Tuesday, June 28, 2005

پيرزني را ستمي در گرفت ..... دست زد عمامه اکبر گرفت
" پيرزني عمامه رفسنجاني را برداشت و بر سر خود گذاشت "خبر از گويانيوز

پيرزني را ستمي درگرفت
تقديم به تحريم کنندگان انتخابات که آلت دست خامنه اي و پسرش نشدند.

)هادی خرسندی)

پيرزني را ستمي درگرفت
پيرزني را ستمي درگرفت
دست زد عمامه ي اکبر گرفت
گفت بده تا بنهم بر سرم
تا که تصور بکنند اکبرم
بلکه ازين راه به جائي رسم
مثل شماها به نوائي رسم
ما و شما فرق نداريم هيچ
غير همين پارچه ي پيچ پيچ
مثل توما نيز در اين سرزمين
خانه به دوشيم و اجاره نشين
خانه ي ما نيست ولي کاخ و قصر
خيل طلبکار در آن صبح و عصر
هر نفري آمده با توپ پر
فحش دهد بر پدر نسيه خور
اين طلبد پول پنير و کره
آن طلبد وجه شويد و تره
آن دگري ميطلبد پول نان
فحش کشيده به زمين و زمان
کرده حواله به من مشتري
چيز خران بابت نان بربري
ليک گذشته ز چنين ماجرا
زندگيم هست شبيه شما
چون پسرانت پسرانم رشيد
هر سه در انديشه ي شغل جديد
**
آن وسطي رفته به جنگ عراق
پاي وي از دشمن بعثي چلاق
آمده با عزت و جوش و خروش
گشته گداي سر ميدان شوش
گر که ز « بنياد » کنندش کمک
ميرود اينهفته سه راه ونک
آن پسر کوچک من مصطفا
شکر خدا هست خودش خودکفا
رفته کلينيک ِ ته لاله زار
کليه خود داده به سيصد هزار
من شده ام حال ، پرستار او
نصف شده يک کمي ادرار او
دکتره گفت آب بنوشد زيا
دتا که دوباره سر شاشش بياد
***
آن پسر ارشد من مرتضا
شکرخدا هست ز کارش رضا
رفته و همکار شده با پليس
قسمت توزيع هروئين رئيس
با دوگرم جنس که شد دستگير
بود فقط يک دو سه روزي اسير
بعد فروشنده ي سيار شد
با هروئين وارد بازار شد
اولش او عاشق ترياک بود
قيمتش البته خطرناک بود!
در پي اقدام گراني شکن
بررسي تعرفه هاي وطن
دولت تو شد ز گراني پکر
داد هروئين به بهاي شکر
هرچه که کمبود در آن ديد ،
دادبابت يارانه و سوبسيد داد
گردسفيد آمد و بيداد کرد
نسل جوان را همه معتاد کرد
بچه ي ما را که گرفته پليس
گفته صدا هيچ نکن ، هيس هيس
يا که بمان داخل زندان اسير
زجر کشيده ز خماري بمير
يا که ز همکاري ما شاد شو
کاغذي امضا کن و آزاد شو
روز دگر عامل توزيع شد
حائز بس رتبه و ترفيع شد
پس پسرانم همه با افتخار
مثل پسرهاي تو مشغول کار
***
دختر من در پي شلوار جين
رفت به يونايتدِ شيخان نشين
پول ز من خواست و تأمين نشد
خطبه ي تو ، نطق تو هم جين نشد
رفت دوبي دخترِ کم سن و سالت
ا بخرد جين و کمربند و شال
گر بکند فرصت پوشيدنش!
کَنده شود شيخ عرب از تنش!
******
شوهر من آدم دلپاک بود
قهوه چي شعبه ي ساواک بود
بود بدون نظري آن مي
انشاهد رفتامد روحانيان
ضمن پذيرائي ِ با چاي و کيک
با همه شان داشت سلام و عليک
داشت به ياد از همه شان نام ها
نام بسي حجت الاسلام ها
گفت اگر شاه شود سرنگو
نزود ز ساواک بيايم برون
نزد رفيقان خودم ميروم
قهوه چي حوزه قم ميشوم
ليک دو روزي پس از آن انقلاب
نيمه شبي جلب شد از رختخواب
