Sunday, August 31, 2003
آن فرو ريخته گل هاي پريشان در باد
. پدرش تازه از زندان شاه آزاد شده بود.آمدند ديدن ما. از ماشين پياده نشد. باخواهرش داشتيم بازي ميكرديم و حرف ميزديم كه ديدم يكي ديگر هم توي ماشينشان نشسته و در آن گرما حاضر به بيرون آمدن هم نيست. از روي كنجكاوي رفتم پيشش نشستم. سنش كم بود اما خيلي سرش ميشد. شروع كرد براي من از امريكا و امپرياليسم حرف زدن. چيزهاي كه من تا بحال نشنيده بودم. بالاخره راضي شد كه بيايد تو. . به كمك او اتاق شلوغ و درهممان را جمع كرديم و بعد نشستيم پاي صحبت دوستي كه شايد به زحمت ده يازده سال داشت اما دنيايش از دنياي يك كودك يازده ساله خيلي دور بود...
يكي دو روز پس از سي خرداد شصت در خانه شان دستگير شد. مادرش به ما ميگفت كه دعا كنيم. ميگفت وقتي دستگيرش كردند پاسداري كه او را ميبرد به مادرش گفته بود شما نگران نباشيد ما حسابي خدمتش ميرسيم. همه مان نگران بوديم اما از عمق جنايت و وحشتي كه در آن سياه چالها ميگذشت خبر نداشتيم.
هيچ جرمي مرتكب نشده بود. به خاطر يك آشنا كه آدرسش را نمي داد به 15 سال زندان محكوم شد. وقتي خبر اعدامش را شنيدم باورم نميشد.مگر جرمش چه بود؟تازه مگر محاكمه نشده بود و مگر بهش زنداني نداده بودند؟ پس از 7 سال شكنجه حالا چرا اعدام؟ . آخرين بار كه مادرش او را ديده بود ميگفت همه موهاي سرش ريخته و بشدت لاغر شده بود و نمي توانست راه برود. ميخواست كه برايش دعا كنيم.
پس از سالها كه نامش را در ليست زندانيان قتل عام شده ديديم نوشته بود علت مرگ
انفجار در زندان اوين
منبع عكس
***********
متن فتواي خميني براي قتل عام زندانيان:
(پيوست شماره 152 در کتاب خاطرات حسينعلی منتظری):
بسم اله الرحمن الرحيم
از آنجا كه منافقين خائن به هيجوجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مي گويند از روي حيله و نفاق آنهاست و به قرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كرده اند و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهاي كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاريهاي حزب بعث عراق و نيز جاسوسي براي صدام عليه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استكبار جهاني و ضربات ناحوانمردانه آنها از ابتداي تشكيل نظام جمهوري اسلامي تاكنون كساني كه در زندانهاي سراسر كشور بر موضع نفاق خود پا فشاري كرده و ميكنند محارب و محكوم به اعدام مي باشندو تشخيص موضوع نيز در تهران با راي اكثريت آقايان حجه الاسلام نيري دامت افاضاته جناب آقاي اشراقي و نمايند ه اي از وزارت اطلاعات مي باشد. اگر چه احتياط در اجماع است. و همين طور در زندانهاي مراكز استان كشور راي اكثريت آقايان قاضي شرع دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع مي باشد. رحم بر محاربين ساده انديشي است. اميدوارم با خشم و كينه انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقاياني كه تشخيص موضوع بر عهده آنهاست وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعي كنند اشداء علي الكفار باشند. ترديد در مسائل قضايي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاك و مطهر شهدا مي باشد
والسلام
روح الله الموسوي الخميني
سوال احمد خميني در باره زندانياني كه حكم قبلا در باره شان صادر شده است و جواب آن:
سوال:
1-آيا اين حكم مربوط است به آنها كه در زندانها بوده اند و محاكمه شده اند ولي تغيير موضع نداده اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است يا آنهايي كه هنوز مجاكمه هم نشده اند محكوم به اعدامند؟
2- آيا منافقيني كه قبلا محكوم به زندان محدودي شده اند و و مقداري از زندانشان را هم كشيده اند ولي بر سر موضع نفاق مي باشند مجكوم به اعدام مي باشند
3-در مورد رسيدگي به وضع منافقين آيا پرونده ةاي منافقيني كه در شهرستانهايي كه حود استقلال قضايي دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مراكز استان ارسال گردد يا خود مي توانند مستقلا عمل كنند
فرزند شما احمد
بسمه تعالي
هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سريعا دشمنان اسلام را نابود کنيد. در مورد رسيدگي به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سريع تر انجام گردد، همان مورد نظر است.
روح الله موسوي خميني
يادشان گرامي باد
لينك ها:
متن فتوا با دستخط خميني
شرح قتل عام از وبلاگ توكاي عزيز
اسامي 4484 تن از شهيدان سال 1367
1 2 اسامي 3210 تن از مجاهدين اعدام شده در سال 1367 و عكس 201 تن.
اعلام نگراني سازمان عفو بين الملل در سال 67 از اخبار اعدام گسترده زندانيان
)ترجمه فارسي را در مطلب بعدي خواهم آورد.(
نوشته پارسال...
اگر شما هم ميخواهيد به يادبود اين عزيزان شمعي روشن كنيد ميتوانيد لينك شمع را از كنار اين صفحه يا بالاي اين مطلب كپي كنيد.
پ.ن: اگر دروبلاگتان در باره اين قتل عام نوشته ايد مي توانيد لينك را ارسال كنيد تا در مطلب بعدي قرار بدهم.
Friday, August 29, 2003
دو پناهجوي ايراني به ايران برگردانده شدند.
خبر ازراديو فردا:
متن:
در پي افشاي خبر بازگرداندن دو ايراني از سوي حزب سبزهاي استراليا و تظاهرات گروه هاي طرفدار پناهندگان، به ويژه پناهجويان ايراني در سيدني، دولت استراليا سکوت خود را در اين مورد شکست و آقاي فيليپ راداک Philip Ruddock، وزير مهاجرات استراليا که به سختگيري شهرت دارد، اعلام کرد که دو پناهجوي ايراني را بر خلاف خواسته شان از بازداشتگاه بکستر Baxter در جنوبي استراليا به پرت انتقال داده اند و به هنگام سوار کردن يکي از پناهجويان که از خود مقاومت شديد نشان مي داد، ماموران مجبور شدند دست و پاي او را ببندند و سوار هواپيما کنند تا به ايران بازگردانده شود. تصميم به بازگرداندن پناهجويان ايراني، در پي نشست هاي ماه مارس دو هيئت ايراني و مقامات استراليايي در کامبرا صورت گرفت. هر چند دولت استراليا سفر اين دو هيئت را در اين راستا تکذيب کرد، اما اعلام شد که در گفتگو با مقامات ايراني، مسئله امنيت پناهجويان در نظر گرفته شده است و گفته شد که استرداد آنها برايشان خطر جاني در بر نخواهد داشت. همچنين وزارت مهاجرت استراليا به پناهجويان ايراني پيشنهاد کرد که در صورت توافق براي بازگشت، مبلغي نيز به آنان پرداخت خواهد شد که اين پيشنهاد با مخالفت پناهجويان ايراني مواجه گشت.
تعداد پناهجويان ايراني که امکان بازگرداندن آنان قريب الوقوع به نظر مي رسد، 83 تن اعلام شده بود و سخنگوي وزارت مهاجرت استراليا اعلام کرد که در روزهاي آتي، 20 پناهجوي ديگر به ايران بازگردانده خواهند شد. رفتار خشونت آميز نسبت به پناهجويان از نظر خبرنگاران استراليايي به دور نمي ماند و از جمله 43 روز بازداشت انفرادي يک پناهجوي ايراني و بازگرداندن دختر وي به ايران که باعث اختلالات رواني براي وي شده است، در مطبوعات استراليا انعکاس يافت. فيليپ راداک در مورد اين پناهجو مي گويد: وي با تصميم خود از ديگران جدا مانده و پيشنهاد ماموران بازداشتگاه را براي زندگي در جمع نپذيرفته است.
از گفته فيليپ راداک که اعلام کرد امتناع و سرسختي پناهجويان از بازگردانده شدن به وطنشان، هيچگونه تاثيري در تصميم اداره مهاجرت استراليا ندارد، چنين به نظر مي رسد که در روزهاي آتي تعداد ديگري از ايرانيان پناهجو به ايران بازگردانده خواهند شد.
**************
اگر در ايران دولتي دمكراتيك حاكم بود هيچكدام از اين انسانها حاضر نمي شدند كه با بدترين و غير انساني ترين شرايط بسازند. اردوگاههاي پناهندگي استراليا ساليان سال است كه مورد انتقاد فعالين حقوق بشر است. در گذشته مقامات استراليا حتي به قيمت آمپول بيهوشي زدن به پناهجويان آنها را به كشورشان باز گردانده اند و برايشان مهم نيست كه درهنگام بازگشت چه بلايي سر اين پناهجويان خواهد آمد. طبق همين خبر اين ديپورتها نتيجه مذاكرات مستقيم دولتهاي ايران و استراليا است. در جاي ديگر خواندم كه حتي مقامات ايراني به كمپ ها راه داده شده اند و در خواست پس گرفتن اشخاص بخصوصي را كرده اند.
اينها هموطنان ما هستند. من شخصا فكر مكنم اگر كسي اينقدر در وطنش آزار د يده كه حاضر ميشود همه علائقش را در كشورش به .
. كناري بگذارد و دست از همه زندگيش بشويد و ماهها در انبارهاي كشتي ها بماند و بعد سالها زندگي در اردوگاه پناهندگي را قبول كند براي اينكه بتواند روزي مثل يك انسان عادي زندگي حق پناهندگي دارد.
مي پرسيد گناه دولتهاي خارجي چيست؟ آنها با دست گذاشتن در دست حكومتهاي ديكتاتوري مثل ايران و ترجيج دادن نفت ارزان به حقوق بشرو با چشم پوشي بر جنايات روزانه آنها در همين جنايات سهيم ميشوند اما ميخواهند فقط بچاپندو ببرند و دور از مشكلات انسانهاي جهان سوم زندگي راحت خودشان را بگذرانند. اما پناهنذگي آن روي ديگر سكه است. هر چه كشورهاي جهان سوم دمكراتكيك تر باشند و شرايط زندگي در آنها بهتر باشد انسانها بيشتر در كشور خودشان مي مانند.
حتما ميگوييد نرود ميخ آهني در سنگ. مي گوييد مگر دولت استراليا به اي ميل هاي ما توجه ميكند؟ شايد نكند. اما به آنها نشان ميدهد كه حيلي ها هستند كه با اين اقدام دولت استراليا موافق نميكنند. به حز ب سبزهاي استراليا كه براي نجات جان اين پناهندگان مبارزه ميكنند و ايرانيان و شهروندان استراليايي كه در برابراردوگاههاي پناهندگي و وزارتحانه ها اعتراض ميكنندنشان ميدهد كه تنها نيستند و نشان ميدهد كه ما در برابر سرنوشت هموطنانمان بر حلاف آنچه دولت ايران ميگويد بي تفاوت نيستيم و تصميمات اين دولت تصميمات مردمش نيست.
فرهنگ عزيز در نظرخواهي نوشته بود كه ايي ميل هايي كه به آدرسهاي مطلب قبلي فرستاده برگشت خورده است واحتمالا اين ايي ميل ها بلوك شده اند. ميتوانيد از آدرسهاي زير استفاده كنيد . فقط نام و آدرس ايي ميلتان لازم است. ميتوانيد مطلب را بگذاريد و ايي ميل كنيد.
اگر دنبال متني هستيد كه كپي كنيد ميتوانيد از متن انگليسي نوشته شده در اينجا استفاده كنيد.
از اين صفحه ميتوانيد به نحست وزير استراليا ايي ميل بزنيد:
http://www.pm.gov.au/email.cfm
از اين صفحه ميتوانيد به وزير مهاجرت استراليا ايي ميل بزنيدhttp://www.minister.immi.gov.au/contact/index.htm#email
خبر ازراديو فردا:
متن:
در پي افشاي خبر بازگرداندن دو ايراني از سوي حزب سبزهاي استراليا و تظاهرات گروه هاي طرفدار پناهندگان، به ويژه پناهجويان ايراني در سيدني، دولت استراليا سکوت خود را در اين مورد شکست و آقاي فيليپ راداک Philip Ruddock، وزير مهاجرات استراليا که به سختگيري شهرت دارد، اعلام کرد که دو پناهجوي ايراني را بر خلاف خواسته شان از بازداشتگاه بکستر Baxter در جنوبي استراليا به پرت انتقال داده اند و به هنگام سوار کردن يکي از پناهجويان که از خود مقاومت شديد نشان مي داد، ماموران مجبور شدند دست و پاي او را ببندند و سوار هواپيما کنند تا به ايران بازگردانده شود. تصميم به بازگرداندن پناهجويان ايراني، در پي نشست هاي ماه مارس دو هيئت ايراني و مقامات استراليايي در کامبرا صورت گرفت. هر چند دولت استراليا سفر اين دو هيئت را در اين راستا تکذيب کرد، اما اعلام شد که در گفتگو با مقامات ايراني، مسئله امنيت پناهجويان در نظر گرفته شده است و گفته شد که استرداد آنها برايشان خطر جاني در بر نخواهد داشت. همچنين وزارت مهاجرت استراليا به پناهجويان ايراني پيشنهاد کرد که در صورت توافق براي بازگشت، مبلغي نيز به آنان پرداخت خواهد شد که اين پيشنهاد با مخالفت پناهجويان ايراني مواجه گشت.
تعداد پناهجويان ايراني که امکان بازگرداندن آنان قريب الوقوع به نظر مي رسد، 83 تن اعلام شده بود و سخنگوي وزارت مهاجرت استراليا اعلام کرد که در روزهاي آتي، 20 پناهجوي ديگر به ايران بازگردانده خواهند شد. رفتار خشونت آميز نسبت به پناهجويان از نظر خبرنگاران استراليايي به دور نمي ماند و از جمله 43 روز بازداشت انفرادي يک پناهجوي ايراني و بازگرداندن دختر وي به ايران که باعث اختلالات رواني براي وي شده است، در مطبوعات استراليا انعکاس يافت. فيليپ راداک در مورد اين پناهجو مي گويد: وي با تصميم خود از ديگران جدا مانده و پيشنهاد ماموران بازداشتگاه را براي زندگي در جمع نپذيرفته است.
از گفته فيليپ راداک که اعلام کرد امتناع و سرسختي پناهجويان از بازگردانده شدن به وطنشان، هيچگونه تاثيري در تصميم اداره مهاجرت استراليا ندارد، چنين به نظر مي رسد که در روزهاي آتي تعداد ديگري از ايرانيان پناهجو به ايران بازگردانده خواهند شد.
**************
اگر در ايران دولتي دمكراتيك حاكم بود هيچكدام از اين انسانها حاضر نمي شدند كه با بدترين و غير انساني ترين شرايط بسازند. اردوگاههاي پناهندگي استراليا ساليان سال است كه مورد انتقاد فعالين حقوق بشر است. در گذشته مقامات استراليا حتي به قيمت آمپول بيهوشي زدن به پناهجويان آنها را به كشورشان باز گردانده اند و برايشان مهم نيست كه درهنگام بازگشت چه بلايي سر اين پناهجويان خواهد آمد. طبق همين خبر اين ديپورتها نتيجه مذاكرات مستقيم دولتهاي ايران و استراليا است. در جاي ديگر خواندم كه حتي مقامات ايراني به كمپ ها راه داده شده اند و در خواست پس گرفتن اشخاص بخصوصي را كرده اند.
اينها هموطنان ما هستند. من شخصا فكر مكنم اگر كسي اينقدر در وطنش آزار د يده كه حاضر ميشود همه علائقش را در كشورش به .
. كناري بگذارد و دست از همه زندگيش بشويد و ماهها در انبارهاي كشتي ها بماند و بعد سالها زندگي در اردوگاه پناهندگي را قبول كند براي اينكه بتواند روزي مثل يك انسان عادي زندگي حق پناهندگي دارد.
مي پرسيد گناه دولتهاي خارجي چيست؟ آنها با دست گذاشتن در دست حكومتهاي ديكتاتوري مثل ايران و ترجيج دادن نفت ارزان به حقوق بشرو با چشم پوشي بر جنايات روزانه آنها در همين جنايات سهيم ميشوند اما ميخواهند فقط بچاپندو ببرند و دور از مشكلات انسانهاي جهان سوم زندگي راحت خودشان را بگذرانند. اما پناهنذگي آن روي ديگر سكه است. هر چه كشورهاي جهان سوم دمكراتكيك تر باشند و شرايط زندگي در آنها بهتر باشد انسانها بيشتر در كشور خودشان مي مانند.
حتما ميگوييد نرود ميخ آهني در سنگ. مي گوييد مگر دولت استراليا به اي ميل هاي ما توجه ميكند؟ شايد نكند. اما به آنها نشان ميدهد كه حيلي ها هستند كه با اين اقدام دولت استراليا موافق نميكنند. به حز ب سبزهاي استراليا كه براي نجات جان اين پناهندگان مبارزه ميكنند و ايرانيان و شهروندان استراليايي كه در برابراردوگاههاي پناهندگي و وزارتحانه ها اعتراض ميكنندنشان ميدهد كه تنها نيستند و نشان ميدهد كه ما در برابر سرنوشت هموطنانمان بر حلاف آنچه دولت ايران ميگويد بي تفاوت نيستيم و تصميمات اين دولت تصميمات مردمش نيست.
فرهنگ عزيز در نظرخواهي نوشته بود كه ايي ميل هايي كه به آدرسهاي مطلب قبلي فرستاده برگشت خورده است واحتمالا اين ايي ميل ها بلوك شده اند. ميتوانيد از آدرسهاي زير استفاده كنيد . فقط نام و آدرس ايي ميلتان لازم است. ميتوانيد مطلب را بگذاريد و ايي ميل كنيد.
اگر دنبال متني هستيد كه كپي كنيد ميتوانيد از متن انگليسي نوشته شده در اينجا استفاده كنيد.
از اين صفحه ميتوانيد به نحست وزير استراليا ايي ميل بزنيد:
http://www.pm.gov.au/email.cfm
از اين صفحه ميتوانيد به وزير مهاجرت استراليا ايي ميل بزنيدhttp://www.minister.immi.gov.au/contact/index.htm#email
Monday, August 25, 2003
پناهجويان ايراني در خطر ديپورت:
هنوز از سرنوشت دو پناهنده ايراني كه به طور قانوني براي ديدن حانواده شان به سوريه مسافرت كرده بودند و توسط دولت سوريه به ايران تحويل داده شدند خبري نيست. حالا دولت استراليا ميخواهد همين معامله را با پناهجويان ايراني در استراليا كندو در برابر بخشش هاي دولت ايران از كيسه ملت پناهندگان ايراني را به ايران تحويل دهد. يعني پول مردم ايران كه بايد براي بهبود وضع كشور خرج شود يك بار ديگر خرج شكنجه و اعدام فرزندانشان ميشود.
