براي نيمه ديوانه عزيز و مقاله اي كه در مورد بچه هاي كپر نشين نوشته.
اين شعري را كه در پايين نوشته ام را در كتاب ؛برادرم صمد بهرنگي؛ نوشته اسد بهرنگي خوانده بودم. وقتي نوشته پر احساس ؛نيمه ديوانه؛ را خواندم ناخودآگاه اين شعر مناف يكي از شاگردان و دوستان صمد بهرنگي به يادم آمد. ..
شعر را به زبان تركي با ترجمه فارسي اش ( عينا از همان كتاب) در پايين بخوانيد.:
دفه لر
گلير گوپ گوپ دفه لردن سس
ايستي دير كرخانالاردا نفس
سارالميش بارماقلار...قانلي
تايلاردا قيرميزي ايزلر قويوبدور
آيري آيري سسلر اولور بيله ليك
دوداقلار اللرله سس سه وئرير:
ياييلير هريانا قانسيز نفسلر
سحردن آخشاما اوزون زامان دير
اونون ايچره ايستي
قان
سسلي دفه لر
نازيك بيلك لرين اوزون نغمه سي
ياي قيشي
ايستي
شن نفس لري
سالمالار سالمالار..دالي قالمالار
آغلامالار آغلامالار يامان لاشمالار
ايشلمه لر ايشلمه لر چيخمالار
فيكيرلشمه لر فيكيرلشمه لر.باخمالار.....
ترجمه فارسي:
تاپ تاپ...صداي كارخانه قاليبافي
كارخانه دم كرده و نفس پس مي رود
انگشتت هاي زرد خونين
تارو پود را رنگ ميزند
هياهوي كارخانه
سرود لب ها و دست ها
نفس هاي بي خون كه به در و ديوار مي چسبد
از سفيده سحر تا عصر زمان درازي است
سرشار از گرما
خون
وصداي دفه ها
نغمه هاي دراز دستان لاغر
تابستان و زمستان
نفس هاي گرم
و شاد
بافتن ها..بافتن ها...عقب ماندن ها
گريه ها ...گريه ها..فحشكاري ها...
كار كردن ها..كار كردن ها...بيكاري ها
فكر كردن ها..فكر كردن ها...نگاه كردن ها
. .
. به روايت اسد بهرنگي مناف مجبور به ترك تحصيل شده بود و دوازده سال در كارخانه هاي قاليبافي تبريز كار كرده بود. با تشويق صمد دبيرستان را تمام مي كند و به دانشگاه مي رود.. در حال پخش اعلاميه بر عليه رژيم شاه در تهران دستگير و اعدام ميشود
كشوري با اين همه ثروت و منابع طبيعي نبايد يك بچه گرسنه داشته باشد. كپرها و حلبي آباد ها در كنار كاخ ها و قصرها ...چه ننگ بزرگي !. ببين كه اين داستان سال هاست ادامه دارد...
Posted by
gol
on Sunday, August 11, 2002
براي نيمه ديوانه عزيز و مقاله اي كه در مورد بچه هاي كپر نشين نوشته.
اين شعري را كه در پايين نوشته ام را در كتاب ؛برادرم صمد بهرنگي؛ نوشته اسد بهرنگي خوانده بودم. وقتي نوشته پر احساس ؛نيمه ديوانه؛ را خواندم ناخودآگاه اين شعر مناف يكي از شاگردان و دوستان صمد بهرنگي به يادم آمد. ..
شعر را به زبان تركي با ترجمه فارسي اش ( عينا از همان كتاب) در پايين بخوانيد.:
دفه لر
گلير گوپ گوپ دفه لردن سس
ايستي دير كرخانالاردا نفس
سارالميش بارماقلار...قانلي
تايلاردا قيرميزي ايزلر قويوبدور
آيري آيري سسلر اولور بيله ليك
دوداقلار اللرله سس سه وئرير:
ياييلير هريانا قانسيز نفسلر
سحردن آخشاما اوزون زامان دير
اونون ايچره ايستي
قان
سسلي دفه لر
نازيك بيلك لرين اوزون نغمه سي
ياي قيشي
ايستي
شن نفس لري
سالمالار سالمالار..دالي قالمالار
آغلامالار آغلامالار يامان لاشمالار
ايشلمه لر ايشلمه لر چيخمالار
فيكيرلشمه لر فيكيرلشمه لر.باخمالار.....