خورد به او با همه ي دلخوشي
مهر شکنجه گري آدمکشي!
من به بزرگان متوسل شدم
آب شدم خاک شدم گل شدم
غصه شدم گريه ي هق هق شدم
ناله شدم درد شدم دق شدم
اشک شدم آه شدم غم شدم
پوچ شدم هيچ شدم کم شدم
تا که بيايند و شهادت دهند
پاي به ميدان حقيقت نهند
ليک کسي زانهمه مرد خدا
آنهمه با شوهر من آشنا
هيچ نکردند نگاهي به من
تا به چه کار آمده اين پيرزن
حالتشان وه چه دلازار بود
حالت حاشائي و انکار بود
صبح ِ من اينگونه اگر شام شد
صبح دگر شوهرم اعدام شد
مصلحتاً در هچل افتاد و رفت
عمر خودش را به شما داد و رفت!
***
خوب شنيدي پرزيدنت خان!
!قصه ي تلخ من آزرده جان
مام وطن نيز زني چون من اس
تغصه خور مردم اين ميهن است
مردم بيچاره ي بي دادرَس
مرغ گرفتار هزاران قفس
نيست در او جرأت گفتار و جيک!
گشته سکوتش عملاً کارنيک
اين همه ظلمي که به ملت شده
ملت اگر دمخور ذلت شده
آن همه بيدادگري بهر دين
آنهمه اعدام که شد در اوين
خودکشي کارگر و کارمند
بابت درماندگي از چون و چند
کليه فروشي جوانان ما
اينکه شده شهرنو ايران ما
اين همه نامرد شدن در نبرد
کشتن زنجيره اي اهل درد
قتل نويسنده ي " بد" نيمه شب
کارد به آن دکتر " بد" در مطب
تيرخلاصي به حقيقت زدنن
ام سعيدي مثلاً خط زدن
آن که به زندان شما بود و مُرد
در ميکونوس کشتن مردان کُرد
قتل برومند و سپس بختيار ....
مختصري گفتم و فهرست وار
اين همه زير سر سرکار بود
نقطه ي تو مرکز پرگار بود
سيّد علي نيز که والي شده
با نظر حضرتعالي شده
الغرض اي اکبر عاليجناب
غصه نخور گر نشدي انتخاب
اين که در اين دوره ترا شد رقيب
خود تو درآوردي اش از توي جيب
ماهي تو بوده و در تور تو
قتل اگر کرده به دستور تو
نوچه ي تو بوده در اين راسته
با مدد لطف تو برخاسته
باز علمدار و سخنگو توئ
يچون پرزيدنت تر از او توئي
چونکه بهرحال تو پر مايه اي
صاحب صد آستر و لايه اي
اي پرزيدنت همه فصل ها
فرع ِ تو باشد همه ي اصل ها
اِند ِ سخن ، ختم کلامي شما
مصلحت انديش نظامي شما
حجت الاسلام پرآوازه اي
آنور محدوده و اندازه اي
هست در عمامه ي تو رازها
شعبده ها دارد و اعجازها
من که به عمامه ي تو ميپرم
آب گذشته است دگر از سرم
ترس ندارم ز پليس شما
وز قلم مدح نويس شما
هر قلمي رام تو شد خوب شد
هرکه نشد رام تو ، مغضوب شد!
خود تو ببين حالت موجود ر
افاصله ي گنجي و بهنود را ...
***
آه ببخشيد اگر شد زياد
حرف من پيرزن بيسواد
چونکه سر درد دلم باز شد
قطره اي از برکه اي ابراز شد
حال به تو پس دهم عمامه را
باز ادامه بده برنامه را
شعبده را اينطرف آغاز کن
لوله ي نفت آنطرفي باز کن

شاد ز عمامه و از دلق باش
منتظر محکمه خلق باش

No comments:

Post a Comment

پيرزني را ستمي در گرفت ..... دست زد عمامه اکبر گرفت
" پيرزني عمامه رفسنجاني را برداشت و بر سر خود گذاشت "خبر از گويانيوز

پيرزني را ستمي درگرفت
تقديم به تحريم کنندگان انتخابات که آلت دست خامنه اي و پسرش نشدند.

)هادی خرسندی)

پيرزني را ستمي درگرفت
پيرزني را ستمي درگرفت
دست زد عمامه ي اکبر گرفت
گفت بده تا بنهم بر سرم
تا که تصور بکنند اکبرم
بلکه ازين راه به جائي رسم
مثل شماها به نوائي رسم
ما و شما فرق نداريم هيچ
غير همين پارچه ي پيچ پيچ
مثل توما نيز در اين سرزمين
خانه به دوشيم و اجاره نشين
خانه ي ما نيست ولي کاخ و قصر
خيل طلبکار در آن صبح و عصر
هر نفري آمده با توپ پر
فحش دهد بر پدر نسيه خور
اين طلبد پول پنير و کره
آن طلبد وجه شويد و تره
آن دگري ميطلبد پول نان
فحش کشيده به زمين و زمان
کرده حواله به من مشتري
چيز خران بابت نان بربري
ليک گذشته ز چنين ماجرا
زندگيم هست شبيه شما
چون پسرانت پسرانم رشيد
هر سه در انديشه ي شغل جديد
**
آن وسطي رفته به جنگ عراق
پاي وي از دشمن بعثي چلاق
آمده با عزت و جوش و خروش
گشته گداي سر ميدان شوش
گر که ز « بنياد » کنندش کمک
ميرود اينهفته سه راه ونک
آن پسر کوچک من مصطفا
شکر خدا هست خودش خودکفا
رفته کلينيک ِ ته لاله زار
کليه خود داده به سيصد هزار
من شده ام حال ، پرستار او
نصف شده يک کمي ادرار او
دکتره گفت آب بنوشد زيا
دتا که دوباره سر شاشش بياد
***
آن پسر ارشد من مرتضا
شکرخدا هست ز کارش رضا
رفته و همکار شده با پليس
قسمت توزيع هروئين رئيس
با دوگرم جنس که شد دستگير
بود فقط يک دو سه روزي اسير
بعد فروشنده ي سيار شد
با هروئين وارد بازار شد
اولش او عاشق ترياک بود
قيمتش البته خطرناک بود!
در پي اقدام گراني شکن
بررسي تعرفه هاي وطن
دولت تو شد ز گراني پکر
داد هروئين به بهاي شکر
هرچه که کمبود در آن ديد ،
دادبابت يارانه و سوبسيد داد
گردسفيد آمد و بيداد کرد
نسل جوان را همه معتاد کرد
بچه ي ما را که گرفته پليس
گفته صدا هيچ نکن ، هيس هيس
يا که بمان داخل زندان اسير
زجر کشيده ز خماري بمير
يا که ز همکاري ما شاد شو
کاغذي امضا کن و آزاد شو
روز دگر عامل توزيع شد
حائز بس رتبه و ترفيع شد
پس پسرانم همه با افتخار
مثل پسرهاي تو مشغول کار
***
دختر من در پي شلوار جين
رفت به يونايتدِ شيخان نشين
پول ز من خواست و تأمين نشد
خطبه ي تو ، نطق تو هم جين نشد
رفت دوبي دخترِ کم سن و سالت
ا بخرد جين و کمربند و شال
گر بکند فرصت پوشيدنش!
کَنده شود شيخ عرب از تنش!
******
شوهر من آدم دلپاک بود
قهوه چي شعبه ي ساواک بود
بود بدون نظري آن مي
انشاهد رفتامد روحانيان
ضمن پذيرائي ِ با چاي و کيک
با همه شان داشت سلام و عليک
داشت به ياد از همه شان نام ها
نام بسي حجت الاسلام ها
گفت اگر شاه شود سرنگو
نزود ز ساواک بيايم برون
نزد رفيقان خودم ميروم
قهوه چي حوزه قم ميشوم
ليک دو روزي پس از آن انقلاب
نيمه شبي جلب شد از رختخواب
خورد به او با همه ي دلخوشي
مهر شکنجه گري آدمکشي!
من به بزرگان متوسل شدم
آب شدم خاک شدم گل شدم
غصه شدم گريه ي هق هق شدم
ناله شدم درد شدم دق شدم
اشک شدم آه شدم غم شدم
پوچ شدم هيچ شدم کم شدم
تا که بيايند و شهادت دهند
پاي به ميدان حقيقت نهند
ليک کسي زانهمه مرد خدا
آنهمه با شوهر من آشنا
هيچ نکردند نگاهي به من
تا به چه کار آمده اين پيرزن
حالتشان وه چه دلازار بود
حالت حاشائي و انکار بود
صبح ِ من اينگونه اگر شام شد
صبح دگر شوهرم اعدام شد
مصلحتاً در هچل افتاد و رفت
عمر خودش را به شما داد و رفت!
***
خوب شنيدي پرزيدنت خان!
!قصه ي تلخ من آزرده جان
مام وطن نيز زني چون من اس
تغصه خور مردم اين ميهن است
مردم بيچاره ي بي دادرَس
مرغ گرفتار هزاران قفس
نيست در او جرأت گفتار و جيک!
گشته سکوتش عملاً کارنيک
اين همه ظلمي که به ملت شده
ملت اگر دمخور ذلت شده
آن همه بيدادگري بهر دين
آنهمه اعدام که شد در اوين
خودکشي کارگر و کارمند
بابت درماندگي از چون و چند
کليه فروشي جوانان ما
اينکه شده شهرنو ايران ما
اين همه نامرد شدن در نبرد
کشتن زنجيره اي اهل درد
قتل نويسنده ي " بد" نيمه شب
کارد به آن دکتر " بد" در مطب
تيرخلاصي به حقيقت زدنن
ام سعيدي مثلاً خط زدن
آن که به زندان شما بود و مُرد
در ميکونوس کشتن مردان کُرد
قتل برومند و سپس بختيار ....
مختصري گفتم و فهرست وار
اين همه زير سر سرکار بود
نقطه ي تو مرکز پرگار بود
سيّد علي نيز که والي شده
با نظر حضرتعالي شده
الغرض اي اکبر عاليجناب
غصه نخور گر نشدي انتخاب
اين که در اين دوره ترا شد رقيب
خود تو درآوردي اش از توي جيب
ماهي تو بوده و در تور تو
قتل اگر کرده به دستور تو
نوچه ي تو بوده در اين راسته
با مدد لطف تو برخاسته
باز علمدار و سخنگو توئ
يچون پرزيدنت تر از او توئي
چونکه بهرحال تو پر مايه اي
صاحب صد آستر و لايه اي
اي پرزيدنت همه فصل ها
فرع ِ تو باشد همه ي اصل ها
اِند ِ سخن ، ختم کلامي شما
مصلحت انديش نظامي شما
حجت الاسلام پرآوازه اي
آنور محدوده و اندازه اي
هست در عمامه ي تو رازها
شعبده ها دارد و اعجازها
من که به عمامه ي تو ميپرم
آب گذشته است دگر از سرم
ترس ندارم ز پليس شما
وز قلم مدح نويس شما
هر قلمي رام تو شد خوب شد
هرکه نشد رام تو ، مغضوب شد!
خود تو ببين حالت موجود ر
افاصله ي گنجي و بهنود را ...
***
آه ببخشيد اگر شد زياد
حرف من پيرزن بيسواد
چونکه سر درد دلم باز شد
قطره اي از برکه اي ابراز شد
حال به تو پس دهم عمامه را
باز ادامه بده برنامه را
شعبده را اينطرف آغاز کن
لوله ي نفت آنطرفي باز کن

شاد ز عمامه و از دلق باش
منتظر محکمه خلق باش

0 comments:

Post a Comment