سیاه و سپید
امروز دیگر هیچ چیز خاکستری نیست. همه چیز واضح و روشن است. مرزها کاملا مشخص هستند. در جنایتکار بودن این دولت دیگر شبهه ای نیست. در این که این دولت جنایتکار دین را آلت دست قرار داده تا بیشتر بخوردو بچاپد و بکشد دیگر تردیدی نیست. در این که دوت های غربی از این جنایت ها آگاهند شکی نیست. در این که در این ایلغار آنها هم سهم بزرگی دارند و به همین دلیل در برابر این جنایات سکوت میکنند هم شکی نیست.
و بی تردید و بی هزاران تردید سرنوشت ما ایرانیان را فقط خودمان رقم خواهیم زد .
آخرین معامله اروپا و غرب با ایران به خوبی و خوشی برگزار شد. ملاهای شکم گنده با منطقی که حتی مورچه را هم به شک می اندازد اما با دسته چک هایی که از جیب مردم ایران صادر میکنند یک فرصت طلایی دیگر برای خود خریدند. . . کاملا واضح است که دنیا به خوبی از نیات پلید ملاها آگاه است اما چون ملاها در این بچاپ بچاپ با دنیای سرمایه داری همکاری "گرانقدری" دارند حیف است که اروپا و امریکا از این خوان نعمت بی بهره بمانند..
به گمان من نقشه امریکا و اروپا برای ایران این است که همانطور که صدام را سالها تقویت کردند و پس از تحریم هایی که کمر مردم عراق را شکست کشورشان را اشغال کردند ایران را هم به همان ترتیب می خواهند از پا در بیاورند. اگر مردم عراق سرنوشتشان را خودشان به دست گرفته بودند شاید در این گرداب نمی افتادند. امروز هم اگر ما سرنوشتمان را خود به دست نگیریم فردایمان چه بسا فرقی با عراقی ها نداشته باشد.
یک بار و برای همیشه به ملاهای خائن نه بگوییم.
برای رها شدن از شر ملاها راه آسان وجود ندارد.
می گویند مار گزیده از زیسمان سیاه و سفید می ترسد. ما هم از ضربه های مهلکی که از ملاجماعت خورده ایم می ترسیم که فردایمان از این هم بدتر شود. .
خفقان- شکنجه- سرکوب بی حد و حصر- شایعه پراکنی در باره مخالفان و بدبین کردن مردم- همه برای منفعل کردن مردم به کار گرفته میشوند.
همین امروز و همین ساعت که من و شما داریم در باره سرنوشتمان فکر میکنیم در کشورمان دختران هجده ساله منتظر اعدام و سنگسار هستند. دخترانی هستند که برای یک لقمه نان توسط خانواده هایشان فروخته میشوند. کودکان خیابانی- دانشجویانی که برای شهریه یک کلیه شان را میفروشند- جوانانی که روزی یک بار در خیابان های شهر اعدام میشوند- جوانانی که انسانیت را فراموش میکند و به جانورانی ملاصفت تبدیل میشوند- کودکانی که ازگرسنگی می میرند- انسانهایی که به دام اعتیاد می افتند- انسانهایی که از افسردگی و بیماریهای روانی که این دولت برایشان به وجود آورده زنج میرند- زنهایی که باید مدام مراقب حجابشان باشند..جوانانی که برای یک کلمه حرف مخالف نوشتن در زندانها به سر میبرند...اینها همه نیروهایی هستند که اگر در راه سازندگی این کشور به کار گرفته میشدن مسلما وضع ایران از این خیلی بهتر می بود.
برای دولت های غربی فرقی ندارد که روزی هزار نفر هم در ایران بمیرد. ما اهل "میدل ایست" هستیم. آنها اهل ینگه دنیا. . در سال 1994 در درگیری بین دو قبیله توتسی و هوتو هشتصد هزار نفر به قتل رسیدند . در همان حال دولت های خارجی اتباع خود را از آنجا خارج کردند و حتی دولت فرانسه که در آنجا نیروهای نظامی داشت نه تنها جلوی این قتل عام را نگرفت بلکه از خارج کردن مردمی که در جلوی هلیکوپترهای به فرانسویان التماس میکردند هم خودداری کرد.
در فلسطین- عراق-افریقا- در جای جای دنیا انسانها فله ای کشته میشوند و کسی را باکی نیست مگر اینکه قیمت سهام یا نفت بالا و پایین برود.
غرب ما را به شکل دلار و یورو می بیند. این ما هستیم که باید ارزش واقعی خودمان را بدانیم و طبق آن حقمان را بخواهیم. چه از ملاها چه از دنیا.
ما هستیم که در برابر ناحقی هایی که به ما میشود چه در ایران و چه در دنیا باید گردن بیفرازیم و اعتراض کنیم.
معاملات تجاری با دولت ایران و اغماض های غربی ها همیشه در ایران به بهای بدتر شدن وضع مردم و نقض بیشتر حقوق بشر و بدتر شدن وضعیت پناهندگان ایرانی در دنیا تمام میشود. به این معاملات ننگین باید اعتراض کنیم.
فایده این اعتراضات چیست؟
به گمان من این اعتراضات به طور مستقیم روی تصمیم های دولت های غربی اثر نمی گذارد. اما روی افکار عمومی مردمی که دولت هایشان را انتخاب میکنند اثر دارد و می تواند به طور غیر مستقیم موثر واقع شود.
نکته دیگر این است که باید بر تبلیغات دولت ایران که می خواهد وانمود کند مردم ایران پشتیبانش هستند فائق آمد. بطور مثال در همه رسانه های ایرانی و خارجی و از زبان دولتمردان ایران میشنویم که مردم ایران همه خواهان به دست آوردن فن آوری اتمی هستند!!! که مسلما دروغی بیش نیست.
اثر مهم تر این اعتراضات این است که باید به خودمان و به دنیا نشان بدهیم که سرنوشت ما را خودمان تعیین خواهیم کرد. . سیاست دولت امریکا و اروپا این است که خودشان برای کشورهای دیگر به روش خمینی" دولت تعیین میکنند". ما می خواهیم دولتمان را خودمان تعیین کنیم. مردمی که صد سال است برای آزادی مبارزه میکنند و برای رهایی از چنگ ملاها تا حالا هزاران هزار شهید و اسیر داده اند احتیاجی به امریکا و اروپا ندارند.
اتحاد
بیایید به این فکر کنیم که اختلافات درونی ما مهم تر است یااختلاف ما با ملاها؟ چقدر دیگر می توانیم وجود این زالو ها را در ایران تحمل کنیم؟
تنها راه اتحاد این است که بر سر پرنسیب های خودمان متحد بشویم و از آنها کوتاه نیاییم. اتحاد به معنی عقب رفتن و عقب نشینی نیست.اتحاد برای ایجاد یک حکومت پارلمانی که در آن حقوق همه انسان ها مساوی باشد . به اقلیت های دینی و قومی بطور یکسان بها داده شود و دین از دولت جدا باشد. حقوق بشر رعایت شود. اعدام و مجازات های غیر انسانی دیگر در آن ممنوع باشد..
اینها حداقل خواسته های مردم است و باید حول این خواسته ها متحد شد.
در بهار آزادی در سال 1358 خیابان های تهران مملو از انسانهایی بود که با هم حرف میزدند و بحث میکردند و کتاب های ممنوع به هم میداند. در بهار آزادی یعدی هم همین خواهد بود. احتلاف نظرات از حالا هم بیشتر خواهد شد و چه خوب که همه بتوانند حرفشان را بزنند. در کشوری که اختناق سالهاست بر آن حاکم بوده مسلما اختلاف نظر و سلیقه خواهد بود و باید همه اینها محترم شمرده شود. .
اما مسلما تا متحد نشویم بر این دیو هزار سر پیروز نخواهیم شد.
اتحاد - مبارزه- پیروزی
----------------
مطلب زیر را امروز درروشنگری خواندم. تا کی باید ساکت بنشینیم؟
( تاکیدها از من است)
سرنوشت تكان دهنده دختر جوانى كه در آستانه اعدام است*
ليلا در 9 سالگى مادر شد و 100 ضربه شلاق خورد، در 12سالگي به عنوان صيغه واگذار شد، در 14 سالگي دوباره 100 ضربه شلاق خود و در زايشگاه دوقلو زاييد و.. اكنون به خاطر تن فروشى پاى چوبه اعدام يك بسته پفك و چند شكلات كاكائويي آرزوى اوست روشنگرى: گزارش زير، روايت يك "عاطفه" ديگر است همان كه در نكا به دارش آويختند و خريداران او و متجاوزان به جسم او بودند كه چنين كردند. وقتى "عاطفه" را اعدام كردند و موج اعتراض جهانى برخاست، دستگاه قضايى جمهورى اسلامى در واكنش به فشارهاى بين المللى و اعتراض مجامع حقوق بشر ادعا كرد كه مى خواهد اعدام كودكان را متوقف كند و بعد كه موج اعتراضات فرو كشيد نه تنها همه ادعاها مسكوت ماند كه به نام "حساسيت هاى شرعى" حتى با برگزارى تجمع اعتراضى نهادهاى غيردولتى مدافع حقوق كودكان و زنان كه برنده جايزه صلح نيز از جمله فراخوان دهندگان آن بود مخالفت كردند و اجازه ندادند تجمعى در اعتراض به اعدام كودكان شكل بگيرد، به جاى آن طرح "كنترل اجتماعى" را مطرح كردند كه يكى از محورهاى اصلى آن گسترش سركوب دختران و زنان است.
و جمهورى اسلامى كه پاسدار ننگين ترين اشكال مردسالارى است همواره چنين عمل كرده است: هر وقت دمش را لاى تله ديده است و زير موج اعتراض وجدان هاى بيدار در داخل و خارج از كشور قرار گرفته است، وعده و وعيد داده است، طرح هاى اصلاحى به ميان كشيده است و فرصت خريده است و افكار عمومى فريفته است و تا سروصداها را خوابانده است چند "عاطفه" را بى سر و صدا و با بى عاطفه گى اعدام كرده است.
اين رژيم گرگ صفت هر وقت كه راز جنايتى وجدان زخم خورده ملتى اسير و فقير را سخت به درد آورده است به جلو گريخته است و در مقام مدعى درآمده است و وعده رسيدگى و عدالت داده است و بعد كه افكار عمومى در هزارتوى رنج هاى بى پايان زندگى فلاكت بار روزانه در جهنم اين نظام وحشى و مردسالار هزار پاره شد و در خود فرو نشست تازيانه ها را بر پيكرهاى نحيف كودكان و جوانان قربانى فقر و ستم فرود آورده است و اين روايتى است كه تا اين حكومت هست هرگز تمامى نداشته و هرگز تمامى نخواهد داشت. سرنوشت "عاطفه" و "ليلا" و عاطفه ها و ليلاها در نظام جمهورى اسلامى هرگز به پايان نخواهند رسيد، اگر اين رنج ها و ستم ها تنها به تك خروش هاى تنها و منزوى بيانجامد و اگر در پس هر فرياد در همين زمين شوره زار استبداد و زير همين تازيانه هاى شلاق اين حكومت، جوانه تشكلى و نهادى تازه برنرويد كه نه تنها نجات ليلا كه نجات نسل ليلا را از چنگال اهريمنى ملايان وجهه همت كند.
اى كاش جز اين راه ميان برى بود؛ اى كاش معجونى بود كه مى شد نوشيد و يك شبه نسل ليلا را از زجركش شدن زير چنگال مردان اهريمن صفتى كه اى بسا همين فردا در پاى طناب اعدام او شيهه مستانه بركشند، نجات دهد، اى كاش تنها سخن و كلام و بيان صدهزار باره ى نخواستن اين حكومت از سوى نخبه گان ناراضى و معترض و منتقد مى توانست معجزه كند و نقطه پايانى بر دردهاى نسل ليلا نهند، اما راز ماندگارى حكومت اعدام و شكنجه، بى سنگرى و بى سرپناهى مردمان اعماق است و براى پايان دادن به پرپر احتضار اين نسل هيچ راهى جز ساختن اين سنگرها وجود ندارد. گزارش زير در شماره يكشنبه 8 آذر روزنامه اعتماد انتشار يافته است:
اراك، گزارش از زهره تركماني
ليلا با صداي بسته شدن در حياط از خواب پريد، به رختخوابهايي كه به رديف تنگ هم در تنها اتاق خانهپهن شده بود به دقت نگاه كرد. جاي مادر در كنار پدر روي بالش خالي بود. به آرامي از روي چهار برادر كه در كنارش خوابيده بودند طوري رد شد كه آنها را بيدار نكند، دست و رو نشسته با همان موهاي ژوليده جلوي در، به انتظار بازگشت مادر نشست.
ساعتي بعد مادرش با دمپايي پارهاش از راه رسيد. لقمهيي از نان تازه را به دست ليلا داد و برعكس هميشه كه براي آوردن ليلا به خانه موهايش را ميكشيد دستي به نوازش بر سر دخترك كشيد و با مهرباني گفت: "ليلا جون ميخوام ببرمت يه جاي خوب، پفك هم برايت ميخرم..." مادر با صابوني كه تنها براي ميهماني رفتن و ايام عيد از صندوق گوشه اتاق بيرون ميآورد دست و صورت و بدن ليلا را در هواي سرد پاييزي در دستشويي گوشه حياط با آب كتري شست و با چادر كهنهاش او را خشك كرد، سپس پيراهن قرمز دست دومي را كه برايش خريده بود بر اندام زيباي ليلا پوشاند. ليلا فقط هشت سال داشت اما نشانههاي بلوغ زودرس از او دختري دوازده، سيزده ساله ساخته بود. مادر بسختي و با شتاب موهاي گره خورده خرمايي رنگ ليلا را شانه زد، گونههاي برجسته دخترك از سايش محكم ليف بر صورت گل انداخته بود و به پوست سفيد صورتش زيبايي بخشيده بود. مادر چادر مرطوب را بر سر انداخت، دست ليلا را كشيد و با هم از خانه بيرون رفتند
. ساعتي بعد ليلا خود را همراه با مادر در خانهيي مجلل يافتأ خانهيي زيبا اما محصور در حصارهاي فلزي بلند. ليلا غرق در زيبايي خانه بود كه مادر او را به داخل خانه فراخواند، لحظهيي بعد او را با مردي كه هم سن پدر اما لباسي فاخر و سر و وضعي آراسته داشت تنها گذاشت. ليلا از چشمان دريده و نفسهاي تند مرد وحشت كرد، ميخواست با مادر اتاق را ترك كند كه متوجه پيچاندن كليد در قفل توسط مادرش شد. چرا مادر او را با آن مرد غريبه تنها گذاشت؟ هيچ كس در آن ساعات اوليه صبح از پشت آن ديوارهاي سنگي و حصار فلزي صداي عروسك بلوريني را كه زير ضربات سهمگين پتك فقر يك انسان و بوالهوسي و افزون خواهي انسان ديگر در هم ميشكست نشنيد. از آن روز به بعد هر روز ليلا با مادر از خيابانهاي بالاي شهر و پايين شهر ميگذشت و با بازشدن در هر خانه، تنها وارد ميشد. او ديگر حتي برنميگشت تا رفتن مادر را به نظاره بنشيند و هر گاه كه در زير چنگالهاي بيرحمانه خفاشان قرار ميگرفت با خود ميانديشيد شايد اين هم نوعي از بازي خصمانه بزرگان باشد
، ليلا تازه وارد 9 سالگي شده بود كه تجربه مادر شدن و اولين ستيزههاي تازيانه (صد ضربه شلاق) را آزمود، خانوادهاش او را در 12 سالگي به يك مرد افغاني با دريافت مبلغي به عنوان صيغه واگذار كردند.
ليلا اين بار نه توسط مادر كه با فرمان آمرانه مادر شوهر در تجارت يك سويه جسمش به حراج گذاشته شد. او در 14 سالگي براي دومين بار پس از تحمل 100 ضربه شلاق به زايشگاه منتقل و فرزندان دوقلويش را به دنيا آورد.پس از پايان دوران اولين صيغه، ليلا بار ديگر توسط خانوادهاش در بازار بي رحمانه معامله جسم و شهوت به فروش رسيد، آخرين تصاحب كننده روح و جسم ليلا مردي 55 ساله صاحب همسر و دو فرزند بود كه از مشتريان ليلا در منزلش پذيرايي ميكرد. عاقبت در يكي از روزهاي سرد پاييزي در روزنامهها نوشتند دختري 18 ساله كه سر كرده باند فحشا بود در شهر اراك دستگير شد! دادگاه ليلا خيلي زود تشكيل و قاضي شعبه 25 پس از بررسي پرونده و اعترافات متهم او را به تحمل شلاق و اعدام محكوم كرد و راي قاضي جهت تاييد به تهران فرستاده شد. وكيل ليلا با ارسال دو دادخواست مبني بر اظهار ندامت او از دادگاه تقاضاي فرجام خواست اما...؟ براي ديدن دختري كه در سن 18 سالگي به جرم فحشا محكوم به اعدام شده و بهدليل داشتن پرونده سنگين مسوولان زندان نسبت به ملاقات او سختگيري خاصي اعمال ميكردند، بسيار دوندگي كردم. روزي كه عاقبت با نامه قاضي پرونده براي ديدنش، در سنگين فلزي زندان به رويم گشوده شد، انتظار ديدن دختري زيرك را داشتم كه هوشيارانه در بازار تجارت جسم وارد شده است. وقتي ليلا با چادر سياه، روسري سفيد و لباسهاي چند رنگ با آستينهاي كوتاه و بلند وارد اتاق مددكار شد باورم نميشد كه آن دختر ليلا باشد، نگاهي معصومانه داشت. وقتي از داستان زندگي اش، زجرهاي دوران كودكي و به دنيا آمدن دختران دوقلويش برايم ميگفت سادگي كلامش مرا وادار به سكوت كرده بود. از او پرسيدم از مشتريانت چقدر پول ميگرفتي؟ لبخندي تلخ بر لبانش نشست و با لحني كودكانه گفت: من كه هيچ وقت پول نميگرفتم، هر بار كه با مادرم ميرفتم برايم آدامس، آبنبات، پفك و... ميخريد، نميدانم شايد مادرم يا همسران صيغهييام پول ميگرفتند من كه چيزي نميديدم.
?ليلا.م?، 18 ساله به جرم اشاعه فحشا، ارتباط نامشروع، زنا با محارم محكوم به اعدام شده، اين در حالي است كه مددكاران زندان بارها از او تست هوش گرفتهاند و هر بار با پاسخي يكسان روبرو شدهاندأدختري 18 ساله با ضريب هوشي بين هفت تا هشت ساله، دختري كه قرباني خواستههاي طمعكارانه خانوادهاش شده، سر كرده باند فحشايي كه در اين مدت 10 سال هيچ چيز عايدش نشده نه لذت، نه ثروت، نه اندوخته بانكي و نه... ليلا بازيچهيي بود در دستان بيرحم مادر، پدر، برادر، همسران صيغهيي و بوالهوسان سيري ناپذير. سهم ليلا در اين تجارت يكسويه درد، زجر و... مرگ در پاي چوبه دار است.
ليلا حتي يك بار براي بررسي وضعيت رواني به پزشكي قانوني معرفي نشده و صرفابا بيان مستقيم او به ارتكاب جرم، قاضي پرونده به صدور راي اعدام حكم داده است. همه مسوولان زندان، دادگاه و... متفقالقول خواستار محو ليلا از گردونه هستي هستند. آنها ميگويند ليلا به اين كار اعتياد پيدا كرده و آزادي او برابر است با تولد دهها ليلاي ديگر! آنها هرگز از خود نپرسيدند پس از آنكه ليلا در سن 9 سالگي 100 ضربه تازيانه را بر اندامش تحمل كرد مسوولان حقوقي، انتظامي، بهزيستي، بنگاههاي خيريه و امداد و... براي نجات او از مسلخ رفتن چه كردند و بار ديگر كه در 14 سالگي ضربات شلاق بر پيكرش هاشوري از درد و زخم آفريد باز هم كسي از خود نپرسيد چرا بار ديگر؟ مرگ ليلا در پاي چوبهدار يعني پاك كردن علامت سوال به جاي پاسخ دادن به آن، پاك كردن علامت سوال پاسخ مناسبي براي معماي ليلا، عاطفه و... نيست. مددكار به ساعتش نگاه ميكند، وقت تمام شد. وقتي ميخواهم تركش كنم از او ميپرسم آرزويت چيست؟ ميگويد: نميدانم قاضي من را ببخشد و از اعدامم بگذرد و آزاد شوم و... ديگر نميدانم. ميپرسم اگر دوباره اجازه بدهند به ملاقات بيايم چه چيز برايت بياورم؟ با همان لبخند تلخ ميگويد... يك بسته پفك و چند شكلات كاكائويي. ليلاي 19 ساله كه 11 ماه است در حصار ميلههاي زندان بسر ميبرد و در اين مدت من تنها ملاقات كنندهاش بودهام، از من هيچ نميخواهد، او هوس پفك كرده است. او از من تقاضاي درخواست برائت از دادگاه را ندارد. ليلا روياي كودكي گمشدهاش را از من طلب ميكند.
Thursday, December 02, 2004
سیاه و سپید
امروز دیگر هیچ چیز خاکستری نیست. همه چیز واضح و روشن است. مرزها کاملا مشخص هستند. در جنایتکار بودن این دولت دیگر شبهه ای نیست. در این که این دولت جنایتکار دین را آلت دست قرار داده تا بیشتر بخوردو بچاپد و بکشد دیگر تردیدی نیست. در این که دوت های غربی از این جنایت ها آگاهند شکی نیست. در این که در این ایلغار آنها هم سهم بزرگی دارند و به همین دلیل در برابر این جنایات سکوت میکنند هم شکی نیست.
و بی تردید و بی هزاران تردید سرنوشت ما ایرانیان را فقط خودمان رقم خواهیم زد .
آخرین معامله اروپا و غرب با ایران به خوبی و خوشی برگزار شد. ملاهای شکم گنده با منطقی که حتی مورچه را هم به شک می اندازد اما با دسته چک هایی که از جیب مردم ایران صادر میکنند یک فرصت طلایی دیگر برای خود خریدند. . . کاملا واضح است که دنیا به خوبی از نیات پلید ملاها آگاه است اما چون ملاها در این بچاپ بچاپ با دنیای سرمایه داری همکاری "گرانقدری" دارند حیف است که اروپا و امریکا از این خوان نعمت بی بهره بمانند..
به گمان من نقشه امریکا و اروپا برای ایران این است که همانطور که صدام را سالها تقویت کردند و پس از تحریم هایی که کمر مردم عراق را شکست کشورشان را اشغال کردند ایران را هم به همان ترتیب می خواهند از پا در بیاورند. اگر مردم عراق سرنوشتشان را خودشان به دست گرفته بودند شاید در این گرداب نمی افتادند. امروز هم اگر ما سرنوشتمان را خود به دست نگیریم فردایمان چه بسا فرقی با عراقی ها نداشته باشد.
یک بار و برای همیشه به ملاهای خائن نه بگوییم.
برای رها شدن از شر ملاها راه آسان وجود ندارد.
می گویند مار گزیده از زیسمان سیاه و سفید می ترسد. ما هم از ضربه های مهلکی که از ملاجماعت خورده ایم می ترسیم که فردایمان از این هم بدتر شود. .
خفقان- شکنجه- سرکوب بی حد و حصر- شایعه پراکنی در باره مخالفان و بدبین کردن مردم- همه برای منفعل کردن مردم به کار گرفته میشوند.
همین امروز و همین ساعت که من و شما داریم در باره سرنوشتمان فکر میکنیم در کشورمان دختران هجده ساله منتظر اعدام و سنگسار هستند. دخترانی هستند که برای یک لقمه نان توسط خانواده هایشان فروخته میشوند. کودکان خیابانی- دانشجویانی که برای شهریه یک کلیه شان را میفروشند- جوانانی که روزی یک بار در خیابان های شهر اعدام میشوند- جوانانی که انسانیت را فراموش میکند و به جانورانی ملاصفت تبدیل میشوند- کودکانی که ازگرسنگی می میرند- انسانهایی که به دام اعتیاد می افتند- انسانهایی که از افسردگی و بیماریهای روانی که این دولت برایشان به وجود آورده زنج میرند- زنهایی که باید مدام مراقب حجابشان باشند..جوانانی که برای یک کلمه حرف مخالف نوشتن در زندانها به سر میبرند...اینها همه نیروهایی هستند که اگر در راه سازندگی این کشور به کار گرفته میشدن مسلما وضع ایران از این خیلی بهتر می بود.
برای دولت های غربی فرقی ندارد که روزی هزار نفر هم در ایران بمیرد. ما اهل "میدل ایست" هستیم. آنها اهل ینگه دنیا. . در سال 1994 در درگیری بین دو قبیله توتسی و هوتو هشتصد هزار نفر به قتل رسیدند . در همان حال دولت های خارجی اتباع خود را از آنجا خارج کردند و حتی دولت فرانسه که در آنجا نیروهای نظامی داشت نه تنها جلوی این قتل عام را نگرفت بلکه از خارج کردن مردمی که در جلوی هلیکوپترهای به فرانسویان التماس میکردند هم خودداری کرد.
در فلسطین- عراق-افریقا- در جای جای دنیا انسانها فله ای کشته میشوند و کسی را باکی نیست مگر اینکه قیمت سهام یا نفت بالا و پایین برود.
غرب ما را به شکل دلار و یورو می بیند. این ما هستیم که باید ارزش واقعی خودمان را بدانیم و طبق آن حقمان را بخواهیم. چه از ملاها چه از دنیا.
ما هستیم که در برابر ناحقی هایی که به ما میشود چه در ایران و چه در دنیا باید گردن بیفرازیم و اعتراض کنیم.
معاملات تجاری با دولت ایران و اغماض های غربی ها همیشه در ایران به بهای بدتر شدن وضع مردم و نقض بیشتر حقوق بشر و بدتر شدن وضعیت پناهندگان ایرانی در دنیا تمام میشود. به این معاملات ننگین باید اعتراض کنیم.
فایده این اعتراضات چیست؟
به گمان من این اعتراضات به طور مستقیم روی تصمیم های دولت های غربی اثر نمی گذارد. اما روی افکار عمومی مردمی که دولت هایشان را انتخاب میکنند اثر دارد و می تواند به طور غیر مستقیم موثر واقع شود.
نکته دیگر این است که باید بر تبلیغات دولت ایران که می خواهد وانمود کند مردم ایران پشتیبانش هستند فائق آمد. بطور مثال در همه رسانه های ایرانی و خارجی و از زبان دولتمردان ایران میشنویم که مردم ایران همه خواهان به دست آوردن فن آوری اتمی هستند!!! که مسلما دروغی بیش نیست.
اثر مهم تر این اعتراضات این است که باید به خودمان و به دنیا نشان بدهیم که سرنوشت ما را خودمان تعیین خواهیم کرد. . سیاست دولت امریکا و اروپا این است که خودشان برای کشورهای دیگر به روش خمینی" دولت تعیین میکنند". ما می خواهیم دولتمان را خودمان تعیین کنیم. مردمی که صد سال است برای آزادی مبارزه میکنند و برای رهایی از چنگ ملاها تا حالا هزاران هزار شهید و اسیر داده اند احتیاجی به امریکا و اروپا ندارند.
اتحاد
بیایید به این فکر کنیم که اختلافات درونی ما مهم تر است یااختلاف ما با ملاها؟ چقدر دیگر می توانیم وجود این زالو ها را در ایران تحمل کنیم؟
تنها راه اتحاد این است که بر سر پرنسیب های خودمان متحد بشویم و از آنها کوتاه نیاییم. اتحاد به معنی عقب رفتن و عقب نشینی نیست.اتحاد برای ایجاد یک حکومت پارلمانی که در آن حقوق همه انسان ها مساوی باشد . به اقلیت های دینی و قومی بطور یکسان بها داده شود و دین از دولت جدا باشد. حقوق بشر رعایت شود. اعدام و مجازات های غیر انسانی دیگر در آن ممنوع باشد..
اینها حداقل خواسته های مردم است و باید حول این خواسته ها متحد شد.
در بهار آزادی در سال 1358 خیابان های تهران مملو از انسانهایی بود که با هم حرف میزدند و بحث میکردند و کتاب های ممنوع به هم میداند. در بهار آزادی یعدی هم همین خواهد بود. احتلاف نظرات از حالا هم بیشتر خواهد شد و چه خوب که همه بتوانند حرفشان را بزنند. در کشوری که اختناق سالهاست بر آن حاکم بوده مسلما اختلاف نظر و سلیقه خواهد بود و باید همه اینها محترم شمرده شود. .
اما مسلما تا متحد نشویم بر این دیو هزار سر پیروز نخواهیم شد.
اتحاد - مبارزه- پیروزی
----------------
مطلب زیر را امروز درروشنگری خواندم. تا کی باید ساکت بنشینیم؟
( تاکیدها از من است)
سرنوشت تكان دهنده دختر جوانى كه در آستانه اعدام است*
ليلا در 9 سالگى مادر شد و 100 ضربه شلاق خورد، در 12سالگي به عنوان صيغه واگذار شد، در 14 سالگي دوباره 100 ضربه شلاق خود و در زايشگاه دوقلو زاييد و.. اكنون به خاطر تن فروشى پاى چوبه اعدام يك بسته پفك و چند شكلات كاكائويي آرزوى اوست روشنگرى: گزارش زير، روايت يك "عاطفه" ديگر است همان كه در نكا به دارش آويختند و خريداران او و متجاوزان به جسم او بودند كه چنين كردند. وقتى "عاطفه" را اعدام كردند و موج اعتراض جهانى برخاست، دستگاه قضايى جمهورى اسلامى در واكنش به فشارهاى بين المللى و اعتراض مجامع حقوق بشر ادعا كرد كه مى خواهد اعدام كودكان را متوقف كند و بعد كه موج اعتراضات فرو كشيد نه تنها همه ادعاها مسكوت ماند كه به نام "حساسيت هاى شرعى" حتى با برگزارى تجمع اعتراضى نهادهاى غيردولتى مدافع حقوق كودكان و زنان كه برنده جايزه صلح نيز از جمله فراخوان دهندگان آن بود مخالفت كردند و اجازه ندادند تجمعى در اعتراض به اعدام كودكان شكل بگيرد، به جاى آن طرح "كنترل اجتماعى" را مطرح كردند كه يكى از محورهاى اصلى آن گسترش سركوب دختران و زنان است.
و جمهورى اسلامى كه پاسدار ننگين ترين اشكال مردسالارى است همواره چنين عمل كرده است: هر وقت دمش را لاى تله ديده است و زير موج اعتراض وجدان هاى بيدار در داخل و خارج از كشور قرار گرفته است، وعده و وعيد داده است، طرح هاى اصلاحى به ميان كشيده است و فرصت خريده است و افكار عمومى فريفته است و تا سروصداها را خوابانده است چند "عاطفه" را بى سر و صدا و با بى عاطفه گى اعدام كرده است.
اين رژيم گرگ صفت هر وقت كه راز جنايتى وجدان زخم خورده ملتى اسير و فقير را سخت به درد آورده است به جلو گريخته است و در مقام مدعى درآمده است و وعده رسيدگى و عدالت داده است و بعد كه افكار عمومى در هزارتوى رنج هاى بى پايان زندگى فلاكت بار روزانه در جهنم اين نظام وحشى و مردسالار هزار پاره شد و در خود فرو نشست تازيانه ها را بر پيكرهاى نحيف كودكان و جوانان قربانى فقر و ستم فرود آورده است و اين روايتى است كه تا اين حكومت هست هرگز تمامى نداشته و هرگز تمامى نخواهد داشت. سرنوشت "عاطفه" و "ليلا" و عاطفه ها و ليلاها در نظام جمهورى اسلامى هرگز به پايان نخواهند رسيد، اگر اين رنج ها و ستم ها تنها به تك خروش هاى تنها و منزوى بيانجامد و اگر در پس هر فرياد در همين زمين شوره زار استبداد و زير همين تازيانه هاى شلاق اين حكومت، جوانه تشكلى و نهادى تازه برنرويد كه نه تنها نجات ليلا كه نجات نسل ليلا را از چنگال اهريمنى ملايان وجهه همت كند.
اى كاش جز اين راه ميان برى بود؛ اى كاش معجونى بود كه مى شد نوشيد و يك شبه نسل ليلا را از زجركش شدن زير چنگال مردان اهريمن صفتى كه اى بسا همين فردا در پاى طناب اعدام او شيهه مستانه بركشند، نجات دهد، اى كاش تنها سخن و كلام و بيان صدهزار باره ى نخواستن اين حكومت از سوى نخبه گان ناراضى و معترض و منتقد مى توانست معجزه كند و نقطه پايانى بر دردهاى نسل ليلا نهند، اما راز ماندگارى حكومت اعدام و شكنجه، بى سنگرى و بى سرپناهى مردمان اعماق است و براى پايان دادن به پرپر احتضار اين نسل هيچ راهى جز ساختن اين سنگرها وجود ندارد. گزارش زير در شماره يكشنبه 8 آذر روزنامه اعتماد انتشار يافته است:
اراك، گزارش از زهره تركماني
ليلا با صداي بسته شدن در حياط از خواب پريد، به رختخوابهايي كه به رديف تنگ هم در تنها اتاق خانهپهن شده بود به دقت نگاه كرد. جاي مادر در كنار پدر روي بالش خالي بود. به آرامي از روي چهار برادر كه در كنارش خوابيده بودند طوري رد شد كه آنها را بيدار نكند، دست و رو نشسته با همان موهاي ژوليده جلوي در، به انتظار بازگشت مادر نشست.
ساعتي بعد مادرش با دمپايي پارهاش از راه رسيد. لقمهيي از نان تازه را به دست ليلا داد و برعكس هميشه كه براي آوردن ليلا به خانه موهايش را ميكشيد دستي به نوازش بر سر دخترك كشيد و با مهرباني گفت: "ليلا جون ميخوام ببرمت يه جاي خوب، پفك هم برايت ميخرم..." مادر با صابوني كه تنها براي ميهماني رفتن و ايام عيد از صندوق گوشه اتاق بيرون ميآورد دست و صورت و بدن ليلا را در هواي سرد پاييزي در دستشويي گوشه حياط با آب كتري شست و با چادر كهنهاش او را خشك كرد، سپس پيراهن قرمز دست دومي را كه برايش خريده بود بر اندام زيباي ليلا پوشاند. ليلا فقط هشت سال داشت اما نشانههاي بلوغ زودرس از او دختري دوازده، سيزده ساله ساخته بود. مادر بسختي و با شتاب موهاي گره خورده خرمايي رنگ ليلا را شانه زد، گونههاي برجسته دخترك از سايش محكم ليف بر صورت گل انداخته بود و به پوست سفيد صورتش زيبايي بخشيده بود. مادر چادر مرطوب را بر سر انداخت، دست ليلا را كشيد و با هم از خانه بيرون رفتند
. ساعتي بعد ليلا خود را همراه با مادر در خانهيي مجلل يافتأ خانهيي زيبا اما محصور در حصارهاي فلزي بلند. ليلا غرق در زيبايي خانه بود كه مادر او را به داخل خانه فراخواند، لحظهيي بعد او را با مردي كه هم سن پدر اما لباسي فاخر و سر و وضعي آراسته داشت تنها گذاشت. ليلا از چشمان دريده و نفسهاي تند مرد وحشت كرد، ميخواست با مادر اتاق را ترك كند كه متوجه پيچاندن كليد در قفل توسط مادرش شد. چرا مادر او را با آن مرد غريبه تنها گذاشت؟ هيچ كس در آن ساعات اوليه صبح از پشت آن ديوارهاي سنگي و حصار فلزي صداي عروسك بلوريني را كه زير ضربات سهمگين پتك فقر يك انسان و بوالهوسي و افزون خواهي انسان ديگر در هم ميشكست نشنيد. از آن روز به بعد هر روز ليلا با مادر از خيابانهاي بالاي شهر و پايين شهر ميگذشت و با بازشدن در هر خانه، تنها وارد ميشد. او ديگر حتي برنميگشت تا رفتن مادر را به نظاره بنشيند و هر گاه كه در زير چنگالهاي بيرحمانه خفاشان قرار ميگرفت با خود ميانديشيد شايد اين هم نوعي از بازي خصمانه بزرگان باشد
، ليلا تازه وارد 9 سالگي شده بود كه تجربه مادر شدن و اولين ستيزههاي تازيانه (صد ضربه شلاق) را آزمود، خانوادهاش او را در 12 سالگي به يك مرد افغاني با دريافت مبلغي به عنوان صيغه واگذار كردند.