ترجمه فارسي:
تاپ تاپ...صداي كارخانه قاليبافي
كارخانه دم كرده و نفس پس مي رود
انگشتت هاي زرد خونين
تارو پود را رنگ ميزند
هياهوي كارخانه
سرود لب ها و دست ها
نفس هاي بي خون كه به در و ديوار مي چسبد
از سفيده سحر تا عصر زمان درازي است
سرشار از گرما
خون
وصداي دفه ها
نغمه هاي دراز دستان لاغر
تابستان و زمستان
نفس هاي گرم
و شاد
بافتن ها..بافتن ها...عقب ماندن ها
گريه ها ...گريه ها..فحشكاري ها...
كار كردن ها..كار كردن ها...بيكاري ها
فكر كردن ها..فكر كردن ها...نگاه كردن ها
. .
. به روايت اسد بهرنگي مناف مجبور به ترك تحصيل شده بود و دوازده سال در كارخانه هاي قاليبافي تبريز كار كرده بود. با تشويق صمد دبيرستان را تمام مي كند و به دانشگاه مي رود.. در حال پخش اعلاميه بر عليه رژيم شاه در تهران دستگير و اعدام ميشود
كشوري با اين همه ثروت و منابع طبيعي نبايد يك بچه گرسنه داشته باشد. كپرها و حلبي آباد ها در كنار كاخ ها و قصرها ...چه ننگ بزرگي !. ببين كه اين داستان سال هاست ادامه دارد...
اين شعري را كه در پايين نوشته ام را در كتاب ؛برادرم صمد بهرنگي؛ نوشته اسد بهرنگي خوانده بودم. وقتي نوشته پر احساس ؛نيمه ديوانه؛ را خواندم ناخودآگاه اين شعر مناف يكي از شاگردان و دوستان صمد بهرنگي به يادم آمد. ..
شعر را به زبان تركي با ترجمه فارسي اش ( عينا از همان كتاب) در پايين بخوانيد.:
دفه لر
گلير گوپ گوپ دفه لردن سس
ايستي دير كرخانالاردا نفس
سارالميش بارماقلار...قانلي
تايلاردا قيرميزي ايزلر قويوبدور
آيري آيري سسلر اولور بيله ليك
دوداقلار اللرله سس سه وئرير:
ياييلير هريانا قانسيز نفسلر
سحردن آخشاما اوزون زامان دير
اونون ايچره ايستي
قان
سسلي دفه لر
نازيك بيلك لرين اوزون نغمه سي
ياي قيشي
ايستي
شن نفس لري
سالمالار سالمالار..دالي قالمالار
آغلامالار آغلامالار يامان لاشمالار
ايشلمه لر ايشلمه لر چيخمالار
فيكيرلشمه لر فيكيرلشمه لر.باخمالار.....
ترجمه فارسي:
تاپ تاپ...صداي كارخانه قاليبافي
كارخانه دم كرده و نفس پس مي رود
انگشتت هاي زرد خونين
تارو پود را رنگ ميزند
هياهوي كارخانه
سرود لب ها و دست ها
نفس هاي بي خون كه به در و ديوار مي چسبد
از سفيده سحر تا عصر زمان درازي است
سرشار از گرما
خون
وصداي دفه ها
نغمه هاي دراز دستان لاغر
تابستان و زمستان
نفس هاي گرم
و شاد
بافتن ها..بافتن ها...عقب ماندن ها
گريه ها ...گريه ها..فحشكاري ها...
كار كردن ها..كار كردن ها...بيكاري ها
فكر كردن ها..فكر كردن ها...نگاه كردن ها
. .
. به روايت اسد بهرنگي مناف مجبور به ترك تحصيل شده بود و دوازده سال در كارخانه هاي قاليبافي تبريز كار كرده بود. با تشويق صمد دبيرستان را تمام مي كند و به دانشگاه مي رود.. در حال پخش اعلاميه بر عليه رژيم شاه در تهران دستگير و اعدام ميشود
كشوري با اين همه ثروت و منابع طبيعي نبايد يك بچه گرسنه داشته باشد. كپرها و حلبي آباد ها در كنار كاخ ها و قصرها ...چه ننگ بزرگي !. ببين كه اين داستان سال هاست ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment