( از مجموعه طرح ها و مینیمال های رضا ناظم)
گفت:((اگر من بخواهم از آن طرف گودال بالا بروم چي؟ ميبيني كه گودال خيلي بزرگ است.))
گفت:((وقتي كه من بالا رفتم تو نردبان را بردار ببر از هر جايي كه دلت خواست بالا برو.))
گفت:((ميداني كه تنهايي نميتوانم اين نردبان را از جاش تكان بدهم.))
گفت:((از همين جايي كه من ميخواهم بالا بروم تو هم بيا بالا.))
گفت:((نه. نه خودم بالا مي آيم و نه كمكت ميكنم تو بالا بروي.))
زانوهايشان را گرفته بودند بغلشان و دو سر نردبان، ته گودال بزرگ و سيماني نشسته بودند و ميگفتند:((اينطوري بهتر است. هيچكداممان بالا نميرويم.))
زانوهايشان را بغل كرده بودند، نشسته بودند روبروي هم و داشتند غصه ميخوردند.
No comments:
Post a Comment