فكر مي كنيد كي در زندگي موفق تر است . كسي كه نمي داند ولي اعتماد بنفس دارد كه هر كاري بخواهد مي تواند بكند. يا آنكه خيلي مي داند اما از ترس اينكه نتواند درست كاري را انجام بدهد دست به كار ي نمي زند?.
اعتماد بنفس به گمان من مهم ترين سرمايه انسان است.
گمان مي كنيد ما از اين سرمايه چقدر بهره برد ه ايم؟اعتماد بنفس ما ..فرزندانمان و جامعه مان در چه حدي است؟
در مورد بچه ها اكثرا اينطور است كه آدم حسابشان نمي كنيم. .اگر حرف بزنند مي گوييم بچه است.. معيار احترام گذاشتن به ديگران سن و سالشان است نه كاري كه مي كنند. نه اينكه احترام به بزرگتر كار بدي باشد اما ما در مواردي كاررا از حد معمول مي گذرانيم و مثلا به حرف خاله خانباجي ها بيشتر اهميت مي دهيم تا حرف بچه كه شايد هم درست تر باشد. مثلا بچه بايد بلند شود تا بزرگتر بنشيند. بدون اينكه ازش بپرسيم كه خودش دوست دارد اين كاررا بكند يا نه. بچه خوب آن است كه مطلقا مطيع باشد و حرف روي حرف ما نزند.
در مدرسه بايد يك سري درس ها را طبق نظر معلم حفظ كند تا نمره بيست بگيرد و مدرسه و پدر و مادر را راضي كند. تما م زندگي ما در كودكي درجلب رضايت ديگران خلاصه مي شود نه نفس كاري كه مي كنيم. به كاري كه مي كنيم و به نتيجه هايش فكر نمي كنيم بلكه به اينكه آيا اين كار مثلا كتك زدن يكي يا خراب كردن چيزي از نظر ديگران خوب است يا بد بيشتر اهميت مي دهيم.
اينها البته حكم مطلق نيست ولي مي توانم بگويم خيلي از بچه ها اينطوري بار مي آيند.
جامعه را نگاه كنيد. فكر مي كنيد در جامعه اي كه كسي حق نداشته باشد رنگ لباس ..نوع موزيكي كه گوش مي كند... و يا خيلي از جزييات زندگي عادي و معموليش را انتخاب كند مي تواند اعتماد بنفس داشته باشد؟مابه عنوان يك جامعه حق نداريم براي خودما ن تصميم بگيريم.. در كل كه مردم را آدم حساب نمي كنند.
درصلاح عموم نيست!!يا به صلاح مملكت نيست....اينها را هر روز مي شنويم. اينطور به ما تلقين مي شود كه ما خودمان عرضه نداريم براي كارهاي خودمان تصميم بگيريم. حتما بايد يك آقا بالاسر داشته باشيم.
اگر يكي بر خلاف مقرراتي كه آقايا ن گذاشته اند و كسي هم قبول ندارد عمل كند جايش يا بالاي چوبه دار است يا سنگسار يا زير شلاق. عملا مردم ببخشيد ؛خر ؛مخسوب مي شوند.
فكر مي كنيد چنين جامعه اي چقدر مي تواند پيشرفت كند؟اما از اين جامعه حيلي آدم هاي ناآگاه مي توانند بيرون بيايند كه براي جلب رضايت و تاييد شخصيت كاذبشان دست به هر كاري بزنند. اينها هستند كه با مورد تاييد قرار گرفتن ارضا مي شوند. لازم نيست زحمت بكشند و كاري بكنند. دوتا چماق بزنند دنيا و آخرتشان را به دست مي آورند. اينها نور چشم ديكتاتورها هستند. براي اينكه خرج زيادي هم ندارند. كمي پول و چند تا هندوانه زير بغل كارشان را راه مي اندازد.
جهل و نا آگاهي و در كنار آن فرهنگ غلطي كه ما را وادار مي كند هر گر براي خودمان شخصيت قائل نباشيم بر خيلي از جوانب زندگي ما اثر دارد.
اهميت به حرف مردم صورت ديگر ي از اين شخصيت كاذب است كه در كلمات مزخرفي مثل ناموس..آبرو...تعارف....تجسم پيدا كرده. مثلا زني كه مورد تجاوز جنسي قرار گرفته باشد از يك طرف بايد با آسيب روحي ناشي از تجاوز و احيانا با كابوس ها.. بيماري يا حاملگي ...دست و پنجه نرم كند.از طرف ديگر هم بايد با جامعه اي مبارزه كند كه ديگر او را ؛باكره؛يا پاك نمي داند. اين است كه پدر ي كه فكر ميكند دختر هفت ساله اش شايد مورد تجاوز واقع شده باشد به جاي شكايت از متجاوز دخترش را سر مي برد. . . .
خيلي ها هم كه در خانواده هاي آگاه تر بزرگ مي شوند براي اينكه خودشان باشند خيلي سختي مي كشند. شخصيت رضايت طلب سال ها آنها را دنبال مي كند. اين مخصوص ما ايراني ها هم نيست. در اكثر كشورهاي عقب افتاده كه مردم حق و حقوق ندارند اوضاع همين است. سيستم آموزشي وتربيتي ما بر آن استوار شده كه ما خودمان نباشيم. آني باشيم كه ديگران مي خواهند.
. بنابراين يك انسان جاهل را مي شود قانع كرد كه اگر زني را براي رضاي خدا سنگسار كند به بهشت خواهد رفت. اينكه انساني با زجر مي ميرد ديگر مهم نيست..
عروسي هاي پر زرق و برق را ببينيد كه به هيچ دردي نمي خورد. پولي كه مي تواند براي عروس و داماد سرمايه زندگي باشد با بريز و بپاش خرج مي شود تا عروسي ؛آبرومندانه؛باشد.
اما ما كه مي دانيم مي توانيم خودمان براي خودمان تصميم بگيريم. به حرف مردم يا تاييد ديگران فكر نكنيم . اول صلاح خودمان را درنظر بگيريم و راه درست را انتخاب كنيم. مي توانيم بچه هايمان را با اعتماد بنفس بزرگ كنيم. به حرفشان گوش كنيم . سرشان داد و بيداد نكنيم. بهشان مسئوليت بدهيم و ازشان انتظارات معقول داشته باشيم. .
من فكر مي كنم نبود اعتماد بنفس چه در اشخاص و چه در جامعه يكي از بزرگترين مشكلات ماست. روي طرز برخورد ما ما با مسائل خودمان و جامعه و همچنين در طرز برخوردمان با يكديگر هم اثر دارد. در اين مورد بعدا خواهم نوشت..
Posted by
gol
on Wednesday, October 16, 2002
فكر مي كنيد كي در زندگي موفق تر است . كسي كه نمي داند ولي اعتماد بنفس دارد كه هر كاري بخواهد مي تواند بكند. يا آنكه خيلي مي داند اما از ترس اينكه نتواند درست كاري را انجام بدهد دست به كار ي نمي زند?.
اعتماد بنفس به گمان من مهم ترين سرمايه انسان است.
گمان مي كنيد ما از اين سرمايه چقدر بهره برد ه ايم؟اعتماد بنفس ما ..فرزندانمان و جامعه مان در چه حدي است؟
در مورد بچه ها اكثرا اينطور است كه آدم حسابشان نمي كنيم. .اگر حرف بزنند مي گوييم بچه است.. معيار احترام گذاشتن به ديگران سن و سالشان است نه كاري كه مي كنند. نه اينكه احترام به بزرگتر كار بدي باشد اما ما در مواردي كاررا از حد معمول مي گذرانيم و مثلا به حرف خاله خانباجي ها بيشتر اهميت مي دهيم تا حرف بچه كه شايد هم درست تر باشد. مثلا بچه بايد بلند شود تا بزرگتر بنشيند. بدون اينكه ازش بپرسيم كه خودش دوست دارد اين كاررا بكند يا نه. بچه خوب آن است كه مطلقا مطيع باشد و حرف روي حرف ما نزند.
در مدرسه بايد يك سري درس ها را طبق نظر معلم حفظ كند تا نمره بيست بگيرد و مدرسه و پدر و مادر را راضي كند. تما م زندگي ما در كودكي درجلب رضايت ديگران خلاصه مي شود نه نفس كاري كه مي كنيم. به كاري كه مي كنيم و به نتيجه هايش فكر نمي كنيم بلكه به اينكه آيا اين كار مثلا كتك زدن يكي يا خراب كردن چيزي از نظر ديگران خوب است يا بد بيشتر اهميت مي دهيم.
اينها البته حكم مطلق نيست ولي مي توانم بگويم خيلي از بچه ها اينطوري بار مي آيند.
جامعه را نگاه كنيد. فكر مي كنيد در جامعه اي كه كسي حق نداشته باشد رنگ لباس ..نوع موزيكي كه گوش مي كند... و يا خيلي از جزييات زندگي عادي و معموليش را انتخاب كند مي تواند اعتماد بنفس داشته باشد؟مابه عنوان يك جامعه حق نداريم براي خودما ن تصميم بگيريم.. در كل كه مردم را آدم حساب نمي كنند.
درصلاح عموم نيست!!يا به صلاح مملكت نيست....اينها را هر روز مي شنويم. اينطور به ما تلقين مي شود كه ما خودمان عرضه نداريم براي كارهاي خودمان تصميم بگيريم. حتما بايد يك آقا بالاسر داشته باشيم.
اگر يكي بر خلاف مقرراتي كه آقايا ن گذاشته اند و كسي هم قبول ندارد عمل كند جايش يا بالاي چوبه دار است يا سنگسار يا زير شلاق. عملا مردم ببخشيد ؛خر ؛مخسوب مي شوند.
فكر مي كنيد چنين جامعه اي چقدر مي تواند پيشرفت كند؟اما از اين جامعه حيلي آدم هاي ناآگاه مي توانند بيرون بيايند كه براي جلب رضايت و تاييد شخصيت كاذبشان دست به هر كاري بزنند. اينها هستند كه با مورد تاييد قرار گرفتن ارضا مي شوند. لازم نيست زحمت بكشند و كاري بكنند. دوتا چماق بزنند دنيا و آخرتشان را به دست مي آورند. اينها نور چشم ديكتاتورها هستند. براي اينكه خرج زيادي هم ندارند. كمي پول و چند تا هندوانه زير بغل كارشان را راه مي اندازد.
جهل و نا آگاهي و در كنار آن فرهنگ غلطي كه ما را وادار مي كند هر گر براي خودمان شخصيت قائل نباشيم بر خيلي از جوانب زندگي ما اثر دارد.
اهميت به حرف مردم صورت ديگر ي از اين شخصيت كاذب است كه در كلمات مزخرفي مثل ناموس..آبرو...تعارف....تجسم پيدا كرده. مثلا زني كه مورد تجاوز جنسي قرار گرفته باشد از يك طرف بايد با آسيب روحي ناشي از تجاوز و احيانا با كابوس ها.. بيماري يا حاملگي ...دست و پنجه نرم كند.از طرف ديگر هم بايد با جامعه اي مبارزه كند كه ديگر او را ؛باكره؛يا پاك نمي داند. اين است كه پدر ي كه فكر ميكند دختر هفت ساله اش شايد مورد تجاوز واقع شده باشد به جاي شكايت از متجاوز دخترش را سر مي برد. . . .
خيلي ها هم كه در خانواده هاي آگاه تر بزرگ مي شوند براي اينكه خودشان باشند خيلي سختي مي كشند. شخصيت رضايت طلب سال ها آنها را دنبال مي كند. اين مخصوص ما ايراني ها هم نيست. در اكثر كشورهاي عقب افتاده كه مردم حق و حقوق ندارند اوضاع همين است. سيستم آموزشي وتربيتي ما بر آن استوار شده كه ما خودمان نباشيم. آني باشيم كه ديگران مي خواهند.
. بنابراين يك انسان جاهل را مي شود قانع كرد كه اگر زني را براي رضاي خدا سنگسار كند به بهشت خواهد رفت. اينكه انساني با زجر مي ميرد ديگر مهم نيست..
عروسي هاي پر زرق و برق را ببينيد كه به هيچ دردي نمي خورد. پولي كه مي تواند براي عروس و داماد سرمايه زندگي باشد با بريز و بپاش خرج مي شود تا عروسي ؛آبرومندانه؛باشد.
اما ما كه مي دانيم مي توانيم خودمان براي خودمان تصميم بگيريم. به حرف مردم يا تاييد ديگران فكر نكنيم . اول صلاح خودمان را درنظر بگيريم و راه درست را انتخاب كنيم. مي توانيم بچه هايمان را با اعتماد بنفس بزرگ كنيم. به حرفشان گوش كنيم . سرشان داد و بيداد نكنيم. بهشان مسئوليت بدهيم و ازشان انتظارات معقول داشته باشيم. .
من فكر مي كنم نبود اعتماد بنفس چه در اشخاص و چه در جامعه يكي از بزرگترين مشكلات ماست. روي طرز برخورد ما ما با مسائل خودمان و جامعه و همچنين در طرز برخوردمان با يكديگر هم اثر دارد. در اين مورد بعدا خواهم نوشت..
اعتماد بنفس به گمان من مهم ترين سرمايه انسان است.
گمان مي كنيد ما از اين سرمايه چقدر بهره برد ه ايم؟اعتماد بنفس ما ..فرزندانمان و جامعه مان در چه حدي است؟
در مورد بچه ها اكثرا اينطور است كه آدم حسابشان نمي كنيم. .اگر حرف بزنند مي گوييم بچه است.. معيار احترام گذاشتن به ديگران سن و سالشان است نه كاري كه مي كنند. نه اينكه احترام به بزرگتر كار بدي باشد اما ما در مواردي كاررا از حد معمول مي گذرانيم و مثلا به حرف خاله خانباجي ها بيشتر اهميت مي دهيم تا حرف بچه كه شايد هم درست تر باشد. مثلا بچه بايد بلند شود تا بزرگتر بنشيند. بدون اينكه ازش بپرسيم كه خودش دوست دارد اين كاررا بكند يا نه. بچه خوب آن است كه مطلقا مطيع باشد و حرف روي حرف ما نزند.
در مدرسه بايد يك سري درس ها را طبق نظر معلم حفظ كند تا نمره بيست بگيرد و مدرسه و پدر و مادر را راضي كند. تما م زندگي ما در كودكي درجلب رضايت ديگران خلاصه مي شود نه نفس كاري كه مي كنيم. به كاري كه مي كنيم و به نتيجه هايش فكر نمي كنيم بلكه به اينكه آيا اين كار مثلا كتك زدن يكي يا خراب كردن چيزي از نظر ديگران خوب است يا بد بيشتر اهميت مي دهيم.
اينها البته حكم مطلق نيست ولي مي توانم بگويم خيلي از بچه ها اينطوري بار مي آيند.
جامعه را نگاه كنيد. فكر مي كنيد در جامعه اي كه كسي حق نداشته باشد رنگ لباس ..نوع موزيكي كه گوش مي كند... و يا خيلي از جزييات زندگي عادي و معموليش را انتخاب كند مي تواند اعتماد بنفس داشته باشد؟مابه عنوان يك جامعه حق نداريم براي خودما ن تصميم بگيريم.. در كل كه مردم را آدم حساب نمي كنند.
درصلاح عموم نيست!!يا به صلاح مملكت نيست....اينها را هر روز مي شنويم. اينطور به ما تلقين مي شود كه ما خودمان عرضه نداريم براي كارهاي خودمان تصميم بگيريم. حتما بايد يك آقا بالاسر داشته باشيم.
