ساله
از زور فقر او را به مردي شصت ساله نفروشد
روزي كه بتوانم بي دغدغه بخندم
با پوست و مو و تنم آفتاب را احساس كنم
زير باران خيس بشوم
در برفها بغلتم
يك غذاي سير بخورم
و بدانم كه در شهر من هيچ كس سر گرسنه بر زمين نمي گذارد
روزي كه هيچ كودكي از پشت شيشه لقمه هاي مرا نشمرد
روزي كه آسمان را آبي ببينم
و زمين را سبز
و بدانم كه هيچ مادري بر اين خاك اشك حسرت نريخته است
روزي كه ؛ممنوع؛ ممنوع باشد
روزي كه كنار هم باشيم
و با هم باشيم
و تار و پودمان
اين بودن را حس كند
آن روز آبي است
سبز است
و زيباست
و خواهد آمد
يادم باشد
روي اسكناسهاي سبز عيدي
در كنار آنچه مظهر پلشتي است
:بنويسم
؛عيد ما روزي فرا خواهد رسيد؛
عيد ما روزي است......
كز ظلم آثاري نباشد
كه نان به تساوي تقسيم شود
كه غفور به جاي جوراب فروختن در خيابان در كلاس درس بنشيند
كه زهره كوچولو نه كه در آغوش هوسرانان بلكه در كنار مادرش باشد
روزي كه پدر كبري هفده ساله
از زور فقر او را به مردي شصت ساله نفروشد
روزي كه بتوانم بي دغدغه بخندم
با پوست و مو و تنم آفتاب را احساس كنم
زير باران خيس بشوم
در برفها بغلتم
يك غذاي سير بخورم
و بدانم كه در شهر من هيچ كس سر گرسنه بر زمين نمي گذارد
روزي كه هيچ كودكي از پشت شيشه لقمه هاي مرا نشمرد
روزي كه آسمان را آبي ببينم
و زمين را سبز
و بدانم كه هيچ مادري بر اين خاك اشك حسرت نريخته است
روزي كه ؛ممنوع؛ ممنوع باشد
روزي كه كنار هم باشيم
و با هم باشيم
و تار و پودمان
اين بودن را حس كند
آن روز آبي است
سبز است
و زيباست
و خواهد آمد
يادم باشد
روي اسكناسهاي سبز عيدي
در كنار آنچه مظهر پلشتي است
:بنويسم
؛عيد ما روزي فرا خواهد رسيد؛
No comments:
Post a Comment