به گزارش كميته نحات پناهندگان به درخواست مستقيم دولت ايران سه پناهجوي ايراني به اسامي حميد بيژني..فرشيد مختاري و غلامرضا سلامي شبانه از اردوگاه باكستر به محل ديگري منتقل شده اند تا به اردوگاه وومرا و سپس به ايران منتقل شوند. طبق گزارش بي بي سي سي نفر پناهنده ديگر و طبق گزارش كميته نجات پناهندگان 277 پناهنده ديگر در خطر ديپورت به ايران قرار دارندو اين جزيي از قرارداد جديد بين ايران و استرالياست. در نوشته كميته نجات آمده است كه هزاران تن از مردم استراليا به طرف اردوگاه پرت هدلند حركت كرده اند تا ازا اين اقدام جلو گيري كنند.در عوض دولت استراليا نيز پناهجويان را به شهر ديگري انتقال داده است. ما نيز به سهم خود ميتوانيم با ايي ميل زدن به آدرس هاي زير اعتراض خودمان را بيان كنيم.
ميتوانيد متن انگليسي نوشته شده در اين مطلب را كپي كرده و به آدرس هاي زير بفرستيد.
نگذاريم پناهجويان ايراني قرباني معاملات كثيف اقتصادي بشوند. حداقل كاري كه از دست ما بر ميآيد اعتراض است. اين پناهجويان در .صورت برگشت به ايران در خطر شكنجه و اعدام قرار دارند.
primeminsters@naa.gov.au
libadm@liberal.org.au
هنوز از سرنوشت دو پناهنده ايراني كه به طور قانوني براي ديدن حانواده شان به سوريه مسافرت كرده بودند و توسط دولت سوريه به ايران تحويل داده شدند خبري نيست. حالا دولت استراليا ميخواهد همين معامله را با پناهجويان ايراني در استراليا كندو در برابر بخشش هاي دولت ايران از كيسه ملت پناهندگان ايراني را به ايران تحويل دهد. يعني پول مردم ايران كه بايد براي بهبود وضع كشور خرج شود يك بار ديگر خرج شكنجه و اعدام فرزندانشان ميشود.
به گزارش كميته نحات پناهندگان به درخواست مستقيم دولت ايران سه پناهجوي ايراني به اسامي حميد بيژني..فرشيد مختاري و غلامرضا سلامي شبانه از اردوگاه باكستر به محل ديگري منتقل شده اند تا به اردوگاه وومرا و سپس به ايران منتقل شوند. طبق گزارش بي بي سي سي نفر پناهنده ديگر و طبق گزارش كميته نجات پناهندگان 277 پناهنده ديگر در خطر ديپورت به ايران قرار دارندو اين جزيي از قرارداد جديد بين ايران و استرالياست. در نوشته كميته نجات آمده است كه هزاران تن از مردم استراليا به طرف اردوگاه پرت هدلند حركت كرده اند تا ازا اين اقدام جلو گيري كنند.در عوض دولت استراليا نيز پناهجويان را به شهر ديگري انتقال داده است. ما نيز به سهم خود ميتوانيم با ايي ميل زدن به آدرس هاي زير اعتراض خودمان را بيان كنيم.
ميتوانيد متن انگليسي نوشته شده در اين مطلب را كپي كرده و به آدرس هاي زير بفرستيد.
نگذاريم پناهجويان ايراني قرباني معاملات كثيف اقتصادي بشوند. حداقل كاري كه از دست ما بر ميآيد اعتراض است. اين پناهجويان در .صورت برگشت به ايران در خطر شكنجه و اعدام قرار دارند.
primeminsters@naa.gov.au
libadm@liberal.org.au
Friday, August 22, 2003
از وبلاگهاي ديگر
وبلاگ گردي زنجيره اي!
نميدانم لقب زنجيره اي خوب است يا نه. آدم راياد قتل هاي زنجيره اي مي اندازد! . در سايه دولت نامردان ما خيلي از اسم ها و صفت ها معنايشان وارونه شده . ( اوين =دانشگاه...دانشجو=اراذل و اوباش...و ..)
بعشي از صفات و اسم ها هم هست كه به خودي خود معناي بدي ندارند اما در حكومت اسلامي استحاله شده اند. مثلا خاتم قبلا آدم را ياد قاب خاتم يا هنزهاي دستي مي انداخت اما خاتمي داستاني ديگر است.. يا مثلا مصلحت به خودي خود كلمه بدي نيست اما اين آقايان كاري كرده اند كه آدم حالش از شنيدن اين حرفها به هم ميخورد به خصوص اگر بعدش هم نظام بيايد.....
به هر حال ربط اينها به وبلاگ گردي زنجيره اي اين است كه شبح عزيز در وبلاگ گردي آدينه اش به مطلبي در اينجا لينك داده. من هم به مطالب دوستان ديگر لينك ميدهم. اميدوارم آنها هم به يكي ديگر لينك بدهند الي آخر .... . .
براي اطلاع دوستاني كه اولين بار اينجا مي ايند اين مطالب به طور كامل در وبلاگ : ا ز وبلاگهاي ديگر؛ نيز درج ميشود.
از وبلاگ هادي خرسندي ..بدون شرح بقيه اش را خودتان بخوانيد.
در رابطه با نوهَ امام" نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصافاً سُر ومُر و
گنده است.
برخلاف بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جعفريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.
........
******
.. . عكس بالا را به همراه عكسهاي بسيار زيباي ديگري از مردم و طبيعت ميهنمان ميتوانيد در وبلاگ ارغواني تيره ببينيد. اينها حاصل سفرهاي متناوب حميد عزيز به قله ها و دشت هاي ايران است و خوشحالم كه با ما اين يادگارهاي زيبا را تقسيم ميكند.
حتما وبلاگ درد دل فرزند اعدام را ديده ايد. اين وبلاگ را محسن سلطانپور مي نويسد . .شايان عزيز در نظر خواهي شبح ماحراي آمدن محسن به ايران و زنداني شدنش را نوشته بود. پس از اين ماجرا طبق نوشته شايان محسن در لندن اقدام به خودكشي كرده بود و مدتي در بيمارستان بستري بود. حوشحالم كه تصميم گرفت زنده بماند و بنويسد. مگر داغ از دست دادن سه سلطانپور كم است كه يكي ديگرش هم دامن مان را بگيرد. :
؛گيرم يكي را شعله ي تنور خاموش كرده باشد، گيرم يک بي وجود مثل من ببرد گيرم که مثل سگ بترسم و فراموش کنم من هم ميتوانم به نوعي مبارزه کنم اما يكي را مثله كرده باشند، يكي را پوست كنده باشند، يكي را گردن زده باشند، ديگري را با آمپول هوا خاموش كرده باشند، چند تني را در اين جنگل و آن زندان به گلوله بسته باشند و ... تا امروز و بيشك تا فردا ...
تا انسان هست اين شعله را خاموشي نيست.
؛
.گلناز خيلي زيبا و گيرا مينويسد. من تعجب ميكنم كه چطور تا بحال پيدايش نكرده بودم. در آخرين مطلبش خاطره اي را از مادري نقل ميكند كه زنداني سياسي بوده و شاهد اعدام شدن دختران نوجواني كه نبايد به بهشت ميرفتند...:
در سلول باز و او وارد شد . حالت چهره اش كاملا با چند لحظه ي قبل كه آمده بودند و بيرون برده بودندش تغيير كرده بود .؛
از صورتش هيچ چيز نميشد فهميد . چشمانش به نقطه اي دور خيره شده بود . براي چند ثانيه سكوت همه ي صدا ها را بلعيد . بعد آرام آرام آمد به سمت مادر ، حلقه ي نقره اي نامزدي اش را دراورد و به مادر داد و با صداي خش دار گفت : من فردا اعدام مي شوم .بعد رفت كنج سلول نشست و پشت شلاق خورده اش را به ديوار سرد و گچي سلول سپرد و زانوهاي لاغرش را بغل كرد؛
داستان نسخه پيش از چاپ شادي صدر را كه ميدانيد.. . . وقتي مطالبش را ديدم برايم شد آميزه اي از قدرت نويسندگي و نيروي حق طلبي. اميدوارم كه بدون مانع و ؛ مصلحت؛ هايي كه در ؛نظام؛ پبيش مي آيد بتواند به راه خود ادامه بدهد.
آحرين مطلبش در باره افسانه نوروزي است به نام ؛قانون كرم از خود درخت؛
.
6 سال پيش، در جزيره كيش، زني به نام افسانه نوروزي مردي را به قتل رساند كه دوست شوهرش بود.سه سال بعد جلسه دادگاه تشكيل شد. افسانه در دفاعيات خود گفت: مقتول قصد داشته به او تجاوز كند و او از خود دفاع كرده است. اما پرونده اي كه مي توانست يك مورد ساده ؛دفاع مشروع؛ تلقي شود و با صدور قرار منع تعقيب متهم به پايان رسد، شش سال در دادگاههاي مختلف چرخيد تا اينكه ديوان عالي كشور حكم دادگاه استان را كه قتل را از مصاديق دفاع مشروع ندانسته بود، تاييد كرد. به اين ترتيب افسانه نوروزي، شوهر و دو دختر او منتظر اجراي حكم اعدام هستند. اين حكم يكي از همين روزها اجرا خواهد شد.
در واقع هسته اصلي اين پرونده مساله اقدامات قاتل (زن) در فراهم آوردن مقدمات و موجبات تجاوز است. در اطلاعيه اي كه دادگستري استان هرمزگان در پاسخ به دفاعيات وكيل افسانه كه در مطبوعات چاپ شده بود آمده است: دليل صدور حكم اعدام از سوي دادگاه بدوي، اقدامات قاتل در فراهم آوردن مقدمات تجاوز است.
*********
شبی سياه و هراس آور
تر ا صدا کردند
و قاضيان قاتل
که پنجه های خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند
چو سنگها نگاهت کردند
و درميان خنده های مشمئز سردشان
ترا نشان دادند
به قاتلان دگر
......
اين قسمتي است از شعري كه پروين عزيز براي مادر زهرا كاظمي سروده است.
مادر ي كه ميگويد من فقط قاتل فرزندم را ميخواهم.
به عنوان وبلاگ نويسان فكر ميكنم ما در اين مسئله كوتاهي كرديم. براي فرستادن پارازيت. توسط اريكسون..براي آزادي سينا مطلبي..براي سانسور در اينترنت ..همبستگي نشان داديم اما بر ظلمي كه به زهرا كاظمي شد و وقاحتي كه دولت و خاتمي در برابر آن نشان دادند ساكت مانديم . جاي آن داشت كه لااقل بنري هم به نام زهرا كاظمي درست ميكرديم و همراه با نامه اي اعتراض آميز بر وبلاگها يمان حتي براي مدت كوتاهي هم كه شده ميگذاشتيم. دوستاني كه با بنر درست كردن آشنا هستند ميتوانند بنري براي حمايت از خواست استفان هاشمي براي گرفتن جسد مادرش و مجكو م كردن اقدام دولت ايران تهيه كنند . استفان هاشمي هنوز درصدد بردن جسد مادرش به كاناداست. هنوز اين كارزار تمام نشده است. وكيل اودر مصاحبه با راديو فردا گفت كه احتمالا به جسد زهرا كاظمي مواد شيميايي تزريق شده تا در مدت كوتاهي تجزيه شود.
اخبار مربوط به زهرا كاظمي در وبلاگ زهرا كاظمي دات كام به تفسير آمده است.
*********
از وبلاگ آتش عزيز:
نمی دونم چراخورشید مامثه خورشید اونطرف دشت نبود... به تیکه زمین درختهای خشکیده ومریض بار می اورد ... بابا هر چه می کاشت زرد می شد واطرافش رو پشه می گرفت... منم در عالم بچگی با خوشحالی تصویر بابا رو می کشیدم که زندگی رو گروگذاشته ویه باغ بزرگ با درختهای پرسیب خریده ... هرروز عصربا سه چرخه وسبد های پراز میوه به شهر می روم وبا غرور به مردم میگم محصول ماست محصول ماست ...
نميدانم آتش نظرخواهيش را كلا برداشته يا هر وقت من ميروم سراغ وبلاگش غيب ميشود. . خيلي دلم ميخواست برايش بنويسم كه نوشته هايش هم مثل نام وبلاگش پر از شور است.
************
پرياي خط خطي كه يك دختر شانزده ساله است ميگه:
فکر کردين که داريم تو چه دوره و زمانی بهترين روز های زندگيمون رو سپری می کنيم . به نظر من هم نسل پيش از ما هم نسل بعد از ما از ما بهتر زندگی کردن و از زندگيشون و جونيشون بيشتر لذت بردند.
آخه ما الان با این همه محدوديت در همه ی زمينه ها, از لباس پوشيدن و نوع حرف زدن و با کی حرف زدن و کجا رفتن و چه جوری رفتن حتی با چه وسيله ای رفتن(اتوبوس يا تا کسی!!!!!) گرفته تا کدوم کتاب خوندن يا به چه رشته ی تحصيلی علاقه داشتن و چه جوری فکرکردن. بعضی و قت ها فکر می کنم ما از خودمون هيچ اراده ای نداریم مخصو صا اگر دختر باشيم که همه حق دارن به ما بگن چی کار بکن يا چی کار نکن ؟!!!
جدا در قرن بيست و يكم چقدر ميشه انسانها را در جهالت نگهداشت و بهشان حكم رد و در خصوصي ترين مسائل زندگيشان دخالت كرد؟ نوشته هاي وبلاگ نويسان جوان نشان ميدهد كه اينها به هيچوجه نتوانسته اند ذهن جستجوگر اين بچه ها را خاموش كنند. تازه اگر وبلاگ گربه سرخ و نوشته هاي سارا و آرش را نخوانده ايد كه ديگر نيم عمرتان بر فناست. ..
مطالب وبلاگشان حيلي متنوع است. از هيچكاك و شاملو تا مدارس خصوصي و مربيان فوتبال. فقط اگر جزو قوم ؛ باباها؛ هستيد فعلا سر نزنيد!
*********
وبگردي هاي يك ثانيه اي(بدون حق كپي رايت از شبح!)
آواي آزاد يك سايت ادبي است كه در آن اشعار و مقالات مختلف ادبي را ميتوانيد پيدا كنيد.
متاسفانه در يك ثانيه فقط تونستم يه يك سايت سر بزنم. !
وبلاگ گردي زنجيره اي!
نميدانم لقب زنجيره اي خوب است يا نه. آدم راياد قتل هاي زنجيره اي مي اندازد! . در سايه دولت نامردان ما خيلي از اسم ها و صفت ها معنايشان وارونه شده . ( اوين =دانشگاه...دانشجو=اراذل و اوباش...و ..)
بعشي از صفات و اسم ها هم هست كه به خودي خود معناي بدي ندارند اما در حكومت اسلامي استحاله شده اند. مثلا خاتم قبلا آدم را ياد قاب خاتم يا هنزهاي دستي مي انداخت اما خاتمي داستاني ديگر است.. يا مثلا مصلحت به خودي خود كلمه بدي نيست اما اين آقايان كاري كرده اند كه آدم حالش از شنيدن اين حرفها به هم ميخورد به خصوص اگر بعدش هم نظام بيايد.....
به هر حال ربط اينها به وبلاگ گردي زنجيره اي اين است كه شبح عزيز در وبلاگ گردي آدينه اش به مطلبي در اينجا لينك داده. من هم به مطالب دوستان ديگر لينك ميدهم. اميدوارم آنها هم به يكي ديگر لينك بدهند الي آخر .... . .
براي اطلاع دوستاني كه اولين بار اينجا مي ايند اين مطالب به طور كامل در وبلاگ : ا ز وبلاگهاي ديگر؛ نيز درج ميشود.
از وبلاگ هادي خرسندي ..بدون شرح بقيه اش را خودتان بخوانيد.
در رابطه با نوهَ امام" نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصافاً سُر ومُر و
گنده است.
برخلاف بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جعفريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.
........
******
.. . عكس بالا را به همراه عكسهاي بسيار زيباي ديگري از مردم و طبيعت ميهنمان ميتوانيد در وبلاگ ارغواني تيره ببينيد. اينها حاصل سفرهاي متناوب حميد عزيز به قله ها و دشت هاي ايران است و خوشحالم كه با ما اين يادگارهاي زيبا را تقسيم ميكند.
حتما وبلاگ درد دل فرزند اعدام را ديده ايد. اين وبلاگ را محسن سلطانپور مي نويسد . .شايان عزيز در نظر خواهي شبح ماحراي آمدن محسن به ايران و زنداني شدنش را نوشته بود. پس از اين ماجرا طبق نوشته شايان محسن در لندن اقدام به خودكشي كرده بود و مدتي در بيمارستان بستري بود. حوشحالم كه تصميم گرفت زنده بماند و بنويسد. مگر داغ از دست دادن سه سلطانپور كم است كه يكي ديگرش هم دامن مان را بگيرد. :
؛گيرم يكي را شعله ي تنور خاموش كرده باشد، گيرم يک بي وجود مثل من ببرد گيرم که مثل سگ بترسم و فراموش کنم من هم ميتوانم به نوعي مبارزه کنم اما يكي را مثله كرده باشند، يكي را پوست كنده باشند، يكي را گردن زده باشند، ديگري را با آمپول هوا خاموش كرده باشند، چند تني را در اين جنگل و آن زندان به گلوله بسته باشند و ... تا امروز و بيشك تا فردا ...
تا انسان هست اين شعله را خاموشي نيست.
؛
.گلناز خيلي زيبا و گيرا مينويسد. من تعجب ميكنم كه چطور تا بحال پيدايش نكرده بودم. در آخرين مطلبش خاطره اي را از مادري نقل ميكند كه زنداني سياسي بوده و شاهد اعدام شدن دختران نوجواني كه نبايد به بهشت ميرفتند...:
در سلول باز و او وارد شد . حالت چهره اش كاملا با چند لحظه ي قبل كه آمده بودند و بيرون برده بودندش تغيير كرده بود .؛
از صورتش هيچ چيز نميشد فهميد . چشمانش به نقطه اي دور خيره شده بود . براي چند ثانيه سكوت همه ي صدا ها را بلعيد . بعد آرام آرام آمد به سمت مادر ، حلقه ي نقره اي نامزدي اش را دراورد و به مادر داد و با صداي خش دار گفت : من فردا اعدام مي شوم .بعد رفت كنج سلول نشست و پشت شلاق خورده اش را به ديوار سرد و گچي سلول سپرد و زانوهاي لاغرش را بغل كرد؛
داستان نسخه پيش از چاپ شادي صدر را كه ميدانيد.. . . وقتي مطالبش را ديدم برايم شد آميزه اي از قدرت نويسندگي و نيروي حق طلبي. اميدوارم كه بدون مانع و ؛ مصلحت؛ هايي كه در ؛نظام؛ پبيش مي آيد بتواند به راه خود ادامه بدهد.
آحرين مطلبش در باره افسانه نوروزي است به نام ؛قانون كرم از خود درخت؛
.
6 سال پيش، در جزيره كيش، زني به نام افسانه نوروزي مردي را به قتل رساند كه دوست شوهرش بود.سه سال بعد جلسه دادگاه تشكيل شد. افسانه در دفاعيات خود گفت: مقتول قصد داشته به او تجاوز كند و او از خود دفاع كرده است. اما پرونده اي كه مي توانست يك مورد ساده ؛دفاع مشروع؛ تلقي شود و با صدور قرار منع تعقيب متهم به پايان رسد، شش سال در دادگاههاي مختلف چرخيد تا اينكه ديوان عالي كشور حكم دادگاه استان را كه قتل را از مصاديق دفاع مشروع ندانسته بود، تاييد كرد. به اين ترتيب افسانه نوروزي، شوهر و دو دختر او منتظر اجراي حكم اعدام هستند. اين حكم يكي از همين روزها اجرا خواهد شد.
در واقع هسته اصلي اين پرونده مساله اقدامات قاتل (زن) در فراهم آوردن مقدمات و موجبات تجاوز است. در اطلاعيه اي كه دادگستري استان هرمزگان در پاسخ به دفاعيات وكيل افسانه كه در مطبوعات چاپ شده بود آمده است: دليل صدور حكم اعدام از سوي دادگاه بدوي، اقدامات قاتل در فراهم آوردن مقدمات تجاوز است.
*********
شبی سياه و هراس آور
تر ا صدا کردند
و قاضيان قاتل
که پنجه های خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند
چو سنگها نگاهت کردند
و درميان خنده های مشمئز سردشان
ترا نشان دادند
به قاتلان دگر
......
اين قسمتي است از شعري كه پروين عزيز براي مادر زهرا كاظمي سروده است.
مادر ي كه ميگويد من فقط قاتل فرزندم را ميخواهم.
به عنوان وبلاگ نويسان فكر ميكنم ما در اين مسئله كوتاهي كرديم. براي فرستادن پارازيت. توسط اريكسون..براي آزادي سينا مطلبي..براي سانسور در اينترنت ..همبستگي نشان داديم اما بر ظلمي كه به زهرا كاظمي شد و وقاحتي كه دولت و خاتمي در برابر آن نشان دادند ساكت مانديم . جاي آن داشت كه لااقل بنري هم به نام زهرا كاظمي درست ميكرديم و همراه با نامه اي اعتراض آميز بر وبلاگها يمان حتي براي مدت كوتاهي هم كه شده ميگذاشتيم. دوستاني كه با بنر درست كردن آشنا هستند ميتوانند بنري براي حمايت از خواست استفان هاشمي براي گرفتن جسد مادرش و مجكو م كردن اقدام دولت ايران تهيه كنند . استفان هاشمي هنوز درصدد بردن جسد مادرش به كاناداست. هنوز اين كارزار تمام نشده است. وكيل اودر مصاحبه با راديو فردا گفت كه احتمالا به جسد زهرا كاظمي مواد شيميايي تزريق شده تا در مدت كوتاهي تجزيه شود.
اخبار مربوط به زهرا كاظمي در وبلاگ زهرا كاظمي دات كام به تفسير آمده است.
*********
از وبلاگ آتش عزيز:
نمی دونم چراخورشید مامثه خورشید اونطرف دشت نبود... به تیکه زمین درختهای خشکیده ومریض بار می اورد ... بابا هر چه می کاشت زرد می شد واطرافش رو پشه می گرفت... منم در عالم بچگی با خوشحالی تصویر بابا رو می کشیدم که زندگی رو گروگذاشته ویه باغ بزرگ با درختهای پرسیب خریده ... هرروز عصربا سه چرخه وسبد های پراز میوه به شهر می روم وبا غرور به مردم میگم محصول ماست محصول ماست ...
نميدانم آتش نظرخواهيش را كلا برداشته يا هر وقت من ميروم سراغ وبلاگش غيب ميشود. . خيلي دلم ميخواست برايش بنويسم كه نوشته هايش هم مثل نام وبلاگش پر از شور است.
************
پرياي خط خطي كه يك دختر شانزده ساله است ميگه:
فکر کردين که داريم تو چه دوره و زمانی بهترين روز های زندگيمون رو سپری می کنيم . به نظر من هم نسل پيش از ما هم نسل بعد از ما از ما بهتر زندگی کردن و از زندگيشون و جونيشون بيشتر لذت بردند.
آخه ما الان با این همه محدوديت در همه ی زمينه ها, از لباس پوشيدن و نوع حرف زدن و با کی حرف زدن و کجا رفتن و چه جوری رفتن حتی با چه وسيله ای رفتن(اتوبوس يا تا کسی!!!!!) گرفته تا کدوم کتاب خوندن يا به چه رشته ی تحصيلی علاقه داشتن و چه جوری فکرکردن. بعضی و قت ها فکر می کنم ما از خودمون هيچ اراده ای نداریم مخصو صا اگر دختر باشيم که همه حق دارن به ما بگن چی کار بکن يا چی کار نکن ؟!!!
جدا در قرن بيست و يكم چقدر ميشه انسانها را در جهالت نگهداشت و بهشان حكم رد و در خصوصي ترين مسائل زندگيشان دخالت كرد؟ نوشته هاي وبلاگ نويسان جوان نشان ميدهد كه اينها به هيچوجه نتوانسته اند ذهن جستجوگر اين بچه ها را خاموش كنند. تازه اگر وبلاگ گربه سرخ و نوشته هاي سارا و آرش را نخوانده ايد كه ديگر نيم عمرتان بر فناست. ..
مطالب وبلاگشان حيلي متنوع است. از هيچكاك و شاملو تا مدارس خصوصي و مربيان فوتبال. فقط اگر جزو قوم ؛ باباها؛ هستيد فعلا سر نزنيد!
*********
وبگردي هاي يك ثانيه اي(بدون حق كپي رايت از شبح!)
آواي آزاد يك سايت ادبي است كه در آن اشعار و مقالات مختلف ادبي را ميتوانيد پيدا كنيد.
متاسفانه در يك ثانيه فقط تونستم يه يك سايت سر بزنم. !
Thursday, August 21, 2003
اين دو خبر را در سايت ايران ليبرتي ديدم. فعلا لينكش را ميگذارم تا بعددر باره شان بنويسم. فقط بنويسم كه در باره تجاوز به زهرا كاظمي اين را قبلا هم شنيده بودم كه دليل به حاك سپردن او با اين سرعت و وحشت همين بوده چون ميدانستند كه در اثر كالبد شكافي تجاوز و بقيه شكنجه ها مشخص خواهد شد.
1-دولت کوبا: پارازيت در يک مکان ديپلماتيک متعلق به ايران توليد می شده است
2-نتيجه تحقيقات وكيلان بدون مرز كانادا (مصاحبه حميد مجتهدي وكيل رسمي دادگاههاي كانادا، تهران با راديو فردا)
1-دولت کوبا: پارازيت در يک مکان ديپلماتيک متعلق به ايران توليد می شده است
2-نتيجه تحقيقات وكيلان بدون مرز كانادا (مصاحبه حميد مجتهدي وكيل رسمي دادگاههاي كانادا، تهران با راديو فردا)
Tuesday, August 19, 2003
بيست و هشت مرداد
هر بار كه ملت ايران خواسته است در برابر بيگانگان و عواملشان قد علم كند جنبش به بيراهه رفته است .انقلاب مشروطه...ملي شدن صنعت نفت و قيام ضد سلطنتي. اينها فرصتهاي طلايي بودند كه از ما دزديده شدند. . هر بار پس از اين قيام ها استعمار از طريق عوامل داخلي اش خون از شريان هاي ما كشيده است.نفت و منابع طبيعي ما را سالهاست كه دارند به اسامي و عناوين مختلف غارت ميكنند و مي برند. در عوض ملت ما بايد در فقر و فحشا و يدبختي زندگي كنند. ديگر بس است. نبايد گول بيگانگان را بخوريم. در هر كدام از اين قيام ها اولين هدف استعمار بد بين كردن مردم به انقلابيون بوده است . ازمشروعه خواهان گرفته تا رضا خان تا محمدرضا شاه و حكومت فعلي ....به اولين .چيزي كه حمله برده اند اعتماد مردم نسبت به انقلابيون بوده است. هميشه ما را از بدتر ترسانده اند تا جرات نداشته باشيم حقمان را بخواهيم. سعي كرده اند كه ملت را در جهل و خرافات نگاه دارند تا خودمان به جان هم بيفتيم و كار آنها را آسان تر كنيم.
كسي براي ما كاري نميكند.بايد چشمهايمان را باز كنيم. بايد از انفعال بيرون بياييم.خودمان دنبال حقايق برويم و نگذاريم منابع خبري ما شايعاتي باشند كه عوامل رژيم به خوردمان ميدهند . نگذاريم يك اقليت براي دهها سال ديگر با باج دادن به حكومت هاي غارتگر بر ما حكومت كند.
خواست هر انسان يك زندگي عادي و معمولي است. يك سرپناه و حداقل امكانات زندگي. حداقل آزادي هاي فردي كه در منشور حقوق بشر آمده است. از دست كساني كه بچه هاي ما را گروه گروه اعدام كردند و در گورهاي دسته جمعي انداحتند و حالا اصلاح طلب شده اند براي ما كاري بر نمي آيد. استعمار دوباره نقشه كشيده است تا با حذف كردن نيروهاي مردمي و به احتمال زياد حمله به ايران در ايران عراقي ديگر بسازد و رضا پهلوي را مثل چلبي وارد ايران كند. مبارزان در تمام دنيا محدود ميشوند در حالي كه دولت امريكا براي فرستادن پارازيت روي برنامه هاي سلطنت طلبان به كوبا اعتراض ميكند و در مجلس براي كمك به آتاباي 50 ميليون دلار بودجه تصويب ميكند.
براي اينكه ايران نفت داردو براي اينكه امريكايي ها اين نفت را ارزان ميخواهند. براي اينكه اروپا سر نفت ايران با امريكا رقابت دارد. براي اينكه حقوق بشر فقط مال غربي هاست اگر لازم باشد بمب اتم بيندازند تا بتواند نفت را مجاني ببرند اين كاررا خواهندكرد. تنها راهش اين است كه از اين تفرقه و تشتت در بياييم. از افعي توقع اصلاح طلبي نداشته باشيم. قيامها نشان مي دهند كه مردم ايران مي خواهند مستقل باشند و استعمار نشان داد كه به هر بهايي مي خواهد جلوي استقلال ايرانيان را بگيرد. كودتاي 28 مرداد سال 1332 يك نمونه بارز بود.
همين چند روز پيش دادگاهي در آرژانتين براي 8 مقام ايران از جمله سفير ايران در آرژانتين حكم جلب بين المللي صاد ركرد. سران القاعده در ايران نگهداري مي شوند. زني به نام شهناز به سنگسار محكوم شده است. سرنوشت هزاران دانشجو در سياه چالهاي رژيم نامعلوم است .هنوز خون زهرا كاظمي خشك نشده است . در شيراز دو دانشجو به اعدام محكوم شده اند. اين تابستان پانزدهمين سالگرد قتل عام هزاران زنداني سياسي است. اما دولت امريكا با مقامات ايراني و سپاه پاسداران به مذاكره مي نشيند. به دولت ايران دوباره باج ميدهدو دفاتر شوراي ملي مقاومت را در امريكا مي بندد. اين اتفاق پس از حملاتي است كه در استراليا و آلمان و فرانسه به منازل پناهندگان صورت گرفته است. مسلما گروههاي ديگر هم در امان نيستند. دولت ايران هيچ مخالفي را تاب نمي آورد ودولتهاي خارجي تا اين خوان نعمت باز است براي هر كشتار و قتل و عام دولت ايران يك كلاه شرعي درست ميكنند و دوباره مثل صفحه ضرب خورده گرامافون ميروند سر گفتگوي انتقادي.....
هر قيام حتي اگر سركوب شود يك تجربه است و چراغي است براي آيندگان. هر قيام نشان ميدهد . كه هنوز در اين مرزو بوم انسانهاي آزاده فراوانند.پس از هر قيام انسانها بيشتر فكر ميكنند و ناخودآگاه به تحليل و بررسي مي نشينند. هر قيام خمودگي را در جامعه مي شكند و به ظاهر پوشالي حاكمان يك ضربه ديگر ميزند.
سال 1354 اوج قدرت شاه بود. چه كسي فكر ميكرد كه او با آنهمه كبكبه و دبدبه و دستگاه عريض و و طويل و آن ساواك مخوف روزي سرنگون شود؟همين جناب كالين پاول در سال 1978 ميلادي چند ماه قبل از قيام ضد سلطنتي به ايران تشريف آورده بودند و توسط شاه از او و هيئت امريكايي پذيرايي درخشاني شده بود و حتي ارتش و نيروي هوايي مانور داده بودند تا قدرت و ثبات شاه را نشان بدهند. اما شاه چند ماه بعد سرنگون شد. حالا هم اگر صد تا امريكا و اروپا و كانادا و استراليا بخواهند از اين دولت قرون وسطايي حمايت كنند باز اراده مردم پيروز خواهد شد. ..
شايد فردا شايد چند ماه ديگر يا شايد چند سال ديگر. براي اينكه در قرن بيست و يكم ديگر نميشود مردم را در جهل نگاه داشت. براي اينكه دست استعمار ديگر رو شده است. براي اينكه كوله بار مردم ما از تجربه مبارزه خالي نيست. براي اينكه اراده مردم را نبايد دست كم گرفت. براي اينكه هنوز آزاديخواهان در سرزمين ما نمرده اند و هستند كساني كه تا پاي جان براي آزادي ملتشان مبارزه ميكنند. براي اينكه مردم ما با اينهمه فشار و فقر و خفقان و زجر و شكنجه و كشتار ديگر جز زنجيرهايشان چيزي براي از دست دادن ندارند.
..
در پنجاهمين سالگرد كودتاي ننگين 28 مرداد ياد دكتر مصدق و همراهانش بخصوص دكتر فاطمي كه رذيلانه به قتل رسيد گرامي باد...
********
سايت ديدگاه صفحه اولش را سياه كرده و مطالب جالبي گذاشته است كه من قسمتي اش را در اينجا كپي ميكنم:
کودتاي 28 مرداد
برگي سياه در تاريخ کشورمان
محمدرضا پهلوي با تن دادن به طرح کودتا پذيرفت
که همچون پدرش، بدون کمک جهانخواران جايي در کشور ندارد
به سيستم پارلمانتاريسم و مشروطه اعتقاد ندارد
و براي کسب قدرت حاضر به همکاري با ارتجاع است
با گزينش شعار خدا، شاه، ميهن
سکولاريسم را رد کرد
نظام را بر دوپايه استبداد مذهبي و فاشيسم استوار کرد
با اسارت و قتل رهبران سياسي
راه خميني را هموار کرد
مردم را در حداقل آگاهي سياسي نگاهداشت
با تن دادن به قرار دادهاي تجاري و نظامي
دست جهانخواران را در تاراج منابع ملي آزاد گذاشت
هر بار كه ملت ايران خواسته است در برابر بيگانگان و عواملشان قد علم كند جنبش به بيراهه رفته است .انقلاب مشروطه...ملي شدن صنعت نفت و قيام ضد سلطنتي. اينها فرصتهاي طلايي بودند كه از ما دزديده شدند. . هر بار پس از اين قيام ها استعمار از طريق عوامل داخلي اش خون از شريان هاي ما كشيده است.نفت و منابع طبيعي ما را سالهاست كه دارند به اسامي و عناوين مختلف غارت ميكنند و مي برند. در عوض ملت ما بايد در فقر و فحشا و يدبختي زندگي كنند. ديگر بس است. نبايد گول بيگانگان را بخوريم. در هر كدام از اين قيام ها اولين هدف استعمار بد بين كردن مردم به انقلابيون بوده است . ازمشروعه خواهان گرفته تا رضا خان تا محمدرضا شاه و حكومت فعلي ....به اولين .چيزي كه حمله برده اند اعتماد مردم نسبت به انقلابيون بوده است. هميشه ما را از بدتر ترسانده اند تا جرات نداشته باشيم حقمان را بخواهيم. سعي كرده اند كه ملت را در جهل و خرافات نگاه دارند تا خودمان به جان هم بيفتيم و كار آنها را آسان تر كنيم.
كسي براي ما كاري نميكند.بايد چشمهايمان را باز كنيم. بايد از انفعال بيرون بياييم.خودمان دنبال حقايق برويم و نگذاريم منابع خبري ما شايعاتي باشند كه عوامل رژيم به خوردمان ميدهند . نگذاريم يك اقليت براي دهها سال ديگر با باج دادن به حكومت هاي غارتگر بر ما حكومت كند.
خواست هر انسان يك زندگي عادي و معمولي است. يك سرپناه و حداقل امكانات زندگي. حداقل آزادي هاي فردي كه در منشور حقوق بشر آمده است. از دست كساني كه بچه هاي ما را گروه گروه اعدام كردند و در گورهاي دسته جمعي انداحتند و حالا اصلاح طلب شده اند براي ما كاري بر نمي آيد. استعمار دوباره نقشه كشيده است تا با حذف كردن نيروهاي مردمي و به احتمال زياد حمله به ايران در ايران عراقي ديگر بسازد و رضا پهلوي را مثل چلبي وارد ايران كند. مبارزان در تمام دنيا محدود ميشوند در حالي كه دولت امريكا براي فرستادن پارازيت روي برنامه هاي سلطنت طلبان به كوبا اعتراض ميكند و در مجلس براي كمك به آتاباي 50 ميليون دلار بودجه تصويب ميكند.
براي اينكه ايران نفت داردو براي اينكه امريكايي ها اين نفت را ارزان ميخواهند. براي اينكه اروپا سر نفت ايران با امريكا رقابت دارد. براي اينكه حقوق بشر فقط مال غربي هاست اگر لازم باشد بمب اتم بيندازند تا بتواند نفت را مجاني ببرند اين كاررا خواهندكرد. تنها راهش اين است كه از اين تفرقه و تشتت در بياييم. از افعي توقع اصلاح طلبي نداشته باشيم. قيامها نشان مي دهند كه مردم ايران مي خواهند مستقل باشند و استعمار نشان داد كه به هر بهايي مي خواهد جلوي استقلال ايرانيان را بگيرد. كودتاي 28 مرداد سال 1332 يك نمونه بارز بود.
همين چند روز پيش دادگاهي در آرژانتين براي 8 مقام ايران از جمله سفير ايران در آرژانتين حكم جلب بين المللي صاد ركرد. سران القاعده در ايران نگهداري مي شوند. زني به نام شهناز به سنگسار محكوم شده است. سرنوشت هزاران دانشجو در سياه چالهاي رژيم نامعلوم است .هنوز خون زهرا كاظمي خشك نشده است . در شيراز دو دانشجو به اعدام محكوم شده اند. اين تابستان پانزدهمين سالگرد قتل عام هزاران زنداني سياسي است. اما دولت امريكا با مقامات ايراني و سپاه پاسداران به مذاكره مي نشيند. به دولت ايران دوباره باج ميدهدو دفاتر شوراي ملي مقاومت را در امريكا مي بندد. اين اتفاق پس از حملاتي است كه در استراليا و آلمان و فرانسه به منازل پناهندگان صورت گرفته است. مسلما گروههاي ديگر هم در امان نيستند. دولت ايران هيچ مخالفي را تاب نمي آورد ودولتهاي خارجي تا اين خوان نعمت باز است براي هر كشتار و قتل و عام دولت ايران يك كلاه شرعي درست ميكنند و دوباره مثل صفحه ضرب خورده گرامافون ميروند سر گفتگوي انتقادي.....
هر قيام حتي اگر سركوب شود يك تجربه است و چراغي است براي آيندگان. هر قيام نشان ميدهد . كه هنوز در اين مرزو بوم انسانهاي آزاده فراوانند.پس از هر قيام انسانها بيشتر فكر ميكنند و ناخودآگاه به تحليل و بررسي مي نشينند. هر قيام خمودگي را در جامعه مي شكند و به ظاهر پوشالي حاكمان يك ضربه ديگر ميزند.
سال 1354 اوج قدرت شاه بود. چه كسي فكر ميكرد كه او با آنهمه كبكبه و دبدبه و دستگاه عريض و و طويل و آن ساواك مخوف روزي سرنگون شود؟همين جناب كالين پاول در سال 1978 ميلادي چند ماه قبل از قيام ضد سلطنتي به ايران تشريف آورده بودند و توسط شاه از او و هيئت امريكايي پذيرايي درخشاني شده بود و حتي ارتش و نيروي هوايي مانور داده بودند تا قدرت و ثبات شاه را نشان بدهند. اما شاه چند ماه بعد سرنگون شد. حالا هم اگر صد تا امريكا و اروپا و كانادا و استراليا بخواهند از اين دولت قرون وسطايي حمايت كنند باز اراده مردم پيروز خواهد شد. ..
شايد فردا شايد چند ماه ديگر يا شايد چند سال ديگر. براي اينكه در قرن بيست و يكم ديگر نميشود مردم را در جهل نگاه داشت. براي اينكه دست استعمار ديگر رو شده است. براي اينكه كوله بار مردم ما از تجربه مبارزه خالي نيست. براي اينكه اراده مردم را نبايد دست كم گرفت. براي اينكه هنوز آزاديخواهان در سرزمين ما نمرده اند و هستند كساني كه تا پاي جان براي آزادي ملتشان مبارزه ميكنند. براي اينكه مردم ما با اينهمه فشار و فقر و خفقان و زجر و شكنجه و كشتار ديگر جز زنجيرهايشان چيزي براي از دست دادن ندارند.
..
در پنجاهمين سالگرد كودتاي ننگين 28 مرداد ياد دكتر مصدق و همراهانش بخصوص دكتر فاطمي كه رذيلانه به قتل رسيد گرامي باد...
********
سايت ديدگاه صفحه اولش را سياه كرده و مطالب جالبي گذاشته است كه من قسمتي اش را در اينجا كپي ميكنم:
کودتاي 28 مرداد
برگي سياه در تاريخ کشورمان
محمدرضا پهلوي با تن دادن به طرح کودتا پذيرفت
که همچون پدرش، بدون کمک جهانخواران جايي در کشور ندارد
به سيستم پارلمانتاريسم و مشروطه اعتقاد ندارد
و براي کسب قدرت حاضر به همکاري با ارتجاع است
با گزينش شعار خدا، شاه، ميهن
سکولاريسم را رد کرد
نظام را بر دوپايه استبداد مذهبي و فاشيسم استوار کرد
با اسارت و قتل رهبران سياسي
راه خميني را هموار کرد
مردم را در حداقل آگاهي سياسي نگاهداشت
با تن دادن به قرار دادهاي تجاري و نظامي
دست جهانخواران را در تاراج منابع ملي آزاد گذاشت
Thursday, August 07, 2003
داستان ؛ كلاس درس ؛اثر زنده ياد غلامحسين ساعدي :.
.انگار كه براي همين روز و ساعت نوشته شده است. ننگ بر دولتي كه با شاملو ها و ساعدي ها و سلطان پور ها و زهرا كاظمي ها و جوانان و دانشجوها و كارگران و معلمين و همه اقشار مردمش چنين با قساوت عمل ميكند.
..
كلاس درس
غلامحسين ساعدي
همه ما را تنگ هم چپانده بودند. داخل كاميون زوار در رفته اي كه هر وقت از دست اندازي رد ميشد چهارستون اندامش وا ميرفت و ساعتي بعد تخته بندها جمع و جور مي شدندو ما يله مي شديم و همديگر را مي چسبيديم كه پرت نشويم.انگار داخل دهان جانوري بوديم كه فك هايش مدام باز و بسته مي شدولي حوصله جويدن و بلعيدن نداشت. آفتاب تمام آسمان را گرفته بود. دور خود مي چرخيد. نفس مي كشيد و نفس پس مي دادو آتش مي ريخت ومدام مي زد تو سر ما. همه له له مي زديم. دهان ها نيمه باز بودو همديگر را نگاه مي كرديم. كسي كسي را نمي شناخت. هم سن و سال هم نبوديم. روبروي من پسر چهارده ساله اي نشسته بود. بغل دست من پيرمردي كه از شدت خستگي دندان هاي عاريه اش را در آورده بود و گر فته بود كف دستش و مرد چهل ساله اي سرش را گذاشته بود روي زانوانش و حسابي خودش را گره زده بود. همه گره خورده بودند. همه زخم و زيلي بودند. بيشتر از شصت نفر بوديم. همه ژنده پوش و خاك آلود و تنها چند نفري از ما كفش به پا داشتند. همه ساكت بوديم. تشنه بوديم و گرسنه بوديم. كاميون از پيچ هر جاده اي كه رد ميشد گرد و خاك فراواني به راه مي انداخت و هر كس سرفه اي مي كرد تكه كلوخي به بيرون پرتاب ميكرد
.چند ساعتي اين چنين رفتيم و بعد كاميون ايستاد. ما را پياده كردند. در سايه سار ديوار خرابه اي لميديم. از گوشه ناپيدايي چند پيرمرد پيدا شدند كه هر كدام سطلي به دست داشتند. به تك تك ما كاسه آبي دادند و بعد براي ما غذا آوردند. شورباي تلخي با يك تكه نان كه همه را با ولع بلعيدم.دوباره آب آوردند. آب دومي بسيار چسبيد. تكيه داده بوديم به ديوار. خواب و خميازه پنجول به صورت ما مي كشيد كه ناظم پيدايش شد. مردي بود قد بلند.. تكيده و استخواني . فك پايينش زياده از حد درشت بودو لب پايينش لب بالايش را پوشانده بود. چند بار بالا و پايين رفت. نه كه پلك هايش آويزان بود معلوم نبود كه متوجه چه كسي است. بعد با صداي بلند دستور داد كه همه بلند بشويم و ما همه بلند شديم و صف بستيم. راه افتاديم و از درگاه درهم ريخته اي وارد خرابه اي شديم. محوطه بزرگي بود. همه جا را كنده بودند. حفره بغل حفره. گودال بغل گودال. در حاشيه گودال ها نشستيم. روبروي ما ديوار كاه گلي درهم ريخته اي بود و روي ديوار تخته سياهي كوبيده بودند.
پاي تخته سياه ميز درازي بود از سنگ سياه و دور سنگ سياه چندين سطل آب گذاشته بودند. چند گوني انباشته از چلوار و طناب و پنبه هاي آغشته به خاك. آفتاب يله شده بود و ديگر هرم گرمايش نمي زد تو ملاج ما. مي توانستيم راحت تر نفس بكشيم.نيم ساعتي منتظر نشستيم تا معلم وارد شد. چاق و قد كوتاه بود. سنگين راه مي رفت.مچ هاي باريك و دست هاي پهن و انگشتان درازي داشت. صورتش پهن بود و چشم هايش مدام در چشم خانه ها مي چرخيد. انگار مي خواست همه كس و همه چيز را دائم زير نظر داشته باشد. لبخند مي زد و دندان روي دندان مي ساييد. جلو آمد و با كف دست ميز سنگي را پاك كردو تكه اي گچ برداشت و رفت پاي تحته سياه و گفت: درس ما خيلي آسان است. اگر دقت كنيد خيلي زود ياد ميگيريد.وسايل كار ما همين هاست كه مي بينيد.
با دست سطل هاي پر آب و گوني ها را نشان دادو بعد گفت: ؛ كار ما خيلي آسان است. مي آوريم تو و درازش مي كنيم.؛
و روي تخته سياه شكل آدمي را كشيد كه خوابيده بودو ادامه داد: ؛اولين كار ما اين است كه بشوريمش. يك يا دو سطل آب مي پاشيم رويش. وبعد چند تكه پنبه ميگذاريم روي چشم هايش و محكم مي بنديم كه ديگر نتواند ببيند.؛
با يك خط چشم هاي مرد را بست و بعد رو به ما كرد و گفت:؛ فكش را هم بايد ببنديم؛. پارچه اي را از زير فك رد مي كنيم و بالاي كله اش گره مي زنيم. چشم ها كه بسته شد دهان هم بايد بسته شود كه ديگر حرف نزند.؛
فك پايين را به كله دوخت و گفت:؛ شست پاها را به هم مي بنديم كه راه رفتن تمام شد.؛
و خودش به تنهايي خنديد و گفت:؛ دست هارا كنار بدن صاف مي كنيم و مي بنديم؛ و نگفت چرا و دست هارا بست. و بعد گفت:؛ حال بايد در پارچه اي پيچيد و ديگر كارش تمام است.؛
و بعد به بيرون خرابه اشاره كرد. دو پيرمرد مرد جواني را روي تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله ميكرد. گاه گداري دست و پايش را تكان مي داد. او را روي ميز خواباندند. پيرمردها بيرون رفتند و معلم جلو آمدو پيرهن ژنده اي را كه بر تن مرد جوان بود پاره كرد و دور انداخت.
معلم پنجه هايش را دور گردن مرد خفت كرد و فشار داد و گردنش را پيچيدو دست ها و پاهاتكاني خوردند و صدايش بريد و بدن آرام شد.
آنگاه سطل آبي را برداشت. روي جنازه پاشيدو بعد پنبه روي چشم ها گذاشت و با تكه پارچه اي چشم را بست. فك مرده پايين بود كه با يك مشت دو فك را به هم دوخت و بعد پارچه ديگري را از گوني بيرون كشيد و دهانش را بست و تكه ديگري را از زير چانه رد كرد و روي ملاج گره زد. بعد دست ها را كنار بدن صاف كرد. تعدادي پنبه از كيسه بيرون كشيد و لاي پاها گذاشت و شست پاها را با طنابي به هم بست و و بعد بي آنكه كمكي داشته باشد جنازه را در پارچه پيچيد و بالا و پايين پارچه را گره زد و با لبخند گفت :؛كارش تمام شد؛.
اشاره كرد و دو پير مرد وارد خرابه شدندو جسد را برداشتند و داخل يكي از گودال ها انداختند و گودال را از خاك انباشتند و بيرون رفتند.
معلم دهن دره اي كردو پرسيد : ؛ كسي يا د گرفت؟؛
عده اي دست بلند كرديم. بقيه ترسيده بودندو معلم گفت :؛آنها كه ياد گرفته اند بيايند جلو؛.
بلند شديم و رفتيم جلو. معلم مي خواست به بيرون خرابه اشاره كند كه دست و پايش را گرفتيم و روي تخته سنگ خوابانديم. تا خواست فرياد بزند گلويش را گرفتيم و پيچانديم. روي سينه اش نشستيم و با مشت محكمي فك پايينش را به فك بالا دوختيم. روي چشم هايش پنبه گذاشتيم و بستيم. دهانش را به ملاجش دوختيم و لختش كرديم و پنبه لاي پاهايش گذاشتيم. شست پاهايش را با طناب به هم گره زديم و كفن پيچش كرديم و بعد بلندش كرديم و پرتش كرديم توي گودال بزرگي و خاك رويش ريختيم و همه زديم بيرون. ناظم و پيرمردها نتوانستند جلو ما را بگيرند.
راننده كاميون پشت فرمان نشست و همه سوار شديم. وقتي از بيرا هه ا ي به بيراهه ديگر مي پيچيديم آفتاب خاموش شده بود . گل ميخ چند ستاره بالا سر ما پيدا بود و ماه از گوشه اي ابرو نشان ميداد.
غلامحسين ساعدي-تابستان 62
پ.ن: اين داستان چند مطلب پايين تر بود كه فكر كردم بهتر است بياورمش اينحا .
.انگار كه براي همين روز و ساعت نوشته شده است. ننگ بر دولتي كه با شاملو ها و ساعدي ها و سلطان پور ها و زهرا كاظمي ها و جوانان و دانشجوها و كارگران و معلمين و همه اقشار مردمش چنين با قساوت عمل ميكند.
..
كلاس درس
غلامحسين ساعدي
همه ما را تنگ هم چپانده بودند. داخل كاميون زوار در رفته اي كه هر وقت از دست اندازي رد ميشد چهارستون اندامش وا ميرفت و ساعتي بعد تخته بندها جمع و جور مي شدندو ما يله مي شديم و همديگر را مي چسبيديم كه پرت نشويم.انگار داخل دهان جانوري بوديم كه فك هايش مدام باز و بسته مي شدولي حوصله جويدن و بلعيدن نداشت. آفتاب تمام آسمان را گرفته بود. دور خود مي چرخيد. نفس مي كشيد و نفس پس مي دادو آتش مي ريخت ومدام مي زد تو سر ما. همه له له مي زديم. دهان ها نيمه باز بودو همديگر را نگاه مي كرديم. كسي كسي را نمي شناخت. هم سن و سال هم نبوديم. روبروي من پسر چهارده ساله اي نشسته بود. بغل دست من پيرمردي كه از شدت خستگي دندان هاي عاريه اش را در آورده بود و گر فته بود كف دستش و مرد چهل ساله اي سرش را گذاشته بود روي زانوانش و حسابي خودش را گره زده بود. همه گره خورده بودند. همه زخم و زيلي بودند. بيشتر از شصت نفر بوديم. همه ژنده پوش و خاك آلود و تنها چند نفري از ما كفش به پا داشتند. همه ساكت بوديم. تشنه بوديم و گرسنه بوديم. كاميون از پيچ هر جاده اي كه رد ميشد گرد و خاك فراواني به راه مي انداخت و هر كس سرفه اي مي كرد تكه كلوخي به بيرون پرتاب ميكرد
.چند ساعتي اين چنين رفتيم و بعد كاميون ايستاد. ما را پياده كردند. در سايه سار ديوار خرابه اي لميديم. از گوشه ناپيدايي چند پيرمرد پيدا شدند كه هر كدام سطلي به دست داشتند. به تك تك ما كاسه آبي دادند و بعد براي ما غذا آوردند. شورباي تلخي با يك تكه نان كه همه را با ولع بلعيدم.دوباره آب آوردند. آب دومي بسيار چسبيد. تكيه داده بوديم به ديوار. خواب و خميازه پنجول به صورت ما مي كشيد كه ناظم پيدايش شد. مردي بود قد بلند.. تكيده و استخواني . فك پايينش زياده از حد درشت بودو لب پايينش لب بالايش را پوشانده بود. چند بار بالا و پايين رفت. نه كه پلك هايش آويزان بود معلوم نبود كه متوجه چه كسي است. بعد با صداي بلند دستور داد كه همه بلند بشويم و ما همه بلند شديم و صف بستيم. راه افتاديم و از درگاه درهم ريخته اي وارد خرابه اي شديم. محوطه بزرگي بود. همه جا را كنده بودند. حفره بغل حفره. گودال بغل گودال. در حاشيه گودال ها نشستيم. روبروي ما ديوار كاه گلي درهم ريخته اي بود و روي ديوار تخته سياهي كوبيده بودند.
پاي تخته سياه ميز درازي بود از سنگ سياه و دور سنگ سياه چندين سطل آب گذاشته بودند. چند گوني انباشته از چلوار و طناب و پنبه هاي آغشته به خاك. آفتاب يله شده بود و ديگر هرم گرمايش نمي زد تو ملاج ما. مي توانستيم راحت تر نفس بكشيم.نيم ساعتي منتظر نشستيم تا معلم وارد شد. چاق و قد كوتاه بود. سنگين راه مي رفت.مچ هاي باريك و دست هاي پهن و انگشتان درازي داشت. صورتش پهن بود و چشم هايش مدام در چشم خانه ها مي چرخيد. انگار مي خواست همه كس و همه چيز را دائم زير نظر داشته باشد. لبخند مي زد و دندان روي دندان مي ساييد. جلو آمد و با كف دست ميز سنگي را پاك كردو تكه اي گچ برداشت و رفت پاي تحته سياه و گفت: درس ما خيلي آسان است. اگر دقت كنيد خيلي زود ياد ميگيريد.وسايل كار ما همين هاست كه مي بينيد.
با دست سطل هاي پر آب و گوني ها را نشان دادو بعد گفت: ؛ كار ما خيلي آسان است. مي آوريم تو و درازش مي كنيم.؛
و روي تخته سياه شكل آدمي را كشيد كه خوابيده بودو ادامه داد: ؛اولين كار ما اين است كه بشوريمش. يك يا دو سطل آب مي پاشيم رويش. وبعد چند تكه پنبه ميگذاريم روي چشم هايش و محكم مي بنديم كه ديگر نتواند ببيند.؛
با يك خط چشم هاي مرد را بست و بعد رو به ما كرد و گفت:؛ فكش را هم بايد ببنديم؛. پارچه اي را از زير فك رد مي كنيم و بالاي كله اش گره مي زنيم. چشم ها كه بسته شد دهان هم بايد بسته شود كه ديگر حرف نزند.؛
فك پايين را به كله دوخت و گفت:؛ شست پاها را به هم مي بنديم كه راه رفتن تمام شد.؛
و خودش به تنهايي خنديد و گفت:؛ دست هارا كنار بدن صاف مي كنيم و مي بنديم؛ و نگفت چرا و دست هارا بست. و بعد گفت:؛ حال بايد در پارچه اي پيچيد و ديگر كارش تمام است.؛
و بعد به بيرون خرابه اشاره كرد. دو پيرمرد مرد جواني را روي تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله ميكرد. گاه گداري دست و پايش را تكان مي داد. او را روي ميز خواباندند. پيرمردها بيرون رفتند و معلم جلو آمدو پيرهن ژنده اي را كه بر تن مرد جوان بود پاره كرد و دور انداخت.
معلم پنجه هايش را دور گردن مرد خفت كرد و فشار داد و گردنش را پيچيدو دست ها و پاهاتكاني خوردند و صدايش بريد و بدن آرام شد.
آنگاه سطل آبي را برداشت. روي جنازه پاشيدو بعد پنبه روي چشم ها گذاشت و با تكه پارچه اي چشم را بست. فك مرده پايين بود كه با يك مشت دو فك را به هم دوخت و بعد پارچه ديگري را از گوني بيرون كشيد و دهانش را بست و تكه ديگري را از زير چانه رد كرد و روي ملاج گره زد. بعد دست ها را كنار بدن صاف كرد. تعدادي پنبه از كيسه بيرون كشيد و لاي پاها گذاشت و شست پاها را با طنابي به هم بست و و بعد بي آنكه كمكي داشته باشد جنازه را در پارچه پيچيد و بالا و پايين پارچه را گره زد و با لبخند گفت :؛كارش تمام شد؛.
اشاره كرد و دو پير مرد وارد خرابه شدندو جسد را برداشتند و داخل يكي از گودال ها انداختند و گودال را از خاك انباشتند و بيرون رفتند.
معلم دهن دره اي كردو پرسيد : ؛ كسي يا د گرفت؟؛
عده اي دست بلند كرديم. بقيه ترسيده بودندو معلم گفت :؛آنها كه ياد گرفته اند بيايند جلو؛.
بلند شديم و رفتيم جلو. معلم مي خواست به بيرون خرابه اشاره كند كه دست و پايش را گرفتيم و روي تخته سنگ خوابانديم. تا خواست فرياد بزند گلويش را گرفتيم و پيچانديم. روي سينه اش نشستيم و با مشت محكمي فك پايينش را به فك بالا دوختيم. روي چشم هايش پنبه گذاشتيم و بستيم. دهانش را به ملاجش دوختيم و لختش كرديم و پنبه لاي پاهايش گذاشتيم. شست پاهايش را با طناب به هم گره زديم و كفن پيچش كرديم و بعد بلندش كرديم و پرتش كرديم توي گودال بزرگي و خاك رويش ريختيم و همه زديم بيرون. ناظم و پيرمردها نتوانستند جلو ما را بگيرند.
راننده كاميون پشت فرمان نشست و همه سوار شديم. وقتي از بيرا هه ا ي به بيراهه ديگر مي پيچيديم آفتاب خاموش شده بود . گل ميخ چند ستاره بالا سر ما پيدا بود و ماه از گوشه اي ابرو نشان ميداد.
غلامحسين ساعدي-تابستان 62
پ.ن: اين داستان چند مطلب پايين تر بود كه فكر كردم بهتر است بياورمش اينحا .
از وبلاگ هاي ديگر:
حيلي وقت بود سري به هادي خرسندي نزده بودم. هر مطلبش بهتر از نوشته قبلي است:
اعزام ژنرال ايراني
در خبرها آمده بود:
" نيروهاي آمريكايي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه بغداد حمله بردند
و دانشجويان ساكن در اين خوابگاه را با زور و ضرب و شتم بيرون كردند."
ناظران سياسي اين خبر را نشانه همکاري آتي جمهوري اسلامي با آمريکا ميدانند.
قرارست هفتهَ آينده چند ژنرال عاليرتبهَ لباس شخصي از ايران عازم عراق شود.
سرلشکر سعيد عسگر و ارتشبد حسين الله کرم و آدميرال ده نمکي با تشکيل
کلاس هاي فشردهَ <پداپاخ> سربازان آمريکائي را با نحوهَ صحيح، علمي و در عين
حال اسلامي "پرتاب دانشجو از پنجرهَ اتاق خواب" آشنا ميکنند.
بقيه اش ر ا در اينجا بخوانيد:
******
يكي ديگر:
سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
استاد عبدالکريم سروش در نامه اي که چند روز پيش نوشته 3 بيت
از يک غزل خواجه حافظ را(خطاب به آقاي خاتمي) در پايانش آورده
که اگرچه او را < سليمان زمان > و داراي < دم مسيحا > ئي خوانده
گويا خواجهَ شيراز آن چند بيت را کافي ندانسته وعقيده دارد آقاي
سروش به اندازهَ کافي چربش نکرده و به پرزيدنت حال نداده .
در همين رابطه رئيس دفتر لسان الغيب تمامي آن غزل را به ما داده
تا در اينجا درج کنيم مشروط بر اينکه منافع حاصله به حساب استاد
سروش واريز گردد.
از شما چه پنهان به نظر ميرسد که خواجهَ شيراز چند بيت تازه هم
در رابطه با جناب استاد سروش به غزل قديمي اضافه کرده که ما
توانستيم بعض آنها را شناسائي کنيم اما تشخيص و تفکيک نهائي را
به خوانندگان عزيز واميگذاريم.
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولي
او سليمان زمانست و خاتم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
.......
........
تازه اينها که سرش را بخورد، سيد ما
گل ختمي ست که يک عالمه شبنم با اوست
....
....
قتل اهل قلمش غصه نياورد وليک
لاجوردي که ترور شد همه جا غم با اوست
همه شعر را در اينجا بخوانيد.
*******
اين هم يكي ديگر:
وقت رئيس جمهور را نگيريد
از اينهمه نامه که براي رئيس جمهور ميرسد پستچي بايد گريه اش گرفته باشد.
تازه بي آنکه متن نامه ها را بداند: آقاي رئيس جمهور مادرم را کشتند. آقاي
رئيس جمهور پسرم را در مسجد خفه کردند. آقاي رئيس جمهور در تبريز زدند
توي خايه هام.... آقاي رئيس جمهور فرزندم را شکنجه دادند .... شوهرم را
تکه تکه کردند .... روزنامه ام را بستند..... خانه ام را آتش زدند..... زنم را ترور کردند ...
خوب چکار کند بيچاره؟ براي همين است که به هيچ کارش نميرسد.
حالا توي اين هير و وير، بي بي بيا زير ابرومو بگير. اينهم يک نامهَ تازه:
<< درخواست از خاتمي براي مرمت گورستان ظهيرالدوله (!!)
شوراي علمي موسيقي پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، در نامهاي به
خاتمي رئيس جمهوري، خواستار مرمت گورستان ظهيرالدوله شد.>>
http://www.emrooz.org/
من اول خيال کردم لباس شخصي ها گورستان ظهيرالدوله را خفه کرده اند يا قاضي مرتضوي
دانه دانه هنرمندان را از قبر درآورده يک جسم سختي زده توي سرشان که مطمئن شود. بعد
فکر کردم لابد گورستان را تعطيل کرده اند سردبيرش را برده اند به اوين. بعد حدس زدم شايد
سرايدارش را احضار کرده اند ببينند هنرمندان در آن دنيا چکار ميکنند؟ بعد گفتم شايد ظهيرالدوله
را برده اند شکنجه داده اند که بهشت زهرا را لو بدهد ....
بقيه اش را در اينجا بخوانيد.
منتظرم ببينم در باره نامه خاتمي به كالين پاول چه خواهد نوشت.
قلمش پايدار باد.
اين مطالب در وبلاگ:از وبلاگهاي ديگر؛ بطور كامل آمده است.
حيلي وقت بود سري به هادي خرسندي نزده بودم. هر مطلبش بهتر از نوشته قبلي است:
اعزام ژنرال ايراني
در خبرها آمده بود:
" نيروهاي آمريكايي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه بغداد حمله بردند
و دانشجويان ساكن در اين خوابگاه را با زور و ضرب و شتم بيرون كردند."
ناظران سياسي اين خبر را نشانه همکاري آتي جمهوري اسلامي با آمريکا ميدانند.
قرارست هفتهَ آينده چند ژنرال عاليرتبهَ لباس شخصي از ايران عازم عراق شود.
سرلشکر سعيد عسگر و ارتشبد حسين الله کرم و آدميرال ده نمکي با تشکيل
کلاس هاي فشردهَ <پداپاخ> سربازان آمريکائي را با نحوهَ صحيح، علمي و در عين
حال اسلامي "پرتاب دانشجو از پنجرهَ اتاق خواب" آشنا ميکنند.
بقيه اش ر ا در اينجا بخوانيد:
******
يكي ديگر:
سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
استاد عبدالکريم سروش در نامه اي که چند روز پيش نوشته 3 بيت
از يک غزل خواجه حافظ را(خطاب به آقاي خاتمي) در پايانش آورده
که اگرچه او را < سليمان زمان > و داراي < دم مسيحا > ئي خوانده
گويا خواجهَ شيراز آن چند بيت را کافي ندانسته وعقيده دارد آقاي
سروش به اندازهَ کافي چربش نکرده و به پرزيدنت حال نداده .
در همين رابطه رئيس دفتر لسان الغيب تمامي آن غزل را به ما داده
تا در اينجا درج کنيم مشروط بر اينکه منافع حاصله به حساب استاد
سروش واريز گردد.
از شما چه پنهان به نظر ميرسد که خواجهَ شيراز چند بيت تازه هم
در رابطه با جناب استاد سروش به غزل قديمي اضافه کرده که ما
توانستيم بعض آنها را شناسائي کنيم اما تشخيص و تفکيک نهائي را
به خوانندگان عزيز واميگذاريم.
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولي
او سليمان زمانست و خاتم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
.......
........
تازه اينها که سرش را بخورد، سيد ما
گل ختمي ست که يک عالمه شبنم با اوست
....
....
قتل اهل قلمش غصه نياورد وليک
لاجوردي که ترور شد همه جا غم با اوست
همه شعر را در اينجا بخوانيد.
*******
اين هم يكي ديگر:
وقت رئيس جمهور را نگيريد
از اينهمه نامه که براي رئيس جمهور ميرسد پستچي بايد گريه اش گرفته باشد.
تازه بي آنکه متن نامه ها را بداند: آقاي رئيس جمهور مادرم را کشتند. آقاي
رئيس جمهور پسرم را در مسجد خفه کردند. آقاي رئيس جمهور در تبريز زدند
توي خايه هام.... آقاي رئيس جمهور فرزندم را شکنجه دادند .... شوهرم را
تکه تکه کردند .... روزنامه ام را بستند..... خانه ام را آتش زدند..... زنم را ترور کردند ...
خوب چکار کند بيچاره؟ براي همين است که به هيچ کارش نميرسد.
حالا توي اين هير و وير، بي بي بيا زير ابرومو بگير. اينهم يک نامهَ تازه:
<< درخواست از خاتمي براي مرمت گورستان ظهيرالدوله (!!)
شوراي علمي موسيقي پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، در نامهاي به
خاتمي رئيس جمهوري، خواستار مرمت گورستان ظهيرالدوله شد.>>
http://www.emrooz.org/
من اول خيال کردم لباس شخصي ها گورستان ظهيرالدوله را خفه کرده اند يا قاضي مرتضوي
دانه دانه هنرمندان را از قبر درآورده يک جسم سختي زده توي سرشان که مطمئن شود. بعد
فکر کردم لابد گورستان را تعطيل کرده اند سردبيرش را برده اند به اوين. بعد حدس زدم شايد
سرايدارش را احضار کرده اند ببينند هنرمندان در آن دنيا چکار ميکنند؟ بعد گفتم شايد ظهيرالدوله
را برده اند شکنجه داده اند که بهشت زهرا را لو بدهد ....
بقيه اش را در اينجا بخوانيد.
منتظرم ببينم در باره نامه خاتمي به كالين پاول چه خواهد نوشت.
قلمش پايدار باد.
اين مطالب در وبلاگ:از وبلاگهاي ديگر؛ بطور كامل آمده است.
Wednesday, August 06, 2003
غيبت هاي گل كويي
دوستان بسيار عزيز.
ازتان ممنونم كه در اين مدت به اينجا سر زديد. از پيغام هاي محبت آميزتان متشكرم و از اينكه كليك هايتان براي چندمين بار هدر رفت پوزش ميخواهم. دلايلم براي ننوشتن آنقدر خودخواهانه است كه در اينجا نياورم بهتر است. اما از
اين پس اين وبلاگ باز به روز خواهد شد.
..
خيلي چيزها هست كه بايد در باره شان بنويسم. . در باره شاملوي بزرگ..در باره زهرا كاظمي شهيد كه دارند پرونده اش را مثل قتل هاي زنجيره اي ماست مالي ميكنند.
در باره فرناز محمدي ..دانشجوي نوزده ساله اي كه در زندان تبريز اعدام شده است. در باره زندانيان تظاهرات اخير شيراز كه ؛محارب با خدا اعلام شده اند.
در باره دو زنداني كه در تهران و پنج زنداني كه در اصفهان اعدام شده اند..در باره حسن احمد زاده دانشجويي كه در زيرزمين يك مسجد به قتل رسيده است
درباره سالگرد قتل عام زندانيان سياسي در سال 67... ...
اينهاهمه اگر كابوس هم بود براي يك لحظه عمر آدمي بس بود چه برسد به بيست و اندي سال خفقان و زجر و شكنجه...اما :
اين نيز بگذرد...
*********
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست.
....
احمد شاملو (از شعر بودن)
دوستان بسيار عزيز.
ازتان ممنونم كه در اين مدت به اينجا سر زديد. از پيغام هاي محبت آميزتان متشكرم و از اينكه كليك هايتان براي چندمين بار هدر رفت پوزش ميخواهم. دلايلم براي ننوشتن آنقدر خودخواهانه است كه در اينجا نياورم بهتر است. اما از
اين پس اين وبلاگ باز به روز خواهد شد.
..
خيلي چيزها هست كه بايد در باره شان بنويسم. . در باره شاملوي بزرگ..در باره زهرا كاظمي شهيد كه دارند پرونده اش را مثل قتل هاي زنجيره اي ماست مالي ميكنند.
در باره فرناز محمدي ..دانشجوي نوزده ساله اي كه در زندان تبريز اعدام شده است. در باره زندانيان تظاهرات اخير شيراز كه ؛محارب با خدا اعلام شده اند.
در باره دو زنداني كه در تهران و پنج زنداني كه در اصفهان اعدام شده اند..در باره حسن احمد زاده دانشجويي كه در زيرزمين يك مسجد به قتل رسيده است
درباره سالگرد قتل عام زندانيان سياسي در سال 67... ...
اينهاهمه اگر كابوس هم بود براي يك لحظه عمر آدمي بس بود چه برسد به بيست و اندي سال خفقان و زجر و شكنجه...اما :
اين نيز بگذرد...
*********
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست.
....
احمد شاملو (از شعر بودن)
Posted by
gol
on Sunday, August 31, 2003
/
Comments: (0)
آن فرو ريخته گل هاي پريشان در باد
. پدرش تازه از زندان شاه آزاد شده بود.آمدند ديدن ما. از ماشين پياده نشد. باخواهرش داشتيم بازي ميكرديم و حرف ميزديم كه ديدم يكي ديگر هم توي ماشينشان نشسته و در آن گرما حاضر به بيرون آمدن هم نيست. از روي كنجكاوي رفتم پيشش نشستم. سنش كم بود اما خيلي سرش ميشد. شروع كرد براي من از امريكا و امپرياليسم حرف زدن. چيزهاي كه من تا بحال نشنيده بودم. بالاخره راضي شد كه بيايد تو. . به كمك او اتاق شلوغ و درهممان را جمع كرديم و بعد نشستيم پاي صحبت دوستي كه شايد به زحمت ده يازده سال داشت اما دنيايش از دنياي يك كودك يازده ساله خيلي دور بود...
يكي دو روز پس از سي خرداد شصت در خانه شان دستگير شد. مادرش به ما ميگفت كه دعا كنيم. ميگفت وقتي دستگيرش كردند پاسداري كه او را ميبرد به مادرش گفته بود شما نگران نباشيد ما حسابي خدمتش ميرسيم. همه مان نگران بوديم اما از عمق جنايت و وحشتي كه در آن سياه چالها ميگذشت خبر نداشتيم.
هيچ جرمي مرتكب نشده بود. به خاطر يك آشنا كه آدرسش را نمي داد به 15 سال زندان محكوم شد. وقتي خبر اعدامش را شنيدم باورم نميشد.مگر جرمش چه بود؟تازه مگر محاكمه نشده بود و مگر بهش زنداني نداده بودند؟ پس از 7 سال شكنجه حالا چرا اعدام؟ . آخرين بار كه مادرش او را ديده بود ميگفت همه موهاي سرش ريخته و بشدت لاغر شده بود و نمي توانست راه برود. ميخواست كه برايش دعا كنيم.
پس از سالها كه نامش را در ليست زندانيان قتل عام شده ديديم نوشته بود علت مرگ
انفجار در زندان اوين
منبع عكس
***********
متن فتواي خميني براي قتل عام زندانيان:
(پيوست شماره 152 در کتاب خاطرات حسينعلی منتظری):
بسم اله الرحمن الرحيم
از آنجا كه منافقين خائن به هيجوجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مي گويند از روي حيله و نفاق آنهاست و به قرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كرده اند و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهاي كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاريهاي حزب بعث عراق و نيز جاسوسي براي صدام عليه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استكبار جهاني و ضربات ناحوانمردانه آنها از ابتداي تشكيل نظام جمهوري اسلامي تاكنون كساني كه در زندانهاي سراسر كشور بر موضع نفاق خود پا فشاري كرده و ميكنند محارب و محكوم به اعدام مي باشندو تشخيص موضوع نيز در تهران با راي اكثريت آقايان حجه الاسلام نيري دامت افاضاته جناب آقاي اشراقي و نمايند ه اي از وزارت اطلاعات مي باشد. اگر چه احتياط در اجماع است. و همين طور در زندانهاي مراكز استان كشور راي اكثريت آقايان قاضي شرع دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع مي باشد. رحم بر محاربين ساده انديشي است. اميدوارم با خشم و كينه انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقاياني كه تشخيص موضوع بر عهده آنهاست وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعي كنند اشداء علي الكفار باشند. ترديد در مسائل قضايي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاك و مطهر شهدا مي باشد
والسلام
روح الله الموسوي الخميني
سوال احمد خميني در باره زندانياني كه حكم قبلا در باره شان صادر شده است و جواب آن:
سوال:
1-آيا اين حكم مربوط است به آنها كه در زندانها بوده اند و محاكمه شده اند ولي تغيير موضع نداده اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است يا آنهايي كه هنوز مجاكمه هم نشده اند محكوم به اعدامند؟
2- آيا منافقيني كه قبلا محكوم به زندان محدودي شده اند و و مقداري از زندانشان را هم كشيده اند ولي بر سر موضع نفاق مي باشند مجكوم به اعدام مي باشند
3-در مورد رسيدگي به وضع منافقين آيا پرونده ةاي منافقيني كه در شهرستانهايي كه حود استقلال قضايي دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مراكز استان ارسال گردد يا خود مي توانند مستقلا عمل كنند
فرزند شما احمد
بسمه تعالي
هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سريعا دشمنان اسلام را نابود کنيد. در مورد رسيدگي به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سريع تر انجام گردد، همان مورد نظر است.
روح الله موسوي خميني
يادشان گرامي باد
لينك ها:
متن فتوا با دستخط خميني
شرح قتل عام از وبلاگ توكاي عزيز
اسامي 4484 تن از شهيدان سال 1367
1 2 اسامي 3210 تن از مجاهدين اعدام شده در سال 1367 و عكس 201 تن.
اعلام نگراني سازمان عفو بين الملل در سال 67 از اخبار اعدام گسترده زندانيان
)ترجمه فارسي را در مطلب بعدي خواهم آورد.(
نوشته پارسال...
اگر شما هم ميخواهيد به يادبود اين عزيزان شمعي روشن كنيد ميتوانيد لينك شمع را از كنار اين صفحه يا بالاي اين مطلب كپي كنيد.
پ.ن: اگر دروبلاگتان در باره اين قتل عام نوشته ايد مي توانيد لينك را ارسال كنيد تا در مطلب بعدي قرار بدهم.
Posted by
gol
on Friday, August 29, 2003
/
Comments: (0)
دو پناهجوي ايراني به ايران برگردانده شدند.
خبر ازراديو فردا:
متن:
در پي افشاي خبر بازگرداندن دو ايراني از سوي حزب سبزهاي استراليا و تظاهرات گروه هاي طرفدار پناهندگان، به ويژه پناهجويان ايراني در سيدني، دولت استراليا سکوت خود را در اين مورد شکست و آقاي فيليپ راداک Philip Ruddock، وزير مهاجرات استراليا که به سختگيري شهرت دارد، اعلام کرد که دو پناهجوي ايراني را بر خلاف خواسته شان از بازداشتگاه بکستر Baxter در جنوبي استراليا به پرت انتقال داده اند و به هنگام سوار کردن يکي از پناهجويان که از خود مقاومت شديد نشان مي داد، ماموران مجبور شدند دست و پاي او را ببندند و سوار هواپيما کنند تا به ايران بازگردانده شود. تصميم به بازگرداندن پناهجويان ايراني، در پي نشست هاي ماه مارس دو هيئت ايراني و مقامات استراليايي در کامبرا صورت گرفت. هر چند دولت استراليا سفر اين دو هيئت را در اين راستا تکذيب کرد، اما اعلام شد که در گفتگو با مقامات ايراني، مسئله امنيت پناهجويان در نظر گرفته شده است و گفته شد که استرداد آنها برايشان خطر جاني در بر نخواهد داشت. همچنين وزارت مهاجرت استراليا به پناهجويان ايراني پيشنهاد کرد که در صورت توافق براي بازگشت، مبلغي نيز به آنان پرداخت خواهد شد که اين پيشنهاد با مخالفت پناهجويان ايراني مواجه گشت.
تعداد پناهجويان ايراني که امکان بازگرداندن آنان قريب الوقوع به نظر مي رسد، 83 تن اعلام شده بود و سخنگوي وزارت مهاجرت استراليا اعلام کرد که در روزهاي آتي، 20 پناهجوي ديگر به ايران بازگردانده خواهند شد. رفتار خشونت آميز نسبت به پناهجويان از نظر خبرنگاران استراليايي به دور نمي ماند و از جمله 43 روز بازداشت انفرادي يک پناهجوي ايراني و بازگرداندن دختر وي به ايران که باعث اختلالات رواني براي وي شده است، در مطبوعات استراليا انعکاس يافت. فيليپ راداک در مورد اين پناهجو مي گويد: وي با تصميم خود از ديگران جدا مانده و پيشنهاد ماموران بازداشتگاه را براي زندگي در جمع نپذيرفته است.
از گفته فيليپ راداک که اعلام کرد امتناع و سرسختي پناهجويان از بازگردانده شدن به وطنشان، هيچگونه تاثيري در تصميم اداره مهاجرت استراليا ندارد، چنين به نظر مي رسد که در روزهاي آتي تعداد ديگري از ايرانيان پناهجو به ايران بازگردانده خواهند شد.
**************
اگر در ايران دولتي دمكراتيك حاكم بود هيچكدام از اين انسانها حاضر نمي شدند كه با بدترين و غير انساني ترين شرايط بسازند. اردوگاههاي پناهندگي استراليا ساليان سال است كه مورد انتقاد فعالين حقوق بشر است. در گذشته مقامات استراليا حتي به قيمت آمپول بيهوشي زدن به پناهجويان آنها را به كشورشان باز گردانده اند و برايشان مهم نيست كه درهنگام بازگشت چه بلايي سر اين پناهجويان خواهد آمد. طبق همين خبر اين ديپورتها نتيجه مذاكرات مستقيم دولتهاي ايران و استراليا است. در جاي ديگر خواندم كه حتي مقامات ايراني به كمپ ها راه داده شده اند و در خواست پس گرفتن اشخاص بخصوصي را كرده اند.
اينها هموطنان ما هستند. من شخصا فكر مكنم اگر كسي اينقدر در وطنش آزار د يده كه حاضر ميشود همه علائقش را در كشورش به .
. كناري بگذارد و دست از همه زندگيش بشويد و ماهها در انبارهاي كشتي ها بماند و بعد سالها زندگي در اردوگاه پناهندگي را قبول كند براي اينكه بتواند روزي مثل يك انسان عادي زندگي حق پناهندگي دارد.
مي پرسيد گناه دولتهاي خارجي چيست؟ آنها با دست گذاشتن در دست حكومتهاي ديكتاتوري مثل ايران و ترجيج دادن نفت ارزان به حقوق بشرو با چشم پوشي بر جنايات روزانه آنها در همين جنايات سهيم ميشوند اما ميخواهند فقط بچاپندو ببرند و دور از مشكلات انسانهاي جهان سوم زندگي راحت خودشان را بگذرانند. اما پناهنذگي آن روي ديگر سكه است. هر چه كشورهاي جهان سوم دمكراتكيك تر باشند و شرايط زندگي در آنها بهتر باشد انسانها بيشتر در كشور خودشان مي مانند.
حتما ميگوييد نرود ميخ آهني در سنگ. مي گوييد مگر دولت استراليا به اي ميل هاي ما توجه ميكند؟ شايد نكند. اما به آنها نشان ميدهد كه حيلي ها هستند كه با اين اقدام دولت استراليا موافق نميكنند. به حز ب سبزهاي استراليا كه براي نجات جان اين پناهندگان مبارزه ميكنند و ايرانيان و شهروندان استراليايي كه در برابراردوگاههاي پناهندگي و وزارتحانه ها اعتراض ميكنندنشان ميدهد كه تنها نيستند و نشان ميدهد كه ما در برابر سرنوشت هموطنانمان بر حلاف آنچه دولت ايران ميگويد بي تفاوت نيستيم و تصميمات اين دولت تصميمات مردمش نيست.
فرهنگ عزيز در نظرخواهي نوشته بود كه ايي ميل هايي كه به آدرسهاي مطلب قبلي فرستاده برگشت خورده است واحتمالا اين ايي ميل ها بلوك شده اند. ميتوانيد از آدرسهاي زير استفاده كنيد . فقط نام و آدرس ايي ميلتان لازم است. ميتوانيد مطلب را بگذاريد و ايي ميل كنيد.
اگر دنبال متني هستيد كه كپي كنيد ميتوانيد از متن انگليسي نوشته شده در اينجا استفاده كنيد.
از اين صفحه ميتوانيد به نحست وزير استراليا ايي ميل بزنيد:
http://www.pm.gov.au/email.cfm
از اين صفحه ميتوانيد به وزير مهاجرت استراليا ايي ميل بزنيدhttp://www.minister.immi.gov.au/contact/index.htm#email
خبر ازراديو فردا:
متن:
در پي افشاي خبر بازگرداندن دو ايراني از سوي حزب سبزهاي استراليا و تظاهرات گروه هاي طرفدار پناهندگان، به ويژه پناهجويان ايراني در سيدني، دولت استراليا سکوت خود را در اين مورد شکست و آقاي فيليپ راداک Philip Ruddock، وزير مهاجرات استراليا که به سختگيري شهرت دارد، اعلام کرد که دو پناهجوي ايراني را بر خلاف خواسته شان از بازداشتگاه بکستر Baxter در جنوبي استراليا به پرت انتقال داده اند و به هنگام سوار کردن يکي از پناهجويان که از خود مقاومت شديد نشان مي داد، ماموران مجبور شدند دست و پاي او را ببندند و سوار هواپيما کنند تا به ايران بازگردانده شود. تصميم به بازگرداندن پناهجويان ايراني، در پي نشست هاي ماه مارس دو هيئت ايراني و مقامات استراليايي در کامبرا صورت گرفت. هر چند دولت استراليا سفر اين دو هيئت را در اين راستا تکذيب کرد، اما اعلام شد که در گفتگو با مقامات ايراني، مسئله امنيت پناهجويان در نظر گرفته شده است و گفته شد که استرداد آنها برايشان خطر جاني در بر نخواهد داشت. همچنين وزارت مهاجرت استراليا به پناهجويان ايراني پيشنهاد کرد که در صورت توافق براي بازگشت، مبلغي نيز به آنان پرداخت خواهد شد که اين پيشنهاد با مخالفت پناهجويان ايراني مواجه گشت.
تعداد پناهجويان ايراني که امکان بازگرداندن آنان قريب الوقوع به نظر مي رسد، 83 تن اعلام شده بود و سخنگوي وزارت مهاجرت استراليا اعلام کرد که در روزهاي آتي، 20 پناهجوي ديگر به ايران بازگردانده خواهند شد. رفتار خشونت آميز نسبت به پناهجويان از نظر خبرنگاران استراليايي به دور نمي ماند و از جمله 43 روز بازداشت انفرادي يک پناهجوي ايراني و بازگرداندن دختر وي به ايران که باعث اختلالات رواني براي وي شده است، در مطبوعات استراليا انعکاس يافت. فيليپ راداک در مورد اين پناهجو مي گويد: وي با تصميم خود از ديگران جدا مانده و پيشنهاد ماموران بازداشتگاه را براي زندگي در جمع نپذيرفته است.
از گفته فيليپ راداک که اعلام کرد امتناع و سرسختي پناهجويان از بازگردانده شدن به وطنشان، هيچگونه تاثيري در تصميم اداره مهاجرت استراليا ندارد، چنين به نظر مي رسد که در روزهاي آتي تعداد ديگري از ايرانيان پناهجو به ايران بازگردانده خواهند شد.
**************
اگر در ايران دولتي دمكراتيك حاكم بود هيچكدام از اين انسانها حاضر نمي شدند كه با بدترين و غير انساني ترين شرايط بسازند. اردوگاههاي پناهندگي استراليا ساليان سال است كه مورد انتقاد فعالين حقوق بشر است. در گذشته مقامات استراليا حتي به قيمت آمپول بيهوشي زدن به پناهجويان آنها را به كشورشان باز گردانده اند و برايشان مهم نيست كه درهنگام بازگشت چه بلايي سر اين پناهجويان خواهد آمد. طبق همين خبر اين ديپورتها نتيجه مذاكرات مستقيم دولتهاي ايران و استراليا است. در جاي ديگر خواندم كه حتي مقامات ايراني به كمپ ها راه داده شده اند و در خواست پس گرفتن اشخاص بخصوصي را كرده اند.
اينها هموطنان ما هستند. من شخصا فكر مكنم اگر كسي اينقدر در وطنش آزار د يده كه حاضر ميشود همه علائقش را در كشورش به .
. كناري بگذارد و دست از همه زندگيش بشويد و ماهها در انبارهاي كشتي ها بماند و بعد سالها زندگي در اردوگاه پناهندگي را قبول كند براي اينكه بتواند روزي مثل يك انسان عادي زندگي حق پناهندگي دارد.
مي پرسيد گناه دولتهاي خارجي چيست؟ آنها با دست گذاشتن در دست حكومتهاي ديكتاتوري مثل ايران و ترجيج دادن نفت ارزان به حقوق بشرو با چشم پوشي بر جنايات روزانه آنها در همين جنايات سهيم ميشوند اما ميخواهند فقط بچاپندو ببرند و دور از مشكلات انسانهاي جهان سوم زندگي راحت خودشان را بگذرانند. اما پناهنذگي آن روي ديگر سكه است. هر چه كشورهاي جهان سوم دمكراتكيك تر باشند و شرايط زندگي در آنها بهتر باشد انسانها بيشتر در كشور خودشان مي مانند.
حتما ميگوييد نرود ميخ آهني در سنگ. مي گوييد مگر دولت استراليا به اي ميل هاي ما توجه ميكند؟ شايد نكند. اما به آنها نشان ميدهد كه حيلي ها هستند كه با اين اقدام دولت استراليا موافق نميكنند. به حز ب سبزهاي استراليا كه براي نجات جان اين پناهندگان مبارزه ميكنند و ايرانيان و شهروندان استراليايي كه در برابراردوگاههاي پناهندگي و وزارتحانه ها اعتراض ميكنندنشان ميدهد كه تنها نيستند و نشان ميدهد كه ما در برابر سرنوشت هموطنانمان بر حلاف آنچه دولت ايران ميگويد بي تفاوت نيستيم و تصميمات اين دولت تصميمات مردمش نيست.
فرهنگ عزيز در نظرخواهي نوشته بود كه ايي ميل هايي كه به آدرسهاي مطلب قبلي فرستاده برگشت خورده است واحتمالا اين ايي ميل ها بلوك شده اند. ميتوانيد از آدرسهاي زير استفاده كنيد . فقط نام و آدرس ايي ميلتان لازم است. ميتوانيد مطلب را بگذاريد و ايي ميل كنيد.
اگر دنبال متني هستيد كه كپي كنيد ميتوانيد از متن انگليسي نوشته شده در اينجا استفاده كنيد.
از اين صفحه ميتوانيد به نحست وزير استراليا ايي ميل بزنيد:
http://www.pm.gov.au/email.cfm
از اين صفحه ميتوانيد به وزير مهاجرت استراليا ايي ميل بزنيدhttp://www.minister.immi.gov.au/contact/index.htm#email
Posted by
gol
on Monday, August 25, 2003
/
Comments: (0)
پناهجويان ايراني در خطر ديپورت:
هنوز از سرنوشت دو پناهنده ايراني كه به طور قانوني براي ديدن حانواده شان به سوريه مسافرت كرده بودند و توسط دولت سوريه به ايران تحويل داده شدند خبري نيست. حالا دولت استراليا ميخواهد همين معامله را با پناهجويان ايراني در استراليا كندو در برابر بخشش هاي دولت ايران از كيسه ملت پناهندگان ايراني را به ايران تحويل دهد. يعني پول مردم ايران كه بايد براي بهبود وضع كشور خرج شود يك بار ديگر خرج شكنجه و اعدام فرزندانشان ميشود.
به گزارش كميته نحات پناهندگان به درخواست مستقيم دولت ايران سه پناهجوي ايراني به اسامي حميد بيژني..فرشيد مختاري و غلامرضا سلامي شبانه از اردوگاه باكستر به محل ديگري منتقل شده اند تا به اردوگاه وومرا و سپس به ايران منتقل شوند. طبق گزارش بي بي سي سي نفر پناهنده ديگر و طبق گزارش كميته نجات پناهندگان 277 پناهنده ديگر در خطر ديپورت به ايران قرار دارندو اين جزيي از قرارداد جديد بين ايران و استرالياست. در نوشته كميته نجات آمده است كه هزاران تن از مردم استراليا به طرف اردوگاه پرت هدلند حركت كرده اند تا ازا اين اقدام جلو گيري كنند.در عوض دولت استراليا نيز پناهجويان را به شهر ديگري انتقال داده است. ما نيز به سهم خود ميتوانيم با ايي ميل زدن به آدرس هاي زير اعتراض خودمان را بيان كنيم.
ميتوانيد متن انگليسي نوشته شده در اين مطلب را كپي كرده و به آدرس هاي زير بفرستيد.
نگذاريم پناهجويان ايراني قرباني معاملات كثيف اقتصادي بشوند. حداقل كاري كه از دست ما بر ميآيد اعتراض است. اين پناهجويان در .صورت برگشت به ايران در خطر شكنجه و اعدام قرار دارند.
primeminsters@naa.gov.au
libadm@liberal.org.au
هنوز از سرنوشت دو پناهنده ايراني كه به طور قانوني براي ديدن حانواده شان به سوريه مسافرت كرده بودند و توسط دولت سوريه به ايران تحويل داده شدند خبري نيست. حالا دولت استراليا ميخواهد همين معامله را با پناهجويان ايراني در استراليا كندو در برابر بخشش هاي دولت ايران از كيسه ملت پناهندگان ايراني را به ايران تحويل دهد. يعني پول مردم ايران كه بايد براي بهبود وضع كشور خرج شود يك بار ديگر خرج شكنجه و اعدام فرزندانشان ميشود.
به گزارش كميته نحات پناهندگان به درخواست مستقيم دولت ايران سه پناهجوي ايراني به اسامي حميد بيژني..فرشيد مختاري و غلامرضا سلامي شبانه از اردوگاه باكستر به محل ديگري منتقل شده اند تا به اردوگاه وومرا و سپس به ايران منتقل شوند. طبق گزارش بي بي سي سي نفر پناهنده ديگر و طبق گزارش كميته نجات پناهندگان 277 پناهنده ديگر در خطر ديپورت به ايران قرار دارندو اين جزيي از قرارداد جديد بين ايران و استرالياست. در نوشته كميته نجات آمده است كه هزاران تن از مردم استراليا به طرف اردوگاه پرت هدلند حركت كرده اند تا ازا اين اقدام جلو گيري كنند.در عوض دولت استراليا نيز پناهجويان را به شهر ديگري انتقال داده است. ما نيز به سهم خود ميتوانيم با ايي ميل زدن به آدرس هاي زير اعتراض خودمان را بيان كنيم.
ميتوانيد متن انگليسي نوشته شده در اين مطلب را كپي كرده و به آدرس هاي زير بفرستيد.
نگذاريم پناهجويان ايراني قرباني معاملات كثيف اقتصادي بشوند. حداقل كاري كه از دست ما بر ميآيد اعتراض است. اين پناهجويان در .صورت برگشت به ايران در خطر شكنجه و اعدام قرار دارند.
primeminsters@naa.gov.au
libadm@liberal.org.au
Posted by
gol
on Friday, August 22, 2003
/
Comments: (0)
از وبلاگهاي ديگر
وبلاگ گردي زنجيره اي!
نميدانم لقب زنجيره اي خوب است يا نه. آدم راياد قتل هاي زنجيره اي مي اندازد! . در سايه دولت نامردان ما خيلي از اسم ها و صفت ها معنايشان وارونه شده . ( اوين =دانشگاه...دانشجو=اراذل و اوباش...و ..)
بعشي از صفات و اسم ها هم هست كه به خودي خود معناي بدي ندارند اما در حكومت اسلامي استحاله شده اند. مثلا خاتم قبلا آدم را ياد قاب خاتم يا هنزهاي دستي مي انداخت اما خاتمي داستاني ديگر است.. يا مثلا مصلحت به خودي خود كلمه بدي نيست اما اين آقايان كاري كرده اند كه آدم حالش از شنيدن اين حرفها به هم ميخورد به خصوص اگر بعدش هم نظام بيايد.....
به هر حال ربط اينها به وبلاگ گردي زنجيره اي اين است كه شبح عزيز در وبلاگ گردي آدينه اش به مطلبي در اينجا لينك داده. من هم به مطالب دوستان ديگر لينك ميدهم. اميدوارم آنها هم به يكي ديگر لينك بدهند الي آخر .... . .
براي اطلاع دوستاني كه اولين بار اينجا مي ايند اين مطالب به طور كامل در وبلاگ : ا ز وبلاگهاي ديگر؛ نيز درج ميشود.
از وبلاگ هادي خرسندي ..بدون شرح بقيه اش را خودتان بخوانيد.
در رابطه با نوهَ امام" نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصافاً سُر ومُر و
گنده است.
برخلاف بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جعفريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.
........
******
.. . عكس بالا را به همراه عكسهاي بسيار زيباي ديگري از مردم و طبيعت ميهنمان ميتوانيد در وبلاگ ارغواني تيره ببينيد. اينها حاصل سفرهاي متناوب حميد عزيز به قله ها و دشت هاي ايران است و خوشحالم كه با ما اين يادگارهاي زيبا را تقسيم ميكند.
حتما وبلاگ درد دل فرزند اعدام را ديده ايد. اين وبلاگ را محسن سلطانپور مي نويسد . .شايان عزيز در نظر خواهي شبح ماحراي آمدن محسن به ايران و زنداني شدنش را نوشته بود. پس از اين ماجرا طبق نوشته شايان محسن در لندن اقدام به خودكشي كرده بود و مدتي در بيمارستان بستري بود. حوشحالم كه تصميم گرفت زنده بماند و بنويسد. مگر داغ از دست دادن سه سلطانپور كم است كه يكي ديگرش هم دامن مان را بگيرد. :
؛گيرم يكي را شعله ي تنور خاموش كرده باشد، گيرم يک بي وجود مثل من ببرد گيرم که مثل سگ بترسم و فراموش کنم من هم ميتوانم به نوعي مبارزه کنم اما يكي را مثله كرده باشند، يكي را پوست كنده باشند، يكي را گردن زده باشند، ديگري را با آمپول هوا خاموش كرده باشند، چند تني را در اين جنگل و آن زندان به گلوله بسته باشند و ... تا امروز و بيشك تا فردا ...
تا انسان هست اين شعله را خاموشي نيست.