اگر يكي بر خلاف مقرراتي كه آقايا ن گذاشته اند و كسي هم قبول ندارد عمل كند جايش يا بالاي چوبه دار است يا سنگسار يا زير شلاق. عملا مردم ببخشيد ؛خر ؛مخسوب مي شوند.
فكر مي كنيد چنين جامعه اي چقدر مي تواند پيشرفت كند؟اما از اين جامعه حيلي آدم هاي ناآگاه مي توانند بيرون بيايند كه براي جلب رضايت و تاييد شخصيت كاذبشان دست به هر كاري بزنند. اينها هستند كه با مورد تاييد قرار گرفتن ارضا مي شوند. لازم نيست زحمت بكشند و كاري بكنند. دوتا چماق بزنند دنيا و آخرتشان را به دست مي آورند. اينها نور چشم ديكتاتورها هستند. براي اينكه خرج زيادي هم ندارند. كمي پول و چند تا هندوانه زير بغل كارشان را راه مي اندازد.
جهل و نا آگاهي و در كنار آن فرهنگ غلطي كه ما را وادار مي كند هر گر براي خودمان شخصيت قائل نباشيم بر خيلي از جوانب زندگي ما اثر دارد.
اهميت به حرف مردم صورت ديگر ي از اين شخصيت كاذب است كه در كلمات مزخرفي مثل ناموس..آبرو...تعارف....تجسم پيدا كرده. مثلا زني كه مورد تجاوز جنسي قرار گرفته باشد از يك طرف بايد با آسيب روحي ناشي از تجاوز و احيانا با كابوس ها.. بيماري يا حاملگي ...دست و پنجه نرم كند.از طرف ديگر هم بايد با جامعه اي مبارزه كند كه ديگر او را ؛باكره؛يا پاك نمي داند. اين است كه پدر ي كه فكر ميكند دختر هفت ساله اش شايد مورد تجاوز واقع شده باشد به جاي شكايت از متجاوز دخترش را سر مي برد. . . .
خيلي ها هم كه در خانواده هاي آگاه تر بزرگ مي شوند براي اينكه خودشان باشند خيلي سختي مي كشند. شخصيت رضايت طلب سال ها آنها را دنبال مي كند. اين مخصوص ما ايراني ها هم نيست. در اكثر كشورهاي عقب افتاده كه مردم حق و حقوق ندارند اوضاع همين است. سيستم آموزشي وتربيتي ما بر آن استوار شده كه ما خودمان نباشيم. آني باشيم كه ديگران مي خواهند.
. بنابراين يك انسان جاهل را مي شود قانع كرد كه اگر زني را براي رضاي خدا سنگسار كند به بهشت خواهد رفت. اينكه انساني با زجر مي ميرد ديگر مهم نيست..
عروسي هاي پر زرق و برق را ببينيد كه به هيچ دردي نمي خورد. پولي كه مي تواند براي عروس و داماد سرمايه زندگي باشد با بريز و بپاش خرج مي شود تا عروسي ؛آبرومندانه؛باشد.
اما ما كه مي دانيم مي توانيم خودمان براي خودمان تصميم بگيريم. به حرف مردم يا تاييد ديگران فكر نكنيم . اول صلاح خودمان را درنظر بگيريم و راه درست را انتخاب كنيم. مي توانيم بچه هايمان را با اعتماد بنفس بزرگ كنيم. به حرفشان گوش كنيم . سرشان داد و بيداد نكنيم. بهشان مسئوليت بدهيم و ازشان انتظارات معقول داشته باشيم. .
من فكر مي كنم نبود اعتماد بنفس چه در اشخاص و چه در جامعه يكي از بزرگترين مشكلات ماست. روي طرز برخورد ما ما با مسائل خودمان و جامعه و همچنين در طرز برخوردمان با يكديگر هم اثر دارد. در اين مورد بعدا خواهم نوشت..
No comments:
Post a Comment