ليلا اين بار نه توسط مادر كه با فرمان آمرانه مادر شوهر در تجارت يك سويه جسمش به حراج گذاشته شد. او در 14 سالگي براي دومين بار پس از تحمل 100 ضربه شلاق به زايشگاه منتقل و فرزندان دوقلويش را به دنيا آورد.پس از پايان دوران اولين صيغه، ليلا بار ديگر توسط خانوادهاش در بازار بي رحمانه معامله جسم و شهوت به فروش رسيد، آخرين تصاحب كننده روح و جسم ليلا مردي 55 ساله صاحب همسر و دو فرزند بود كه از مشتريان ليلا در منزلش پذيرايي ميكرد. عاقبت در يكي از روزهاي سرد پاييزي در روزنامهها نوشتند دختري 18 ساله كه سر كرده باند فحشا بود در شهر اراك دستگير شد! دادگاه ليلا خيلي زود تشكيل و قاضي شعبه 25 پس از بررسي پرونده و اعترافات متهم او را به تحمل شلاق و اعدام محكوم كرد و راي قاضي جهت تاييد به تهران فرستاده شد. وكيل ليلا با ارسال دو دادخواست مبني بر اظهار ندامت او از دادگاه تقاضاي فرجام خواست اما...؟ براي ديدن دختري كه در سن 18 سالگي به جرم فحشا محكوم به اعدام شده و بهدليل داشتن پرونده سنگين مسوولان زندان نسبت به ملاقات او سختگيري خاصي اعمال ميكردند، بسيار دوندگي كردم. روزي كه عاقبت با نامه قاضي پرونده براي ديدنش، در سنگين فلزي زندان به رويم گشوده شد، انتظار ديدن دختري زيرك را داشتم كه هوشيارانه در بازار تجارت جسم وارد شده است. وقتي ليلا با چادر سياه، روسري سفيد و لباسهاي چند رنگ با آستينهاي كوتاه و بلند وارد اتاق مددكار شد باورم نميشد كه آن دختر ليلا باشد، نگاهي معصومانه داشت. وقتي از داستان زندگي اش، زجرهاي دوران كودكي و به دنيا آمدن دختران دوقلويش برايم ميگفت سادگي كلامش مرا وادار به سكوت كرده بود. از او پرسيدم از مشتريانت چقدر پول ميگرفتي؟ لبخندي تلخ بر لبانش نشست و با لحني كودكانه گفت: من كه هيچ وقت پول نميگرفتم، هر بار كه با مادرم ميرفتم برايم آدامس، آبنبات، پفك و... ميخريد، نميدانم شايد مادرم يا همسران صيغهييام پول ميگرفتند من كه چيزي نميديدم.
?ليلا.م?، 18 ساله به جرم اشاعه فحشا، ارتباط نامشروع، زنا با محارم محكوم به اعدام شده، اين در حالي است كه مددكاران زندان بارها از او تست هوش گرفتهاند و هر بار با پاسخي يكسان روبرو شدهاندأدختري 18 ساله با ضريب هوشي بين هفت تا هشت ساله، دختري كه قرباني خواستههاي طمعكارانه خانوادهاش شده، سر كرده باند فحشايي كه در اين مدت 10 سال هيچ چيز عايدش نشده نه لذت، نه ثروت، نه اندوخته بانكي و نه... ليلا بازيچهيي بود در دستان بيرحم مادر، پدر، برادر، همسران صيغهيي و بوالهوسان سيري ناپذير. سهم ليلا در اين تجارت يكسويه درد، زجر و... مرگ در پاي چوبه دار است.
ليلا حتي يك بار براي بررسي وضعيت رواني به پزشكي قانوني معرفي نشده و صرفابا بيان مستقيم او به ارتكاب جرم، قاضي پرونده به صدور راي اعدام حكم داده است. همه مسوولان زندان، دادگاه و... متفقالقول خواستار محو ليلا از گردونه هستي هستند. آنها ميگويند ليلا به اين كار اعتياد پيدا كرده و آزادي او برابر است با تولد دهها ليلاي ديگر! آنها هرگز از خود نپرسيدند پس از آنكه ليلا در سن 9 سالگي 100 ضربه تازيانه را بر اندامش تحمل كرد مسوولان حقوقي، انتظامي، بهزيستي، بنگاههاي خيريه و امداد و... براي نجات او از مسلخ رفتن چه كردند و بار ديگر كه در 14 سالگي ضربات شلاق بر پيكرش هاشوري از درد و زخم آفريد باز هم كسي از خود نپرسيد چرا بار ديگر؟ مرگ ليلا در پاي چوبهدار يعني پاك كردن علامت سوال به جاي پاسخ دادن به آن، پاك كردن علامت سوال پاسخ مناسبي براي معماي ليلا، عاطفه و... نيست. مددكار به ساعتش نگاه ميكند، وقت تمام شد. وقتي ميخواهم تركش كنم از او ميپرسم آرزويت چيست؟ ميگويد: نميدانم قاضي من را ببخشد و از اعدامم بگذرد و آزاد شوم و... ديگر نميدانم. ميپرسم اگر دوباره اجازه بدهند به ملاقات بيايم چه چيز برايت بياورم؟ با همان لبخند تلخ ميگويد... يك بسته پفك و چند شكلات كاكائويي. ليلاي 19 ساله كه 11 ماه است در حصار ميلههاي زندان بسر ميبرد و در اين مدت من تنها ملاقات كنندهاش بودهام، از من هيچ نميخواهد، او هوس پفك كرده است. او از من تقاضاي درخواست برائت از دادگاه را ندارد. ليلا روياي كودكي گمشدهاش را از من طلب ميكند.
No comments:
Post a Comment