؛
.گلناز خيلي زيبا و گيرا مينويسد. من تعجب ميكنم كه چطور تا بحال پيدايش نكرده بودم. در آخرين مطلبش خاطره اي را از مادري نقل ميكند كه زنداني سياسي بوده و شاهد اعدام شدن دختران نوجواني كه نبايد به بهشت ميرفتند...:
در سلول باز و او وارد شد . حالت چهره اش كاملا با چند لحظه ي قبل كه آمده بودند و بيرون برده بودندش تغيير كرده بود .؛
از صورتش هيچ چيز نميشد فهميد . چشمانش به نقطه اي دور خيره شده بود . براي چند ثانيه سكوت همه ي صدا ها را بلعيد . بعد آرام آرام آمد به سمت مادر ، حلقه ي نقره اي نامزدي اش را دراورد و به مادر داد و با صداي خش دار گفت : من فردا اعدام مي شوم .بعد رفت كنج سلول نشست و پشت شلاق خورده اش را به ديوار سرد و گچي سلول سپرد و زانوهاي لاغرش را بغل كرد؛
داستان نسخه پيش از چاپ شادي صدر را كه ميدانيد.. . . وقتي مطالبش را ديدم برايم شد آميزه اي از قدرت نويسندگي و نيروي حق طلبي. اميدوارم كه بدون مانع و ؛ مصلحت؛ هايي كه در ؛نظام؛ پبيش مي آيد بتواند به راه خود ادامه بدهد.
آحرين مطلبش در باره افسانه نوروزي است به نام ؛قانون كرم از خود درخت؛
.
6 سال پيش، در جزيره كيش، زني به نام افسانه نوروزي مردي را به قتل رساند كه دوست شوهرش بود.سه سال بعد جلسه دادگاه تشكيل شد. افسانه در دفاعيات خود گفت: مقتول قصد داشته به او تجاوز كند و او از خود دفاع كرده است. اما پرونده اي كه مي توانست يك مورد ساده ؛دفاع مشروع؛ تلقي شود و با صدور قرار منع تعقيب متهم به پايان رسد، شش سال در دادگاههاي مختلف چرخيد تا اينكه ديوان عالي كشور حكم دادگاه استان را كه قتل را از مصاديق دفاع مشروع ندانسته بود، تاييد كرد. به اين ترتيب افسانه نوروزي، شوهر و دو دختر او منتظر اجراي حكم اعدام هستند. اين حكم يكي از همين روزها اجرا خواهد شد.
در واقع هسته اصلي اين پرونده مساله اقدامات قاتل (زن) در فراهم آوردن مقدمات و موجبات تجاوز است. در اطلاعيه اي كه دادگستري استان هرمزگان در پاسخ به دفاعيات وكيل افسانه كه در مطبوعات چاپ شده بود آمده است: دليل صدور حكم اعدام از سوي دادگاه بدوي، اقدامات قاتل در فراهم آوردن مقدمات تجاوز است.
*********
شبی سياه و هراس آور
تر ا صدا کردند
و قاضيان قاتل
که پنجه های خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند
چو سنگها نگاهت کردند
و درميان خنده های مشمئز سردشان
ترا نشان دادند
به قاتلان دگر
......
اين قسمتي است از شعري كه پروين عزيز براي مادر زهرا كاظمي سروده است.
مادر ي كه ميگويد من فقط قاتل فرزندم را ميخواهم.
به عنوان وبلاگ نويسان فكر ميكنم ما در اين مسئله كوتاهي كرديم. براي فرستادن پارازيت. توسط اريكسون..براي آزادي سينا مطلبي..براي سانسور در اينترنت ..همبستگي نشان داديم اما بر ظلمي كه به زهرا كاظمي شد و وقاحتي كه دولت و خاتمي در برابر آن نشان دادند ساكت مانديم . جاي آن داشت كه لااقل بنري هم به نام زهرا كاظمي درست ميكرديم و همراه با نامه اي اعتراض آميز بر وبلاگها يمان حتي براي مدت كوتاهي هم كه شده ميگذاشتيم. دوستاني كه با بنر درست كردن آشنا هستند ميتوانند بنري براي حمايت از خواست استفان هاشمي براي گرفتن جسد مادرش و مجكو م كردن اقدام دولت ايران تهيه كنند . استفان هاشمي هنوز درصدد بردن جسد مادرش به كاناداست. هنوز اين كارزار تمام نشده است. وكيل اودر مصاحبه با راديو فردا گفت كه احتمالا به جسد زهرا كاظمي مواد شيميايي تزريق شده تا در مدت كوتاهي تجزيه شود.
اخبار مربوط به زهرا كاظمي در وبلاگ زهرا كاظمي دات كام به تفسير آمده است.
*********
از وبلاگ آتش عزيز:
نمی دونم چراخورشید مامثه خورشید اونطرف دشت نبود... به تیکه زمین درختهای خشکیده ومریض بار می اورد ... بابا هر چه می کاشت زرد می شد واطرافش رو پشه می گرفت... منم در عالم بچگی با خوشحالی تصویر بابا رو می کشیدم که زندگی رو گروگذاشته ویه باغ بزرگ با درختهای پرسیب خریده ... هرروز عصربا سه چرخه وسبد های پراز میوه به شهر می روم وبا غرور به مردم میگم محصول ماست محصول ماست ...
نميدانم آتش نظرخواهيش را كلا برداشته يا هر وقت من ميروم سراغ وبلاگش غيب ميشود. . خيلي دلم ميخواست برايش بنويسم كه نوشته هايش هم مثل نام وبلاگش پر از شور است.
************
پرياي خط خطي كه يك دختر شانزده ساله است ميگه:
فکر کردين که داريم تو چه دوره و زمانی بهترين روز های زندگيمون رو سپری می کنيم . به نظر من هم نسل پيش از ما هم نسل بعد از ما از ما بهتر زندگی کردن و از زندگيشون و جونيشون بيشتر لذت بردند.
آخه ما الان با این همه محدوديت در همه ی زمينه ها, از لباس پوشيدن و نوع حرف زدن و با کی حرف زدن و کجا رفتن و چه جوری رفتن حتی با چه وسيله ای رفتن(اتوبوس يا تا کسی!!!!!) گرفته تا کدوم کتاب خوندن يا به چه رشته ی تحصيلی علاقه داشتن و چه جوری فکرکردن. بعضی و قت ها فکر می کنم ما از خودمون هيچ اراده ای نداریم مخصو صا اگر دختر باشيم که همه حق دارن به ما بگن چی کار بکن يا چی کار نکن ؟!!!
جدا در قرن بيست و يكم چقدر ميشه انسانها را در جهالت نگهداشت و بهشان حكم رد و در خصوصي ترين مسائل زندگيشان دخالت كرد؟ نوشته هاي وبلاگ نويسان جوان نشان ميدهد كه اينها به هيچوجه نتوانسته اند ذهن جستجوگر اين بچه ها را خاموش كنند. تازه اگر وبلاگ گربه سرخ و نوشته هاي سارا و آرش را نخوانده ايد كه ديگر نيم عمرتان بر فناست. ..
مطالب وبلاگشان حيلي متنوع است. از هيچكاك و شاملو تا مدارس خصوصي و مربيان فوتبال. فقط اگر جزو قوم ؛ باباها؛ هستيد فعلا سر نزنيد!
*********
وبگردي هاي يك ثانيه اي(بدون حق كپي رايت از شبح!)
آواي آزاد يك سايت ادبي است كه در آن اشعار و مقالات مختلف ادبي را ميتوانيد پيدا كنيد.
متاسفانه در يك ثانيه فقط تونستم يه يك سايت سر بزنم. !
وبلاگ گردي زنجيره اي!
نميدانم لقب زنجيره اي خوب است يا نه. آدم راياد قتل هاي زنجيره اي مي اندازد! . در سايه دولت نامردان ما خيلي از اسم ها و صفت ها معنايشان وارونه شده . ( اوين =دانشگاه...دانشجو=اراذل و اوباش...و ..)
بعشي از صفات و اسم ها هم هست كه به خودي خود معناي بدي ندارند اما در حكومت اسلامي استحاله شده اند. مثلا خاتم قبلا آدم را ياد قاب خاتم يا هنزهاي دستي مي انداخت اما خاتمي داستاني ديگر است.. يا مثلا مصلحت به خودي خود كلمه بدي نيست اما اين آقايان كاري كرده اند كه آدم حالش از شنيدن اين حرفها به هم ميخورد به خصوص اگر بعدش هم نظام بيايد.....
به هر حال ربط اينها به وبلاگ گردي زنجيره اي اين است كه شبح عزيز در وبلاگ گردي آدينه اش به مطلبي در اينجا لينك داده. من هم به مطالب دوستان ديگر لينك ميدهم. اميدوارم آنها هم به يكي ديگر لينك بدهند الي آخر .... . .
براي اطلاع دوستاني كه اولين بار اينجا مي ايند اين مطالب به طور كامل در وبلاگ : ا ز وبلاگهاي ديگر؛ نيز درج ميشود.
از وبلاگ هادي خرسندي ..بدون شرح بقيه اش را خودتان بخوانيد.
در رابطه با نوهَ امام" نوهَ امام " که ميگويند آدم خيال ميکند لابد موجودي است قدري بزرگتر از بچهَ
شاه. " نوه " معمولاً کوچولوست اما اين نوه را من ديده ام. انصافاً سُر ومُر و
گنده است.
برخلاف بعضي روزنامه نويساني که هميشه همه جا بوده اند، من به خاطر
بي عرضگي در کار ژورناليسم، هيچوقت هيچ جا نبوده ام. پيش از انقلاب هم
هر وقت دکتر نوري زاده عکسي را که با محمود جعفريان – معاون راديو
تلويزيون- در جيب داشت و در ميآورد و نشان ميداد و ما را ميترساند من
هميشه حسوديم ميشد که چرا يک عکس با شاه يا شهبانو- سرش را بخورد –
با رئيس کلانتري محل - ندارم که روي او را کم کنم.
........
******
.. . عكس بالا را به همراه عكسهاي بسيار زيباي ديگري از مردم و طبيعت ميهنمان ميتوانيد در وبلاگ ارغواني تيره ببينيد. اينها حاصل سفرهاي متناوب حميد عزيز به قله ها و دشت هاي ايران است و خوشحالم كه با ما اين يادگارهاي زيبا را تقسيم ميكند.
حتما وبلاگ درد دل فرزند اعدام را ديده ايد. اين وبلاگ را محسن سلطانپور مي نويسد . .شايان عزيز در نظر خواهي شبح ماحراي آمدن محسن به ايران و زنداني شدنش را نوشته بود. پس از اين ماجرا طبق نوشته شايان محسن در لندن اقدام به خودكشي كرده بود و مدتي در بيمارستان بستري بود. حوشحالم كه تصميم گرفت زنده بماند و بنويسد. مگر داغ از دست دادن سه سلطانپور كم است كه يكي ديگرش هم دامن مان را بگيرد. :
؛گيرم يكي را شعله ي تنور خاموش كرده باشد، گيرم يک بي وجود مثل من ببرد گيرم که مثل سگ بترسم و فراموش کنم من هم ميتوانم به نوعي مبارزه کنم اما يكي را مثله كرده باشند، يكي را پوست كنده باشند، يكي را گردن زده باشند، ديگري را با آمپول هوا خاموش كرده باشند، چند تني را در اين جنگل و آن زندان به گلوله بسته باشند و ... تا امروز و بيشك تا فردا ...
تا انسان هست اين شعله را خاموشي نيست.
؛
.گلناز خيلي زيبا و گيرا مينويسد. من تعجب ميكنم كه چطور تا بحال پيدايش نكرده بودم. در آخرين مطلبش خاطره اي را از مادري نقل ميكند كه زنداني سياسي بوده و شاهد اعدام شدن دختران نوجواني كه نبايد به بهشت ميرفتند...:
در سلول باز و او وارد شد . حالت چهره اش كاملا با چند لحظه ي قبل كه آمده بودند و بيرون برده بودندش تغيير كرده بود .؛
از صورتش هيچ چيز نميشد فهميد . چشمانش به نقطه اي دور خيره شده بود . براي چند ثانيه سكوت همه ي صدا ها را بلعيد . بعد آرام آرام آمد به سمت مادر ، حلقه ي نقره اي نامزدي اش را دراورد و به مادر داد و با صداي خش دار گفت : من فردا اعدام مي شوم .بعد رفت كنج سلول نشست و پشت شلاق خورده اش را به ديوار سرد و گچي سلول سپرد و زانوهاي لاغرش را بغل كرد؛
داستان نسخه پيش از چاپ شادي صدر را كه ميدانيد.. . . وقتي مطالبش را ديدم برايم شد آميزه اي از قدرت نويسندگي و نيروي حق طلبي. اميدوارم كه بدون مانع و ؛ مصلحت؛ هايي كه در ؛نظام؛ پبيش مي آيد بتواند به راه خود ادامه بدهد.
آحرين مطلبش در باره افسانه نوروزي است به نام ؛قانون كرم از خود درخت؛
.
6 سال پيش، در جزيره كيش، زني به نام افسانه نوروزي مردي را به قتل رساند كه دوست شوهرش بود.سه سال بعد جلسه دادگاه تشكيل شد. افسانه در دفاعيات خود گفت: مقتول قصد داشته به او تجاوز كند و او از خود دفاع كرده است. اما پرونده اي كه مي توانست يك مورد ساده ؛دفاع مشروع؛ تلقي شود و با صدور قرار منع تعقيب متهم به پايان رسد، شش سال در دادگاههاي مختلف چرخيد تا اينكه ديوان عالي كشور حكم دادگاه استان را كه قتل را از مصاديق دفاع مشروع ندانسته بود، تاييد كرد. به اين ترتيب افسانه نوروزي، شوهر و دو دختر او منتظر اجراي حكم اعدام هستند. اين حكم يكي از همين روزها اجرا خواهد شد.
در واقع هسته اصلي اين پرونده مساله اقدامات قاتل (زن) در فراهم آوردن مقدمات و موجبات تجاوز است. در اطلاعيه اي كه دادگستري استان هرمزگان در پاسخ به دفاعيات وكيل افسانه كه در مطبوعات چاپ شده بود آمده است: دليل صدور حكم اعدام از سوي دادگاه بدوي، اقدامات قاتل در فراهم آوردن مقدمات تجاوز است.
*********
شبی سياه و هراس آور
تر ا صدا کردند
و قاضيان قاتل
که پنجه های خونيشان را
به جامه های عزيز تو پاک ميکردند
چو سنگها نگاهت کردند
و درميان خنده های مشمئز سردشان
ترا نشان دادند
به قاتلان دگر
......
اين قسمتي است از شعري كه پروين عزيز براي مادر زهرا كاظمي سروده است.
مادر ي كه ميگويد من فقط قاتل فرزندم را ميخواهم.
به عنوان وبلاگ نويسان فكر ميكنم ما در اين مسئله كوتاهي كرديم. براي فرستادن پارازيت. توسط اريكسون..براي آزادي سينا مطلبي..براي سانسور در اينترنت ..همبستگي نشان داديم اما بر ظلمي كه به زهرا كاظمي شد و وقاحتي كه دولت و خاتمي در برابر آن نشان دادند ساكت مانديم . جاي آن داشت كه لااقل بنري هم به نام زهرا كاظمي درست ميكرديم و همراه با نامه اي اعتراض آميز بر وبلاگها يمان حتي براي مدت كوتاهي هم كه شده ميگذاشتيم. دوستاني كه با بنر درست كردن آشنا هستند ميتوانند بنري براي حمايت از خواست استفان هاشمي براي گرفتن جسد مادرش و مجكو م كردن اقدام دولت ايران تهيه كنند . استفان هاشمي هنوز درصدد بردن جسد مادرش به كاناداست. هنوز اين كارزار تمام نشده است. وكيل اودر مصاحبه با راديو فردا گفت كه احتمالا به جسد زهرا كاظمي مواد شيميايي تزريق شده تا در مدت كوتاهي تجزيه شود.
اخبار مربوط به زهرا كاظمي در وبلاگ زهرا كاظمي دات كام به تفسير آمده است.
*********
از وبلاگ آتش عزيز:
نمی دونم چراخورشید مامثه خورشید اونطرف دشت نبود... به تیکه زمین درختهای خشکیده ومریض بار می اورد ... بابا هر چه می کاشت زرد می شد واطرافش رو پشه می گرفت... منم در عالم بچگی با خوشحالی تصویر بابا رو می کشیدم که زندگی رو گروگذاشته ویه باغ بزرگ با درختهای پرسیب خریده ... هرروز عصربا سه چرخه وسبد های پراز میوه به شهر می روم وبا غرور به مردم میگم محصول ماست محصول ماست ...
نميدانم آتش نظرخواهيش را كلا برداشته يا هر وقت من ميروم سراغ وبلاگش غيب ميشود. . خيلي دلم ميخواست برايش بنويسم كه نوشته هايش هم مثل نام وبلاگش پر از شور است.
************
پرياي خط خطي كه يك دختر شانزده ساله است ميگه:
فکر کردين که داريم تو چه دوره و زمانی بهترين روز های زندگيمون رو سپری می کنيم . به نظر من هم نسل پيش از ما هم نسل بعد از ما از ما بهتر زندگی کردن و از زندگيشون و جونيشون بيشتر لذت بردند.
آخه ما الان با این همه محدوديت در همه ی زمينه ها, از لباس پوشيدن و نوع حرف زدن و با کی حرف زدن و کجا رفتن و چه جوری رفتن حتی با چه وسيله ای رفتن(اتوبوس يا تا کسی!!!!!) گرفته تا کدوم کتاب خوندن يا به چه رشته ی تحصيلی علاقه داشتن و چه جوری فکرکردن. بعضی و قت ها فکر می کنم ما از خودمون هيچ اراده ای نداریم مخصو صا اگر دختر باشيم که همه حق دارن به ما بگن چی کار بکن يا چی کار نکن ؟!!!
جدا در قرن بيست و يكم چقدر ميشه انسانها را در جهالت نگهداشت و بهشان حكم رد و در خصوصي ترين مسائل زندگيشان دخالت كرد؟ نوشته هاي وبلاگ نويسان جوان نشان ميدهد كه اينها به هيچوجه نتوانسته اند ذهن جستجوگر اين بچه ها را خاموش كنند. تازه اگر وبلاگ گربه سرخ و نوشته هاي سارا و آرش را نخوانده ايد كه ديگر نيم عمرتان بر فناست. ..
مطالب وبلاگشان حيلي متنوع است. از هيچكاك و شاملو تا مدارس خصوصي و مربيان فوتبال. فقط اگر جزو قوم ؛ باباها؛ هستيد فعلا سر نزنيد!
*********
وبگردي هاي يك ثانيه اي(بدون حق كپي رايت از شبح!)
آواي آزاد يك سايت ادبي است كه در آن اشعار و مقالات مختلف ادبي را ميتوانيد پيدا كنيد.
متاسفانه در يك ثانيه فقط تونستم يه يك سايت سر بزنم. !
Posted by
gol
on Thursday, August 21, 2003
/
Comments: (0)
اين دو خبر را در سايت ايران ليبرتي ديدم. فعلا لينكش را ميگذارم تا بعددر باره شان بنويسم. فقط بنويسم كه در باره تجاوز به زهرا كاظمي اين را قبلا هم شنيده بودم كه دليل به حاك سپردن او با اين سرعت و وحشت همين بوده چون ميدانستند كه در اثر كالبد شكافي تجاوز و بقيه شكنجه ها مشخص خواهد شد.
