Wednesday, May 03, 2006

معرفی کتاب - داستان های کوتاه

نردبان

( از مجموعه طرح ها و مینیمال های رضا ناظم)
گفت:((اگر من بخواهم از آن طرف گودال بالا بروم چي؟ ميبيني كه گودال خيلي بزرگ است.))

گفت:((وقتي كه من بالا رفتم تو نردبان را بردار ببر از هر جايي كه دلت خواست بالا برو.))

گفت:((ميداني كه تنهايي نميتوانم اين نردبان را از جاش تكان بدهم.))

گفت:((از همين جايي كه من ميخواهم بالا بروم تو هم بيا بالا.))

گفت:((نه. نه خودم بالا مي آيم و نه كمكت ميكنم تو بالا بروي.))

زانوهايشان را گرفته بودند بغلشان و دو سر نردبان، ته گودال بزرگ و سيماني نشسته بودند و ميگفتند:((اينطوري بهتر است. هيچكداممان بالا نميرويم.))

زانوهايشان را بغل كرده بودند، نشسته بودند روبروي هم و داشتند غصه ميخوردند.

No comments:

Post a Comment

معرفی کتاب - داستان های کوتاه

نردبان

( از مجموعه طرح ها و مینیمال های رضا ناظم)
گفت:((اگر من بخواهم از آن طرف گودال بالا بروم چي؟ ميبيني كه گودال خيلي بزرگ است.))

گفت:((وقتي كه من بالا رفتم تو نردبان را بردار ببر از هر جايي كه دلت خواست بالا برو.))

گفت:((ميداني كه تنهايي نميتوانم اين نردبان را از جاش تكان بدهم.))

گفت:((از همين جايي كه من ميخواهم بالا بروم تو هم بيا بالا.))

گفت:((نه. نه خودم بالا مي آيم و نه كمكت ميكنم تو بالا بروي.))

زانوهايشان را گرفته بودند بغلشان و دو سر نردبان، ته گودال بزرگ و سيماني نشسته بودند و ميگفتند:((اينطوري بهتر است. هيچكداممان بالا نميرويم.))

زانوهايشان را بغل كرده بودند، نشسته بودند روبروي هم و داشتند غصه ميخوردند.

0 comments:

Post a Comment