1-دولت کوبا: پارازيت در يک مکان ديپلماتيک متعلق به ايران توليد می شده است
2-نتيجه تحقيقات وكيلان بدون مرز كانادا (مصاحبه حميد مجتهدي وكيل رسمي دادگاههاي كانادا، تهران با راديو فردا)
1-دولت کوبا: پارازيت در يک مکان ديپلماتيک متعلق به ايران توليد می شده است
2-نتيجه تحقيقات وكيلان بدون مرز كانادا (مصاحبه حميد مجتهدي وكيل رسمي دادگاههاي كانادا، تهران با راديو فردا)
Posted by
gol
on Tuesday, August 19, 2003
/
Comments: (0)
بيست و هشت مرداد
هر بار كه ملت ايران خواسته است در برابر بيگانگان و عواملشان قد علم كند جنبش به بيراهه رفته است .انقلاب مشروطه...ملي شدن صنعت نفت و قيام ضد سلطنتي. اينها فرصتهاي طلايي بودند كه از ما دزديده شدند. . هر بار پس از اين قيام ها استعمار از طريق عوامل داخلي اش خون از شريان هاي ما كشيده است.نفت و منابع طبيعي ما را سالهاست كه دارند به اسامي و عناوين مختلف غارت ميكنند و مي برند. در عوض ملت ما بايد در فقر و فحشا و يدبختي زندگي كنند. ديگر بس است. نبايد گول بيگانگان را بخوريم. در هر كدام از اين قيام ها اولين هدف استعمار بد بين كردن مردم به انقلابيون بوده است . ازمشروعه خواهان گرفته تا رضا خان تا محمدرضا شاه و حكومت فعلي ....به اولين .چيزي كه حمله برده اند اعتماد مردم نسبت به انقلابيون بوده است. هميشه ما را از بدتر ترسانده اند تا جرات نداشته باشيم حقمان را بخواهيم. سعي كرده اند كه ملت را در جهل و خرافات نگاه دارند تا خودمان به جان هم بيفتيم و كار آنها را آسان تر كنيم.
كسي براي ما كاري نميكند.بايد چشمهايمان را باز كنيم. بايد از انفعال بيرون بياييم.خودمان دنبال حقايق برويم و نگذاريم منابع خبري ما شايعاتي باشند كه عوامل رژيم به خوردمان ميدهند . نگذاريم يك اقليت براي دهها سال ديگر با باج دادن به حكومت هاي غارتگر بر ما حكومت كند.
خواست هر انسان يك زندگي عادي و معمولي است. يك سرپناه و حداقل امكانات زندگي. حداقل آزادي هاي فردي كه در منشور حقوق بشر آمده است. از دست كساني كه بچه هاي ما را گروه گروه اعدام كردند و در گورهاي دسته جمعي انداحتند و حالا اصلاح طلب شده اند براي ما كاري بر نمي آيد. استعمار دوباره نقشه كشيده است تا با حذف كردن نيروهاي مردمي و به احتمال زياد حمله به ايران در ايران عراقي ديگر بسازد و رضا پهلوي را مثل چلبي وارد ايران كند. مبارزان در تمام دنيا محدود ميشوند در حالي كه دولت امريكا براي فرستادن پارازيت روي برنامه هاي سلطنت طلبان به كوبا اعتراض ميكند و در مجلس براي كمك به آتاباي 50 ميليون دلار بودجه تصويب ميكند.
براي اينكه ايران نفت داردو براي اينكه امريكايي ها اين نفت را ارزان ميخواهند. براي اينكه اروپا سر نفت ايران با امريكا رقابت دارد. براي اينكه حقوق بشر فقط مال غربي هاست اگر لازم باشد بمب اتم بيندازند تا بتواند نفت را مجاني ببرند اين كاررا خواهندكرد. تنها راهش اين است كه از اين تفرقه و تشتت در بياييم. از افعي توقع اصلاح طلبي نداشته باشيم. قيامها نشان مي دهند كه مردم ايران مي خواهند مستقل باشند و استعمار نشان داد كه به هر بهايي مي خواهد جلوي استقلال ايرانيان را بگيرد. كودتاي 28 مرداد سال 1332 يك نمونه بارز بود.
همين چند روز پيش دادگاهي در آرژانتين براي 8 مقام ايران از جمله سفير ايران در آرژانتين حكم جلب بين المللي صاد ركرد. سران القاعده در ايران نگهداري مي شوند. زني به نام شهناز به سنگسار محكوم شده است. سرنوشت هزاران دانشجو در سياه چالهاي رژيم نامعلوم است .هنوز خون زهرا كاظمي خشك نشده است . در شيراز دو دانشجو به اعدام محكوم شده اند. اين تابستان پانزدهمين سالگرد قتل عام هزاران زنداني سياسي است. اما دولت امريكا با مقامات ايراني و سپاه پاسداران به مذاكره مي نشيند. به دولت ايران دوباره باج ميدهدو دفاتر شوراي ملي مقاومت را در امريكا مي بندد. اين اتفاق پس از حملاتي است كه در استراليا و آلمان و فرانسه به منازل پناهندگان صورت گرفته است. مسلما گروههاي ديگر هم در امان نيستند. دولت ايران هيچ مخالفي را تاب نمي آورد ودولتهاي خارجي تا اين خوان نعمت باز است براي هر كشتار و قتل و عام دولت ايران يك كلاه شرعي درست ميكنند و دوباره مثل صفحه ضرب خورده گرامافون ميروند سر گفتگوي انتقادي.....
هر قيام حتي اگر سركوب شود يك تجربه است و چراغي است براي آيندگان. هر قيام نشان ميدهد . كه هنوز در اين مرزو بوم انسانهاي آزاده فراوانند.پس از هر قيام انسانها بيشتر فكر ميكنند و ناخودآگاه به تحليل و بررسي مي نشينند. هر قيام خمودگي را در جامعه مي شكند و به ظاهر پوشالي حاكمان يك ضربه ديگر ميزند.
سال 1354 اوج قدرت شاه بود. چه كسي فكر ميكرد كه او با آنهمه كبكبه و دبدبه و دستگاه عريض و و طويل و آن ساواك مخوف روزي سرنگون شود؟همين جناب كالين پاول در سال 1978 ميلادي چند ماه قبل از قيام ضد سلطنتي به ايران تشريف آورده بودند و توسط شاه از او و هيئت امريكايي پذيرايي درخشاني شده بود و حتي ارتش و نيروي هوايي مانور داده بودند تا قدرت و ثبات شاه را نشان بدهند. اما شاه چند ماه بعد سرنگون شد. حالا هم اگر صد تا امريكا و اروپا و كانادا و استراليا بخواهند از اين دولت قرون وسطايي حمايت كنند باز اراده مردم پيروز خواهد شد. ..
شايد فردا شايد چند ماه ديگر يا شايد چند سال ديگر. براي اينكه در قرن بيست و يكم ديگر نميشود مردم را در جهل نگاه داشت. براي اينكه دست استعمار ديگر رو شده است. براي اينكه كوله بار مردم ما از تجربه مبارزه خالي نيست. براي اينكه اراده مردم را نبايد دست كم گرفت. براي اينكه هنوز آزاديخواهان در سرزمين ما نمرده اند و هستند كساني كه تا پاي جان براي آزادي ملتشان مبارزه ميكنند. براي اينكه مردم ما با اينهمه فشار و فقر و خفقان و زجر و شكنجه و كشتار ديگر جز زنجيرهايشان چيزي براي از دست دادن ندارند.
..
در پنجاهمين سالگرد كودتاي ننگين 28 مرداد ياد دكتر مصدق و همراهانش بخصوص دكتر فاطمي كه رذيلانه به قتل رسيد گرامي باد...
********
سايت ديدگاه صفحه اولش را سياه كرده و مطالب جالبي گذاشته است كه من قسمتي اش را در اينجا كپي ميكنم:
کودتاي 28 مرداد
برگي سياه در تاريخ کشورمان
محمدرضا پهلوي با تن دادن به طرح کودتا پذيرفت
که همچون پدرش، بدون کمک جهانخواران جايي در کشور ندارد
به سيستم پارلمانتاريسم و مشروطه اعتقاد ندارد
و براي کسب قدرت حاضر به همکاري با ارتجاع است
با گزينش شعار خدا، شاه، ميهن
سکولاريسم را رد کرد
نظام را بر دوپايه استبداد مذهبي و فاشيسم استوار کرد
با اسارت و قتل رهبران سياسي
راه خميني را هموار کرد
مردم را در حداقل آگاهي سياسي نگاهداشت
با تن دادن به قرار دادهاي تجاري و نظامي
دست جهانخواران را در تاراج منابع ملي آزاد گذاشت
هر بار كه ملت ايران خواسته است در برابر بيگانگان و عواملشان قد علم كند جنبش به بيراهه رفته است .انقلاب مشروطه...ملي شدن صنعت نفت و قيام ضد سلطنتي. اينها فرصتهاي طلايي بودند كه از ما دزديده شدند. . هر بار پس از اين قيام ها استعمار از طريق عوامل داخلي اش خون از شريان هاي ما كشيده است.نفت و منابع طبيعي ما را سالهاست كه دارند به اسامي و عناوين مختلف غارت ميكنند و مي برند. در عوض ملت ما بايد در فقر و فحشا و يدبختي زندگي كنند. ديگر بس است. نبايد گول بيگانگان را بخوريم. در هر كدام از اين قيام ها اولين هدف استعمار بد بين كردن مردم به انقلابيون بوده است . ازمشروعه خواهان گرفته تا رضا خان تا محمدرضا شاه و حكومت فعلي ....به اولين .چيزي كه حمله برده اند اعتماد مردم نسبت به انقلابيون بوده است. هميشه ما را از بدتر ترسانده اند تا جرات نداشته باشيم حقمان را بخواهيم. سعي كرده اند كه ملت را در جهل و خرافات نگاه دارند تا خودمان به جان هم بيفتيم و كار آنها را آسان تر كنيم.
كسي براي ما كاري نميكند.بايد چشمهايمان را باز كنيم. بايد از انفعال بيرون بياييم.خودمان دنبال حقايق برويم و نگذاريم منابع خبري ما شايعاتي باشند كه عوامل رژيم به خوردمان ميدهند . نگذاريم يك اقليت براي دهها سال ديگر با باج دادن به حكومت هاي غارتگر بر ما حكومت كند.
خواست هر انسان يك زندگي عادي و معمولي است. يك سرپناه و حداقل امكانات زندگي. حداقل آزادي هاي فردي كه در منشور حقوق بشر آمده است. از دست كساني كه بچه هاي ما را گروه گروه اعدام كردند و در گورهاي دسته جمعي انداحتند و حالا اصلاح طلب شده اند براي ما كاري بر نمي آيد. استعمار دوباره نقشه كشيده است تا با حذف كردن نيروهاي مردمي و به احتمال زياد حمله به ايران در ايران عراقي ديگر بسازد و رضا پهلوي را مثل چلبي وارد ايران كند. مبارزان در تمام دنيا محدود ميشوند در حالي كه دولت امريكا براي فرستادن پارازيت روي برنامه هاي سلطنت طلبان به كوبا اعتراض ميكند و در مجلس براي كمك به آتاباي 50 ميليون دلار بودجه تصويب ميكند.
براي اينكه ايران نفت داردو براي اينكه امريكايي ها اين نفت را ارزان ميخواهند. براي اينكه اروپا سر نفت ايران با امريكا رقابت دارد. براي اينكه حقوق بشر فقط مال غربي هاست اگر لازم باشد بمب اتم بيندازند تا بتواند نفت را مجاني ببرند اين كاررا خواهندكرد. تنها راهش اين است كه از اين تفرقه و تشتت در بياييم. از افعي توقع اصلاح طلبي نداشته باشيم. قيامها نشان مي دهند كه مردم ايران مي خواهند مستقل باشند و استعمار نشان داد كه به هر بهايي مي خواهد جلوي استقلال ايرانيان را بگيرد. كودتاي 28 مرداد سال 1332 يك نمونه بارز بود.
همين چند روز پيش دادگاهي در آرژانتين براي 8 مقام ايران از جمله سفير ايران در آرژانتين حكم جلب بين المللي صاد ركرد. سران القاعده در ايران نگهداري مي شوند. زني به نام شهناز به سنگسار محكوم شده است. سرنوشت هزاران دانشجو در سياه چالهاي رژيم نامعلوم است .هنوز خون زهرا كاظمي خشك نشده است . در شيراز دو دانشجو به اعدام محكوم شده اند. اين تابستان پانزدهمين سالگرد قتل عام هزاران زنداني سياسي است. اما دولت امريكا با مقامات ايراني و سپاه پاسداران به مذاكره مي نشيند. به دولت ايران دوباره باج ميدهدو دفاتر شوراي ملي مقاومت را در امريكا مي بندد. اين اتفاق پس از حملاتي است كه در استراليا و آلمان و فرانسه به منازل پناهندگان صورت گرفته است. مسلما گروههاي ديگر هم در امان نيستند. دولت ايران هيچ مخالفي را تاب نمي آورد ودولتهاي خارجي تا اين خوان نعمت باز است براي هر كشتار و قتل و عام دولت ايران يك كلاه شرعي درست ميكنند و دوباره مثل صفحه ضرب خورده گرامافون ميروند سر گفتگوي انتقادي.....
هر قيام حتي اگر سركوب شود يك تجربه است و چراغي است براي آيندگان. هر قيام نشان ميدهد . كه هنوز در اين مرزو بوم انسانهاي آزاده فراوانند.پس از هر قيام انسانها بيشتر فكر ميكنند و ناخودآگاه به تحليل و بررسي مي نشينند. هر قيام خمودگي را در جامعه مي شكند و به ظاهر پوشالي حاكمان يك ضربه ديگر ميزند.
سال 1354 اوج قدرت شاه بود. چه كسي فكر ميكرد كه او با آنهمه كبكبه و دبدبه و دستگاه عريض و و طويل و آن ساواك مخوف روزي سرنگون شود؟همين جناب كالين پاول در سال 1978 ميلادي چند ماه قبل از قيام ضد سلطنتي به ايران تشريف آورده بودند و توسط شاه از او و هيئت امريكايي پذيرايي درخشاني شده بود و حتي ارتش و نيروي هوايي مانور داده بودند تا قدرت و ثبات شاه را نشان بدهند. اما شاه چند ماه بعد سرنگون شد. حالا هم اگر صد تا امريكا و اروپا و كانادا و استراليا بخواهند از اين دولت قرون وسطايي حمايت كنند باز اراده مردم پيروز خواهد شد. ..
شايد فردا شايد چند ماه ديگر يا شايد چند سال ديگر. براي اينكه در قرن بيست و يكم ديگر نميشود مردم را در جهل نگاه داشت. براي اينكه دست استعمار ديگر رو شده است. براي اينكه كوله بار مردم ما از تجربه مبارزه خالي نيست. براي اينكه اراده مردم را نبايد دست كم گرفت. براي اينكه هنوز آزاديخواهان در سرزمين ما نمرده اند و هستند كساني كه تا پاي جان براي آزادي ملتشان مبارزه ميكنند. براي اينكه مردم ما با اينهمه فشار و فقر و خفقان و زجر و شكنجه و كشتار ديگر جز زنجيرهايشان چيزي براي از دست دادن ندارند.
..
در پنجاهمين سالگرد كودتاي ننگين 28 مرداد ياد دكتر مصدق و همراهانش بخصوص دكتر فاطمي كه رذيلانه به قتل رسيد گرامي باد...
********
سايت ديدگاه صفحه اولش را سياه كرده و مطالب جالبي گذاشته است كه من قسمتي اش را در اينجا كپي ميكنم:
کودتاي 28 مرداد
برگي سياه در تاريخ کشورمان
محمدرضا پهلوي با تن دادن به طرح کودتا پذيرفت
که همچون پدرش، بدون کمک جهانخواران جايي در کشور ندارد
به سيستم پارلمانتاريسم و مشروطه اعتقاد ندارد
و براي کسب قدرت حاضر به همکاري با ارتجاع است
با گزينش شعار خدا، شاه، ميهن
سکولاريسم را رد کرد
نظام را بر دوپايه استبداد مذهبي و فاشيسم استوار کرد
با اسارت و قتل رهبران سياسي
راه خميني را هموار کرد
مردم را در حداقل آگاهي سياسي نگاهداشت
با تن دادن به قرار دادهاي تجاري و نظامي
دست جهانخواران را در تاراج منابع ملي آزاد گذاشت
Posted by
gol
on Thursday, August 07, 2003
/
Comments: (0)
داستان ؛ كلاس درس ؛اثر زنده ياد غلامحسين ساعدي :.
.انگار كه براي همين روز و ساعت نوشته شده است. ننگ بر دولتي كه با شاملو ها و ساعدي ها و سلطان پور ها و زهرا كاظمي ها و جوانان و دانشجوها و كارگران و معلمين و همه اقشار مردمش چنين با قساوت عمل ميكند.
..
كلاس درس
غلامحسين ساعدي
همه ما را تنگ هم چپانده بودند. داخل كاميون زوار در رفته اي كه هر وقت از دست اندازي رد ميشد چهارستون اندامش وا ميرفت و ساعتي بعد تخته بندها جمع و جور مي شدندو ما يله مي شديم و همديگر را مي چسبيديم كه پرت نشويم.انگار داخل دهان جانوري بوديم كه فك هايش مدام باز و بسته مي شدولي حوصله جويدن و بلعيدن نداشت. آفتاب تمام آسمان را گرفته بود. دور خود مي چرخيد. نفس مي كشيد و نفس پس مي دادو آتش مي ريخت ومدام مي زد تو سر ما. همه له له مي زديم. دهان ها نيمه باز بودو همديگر را نگاه مي كرديم. كسي كسي را نمي شناخت. هم سن و سال هم نبوديم. روبروي من پسر چهارده ساله اي نشسته بود. بغل دست من پيرمردي كه از شدت خستگي دندان هاي عاريه اش را در آورده بود و گر فته بود كف دستش و مرد چهل ساله اي سرش را گذاشته بود روي زانوانش و حسابي خودش را گره زده بود. همه گره خورده بودند. همه زخم و زيلي بودند. بيشتر از شصت نفر بوديم. همه ژنده پوش و خاك آلود و تنها چند نفري از ما كفش به پا داشتند. همه ساكت بوديم. تشنه بوديم و گرسنه بوديم. كاميون از پيچ هر جاده اي كه رد ميشد گرد و خاك فراواني به راه مي انداخت و هر كس سرفه اي مي كرد تكه كلوخي به بيرون پرتاب ميكرد
.چند ساعتي اين چنين رفتيم و بعد كاميون ايستاد. ما را پياده كردند. در سايه سار ديوار خرابه اي لميديم. از گوشه ناپيدايي چند پيرمرد پيدا شدند كه هر كدام سطلي به دست داشتند. به تك تك ما كاسه آبي دادند و بعد براي ما غذا آوردند. شورباي تلخي با يك تكه نان كه همه را با ولع بلعيدم.دوباره آب آوردند. آب دومي بسيار چسبيد. تكيه داده بوديم به ديوار. خواب و خميازه پنجول به صورت ما مي كشيد كه ناظم پيدايش شد. مردي بود قد بلند.. تكيده و استخواني . فك پايينش زياده از حد درشت بودو لب پايينش لب بالايش را پوشانده بود. چند بار بالا و پايين رفت. نه كه پلك هايش آويزان بود معلوم نبود كه متوجه چه كسي است. بعد با صداي بلند دستور داد كه همه بلند بشويم و ما همه بلند شديم و صف بستيم. راه افتاديم و از درگاه درهم ريخته اي وارد خرابه اي شديم. محوطه بزرگي بود. همه جا را كنده بودند. حفره بغل حفره. گودال بغل گودال. در حاشيه گودال ها نشستيم. روبروي ما ديوار كاه گلي درهم ريخته اي بود و روي ديوار تخته سياهي كوبيده بودند.
پاي تخته سياه ميز درازي بود از سنگ سياه و دور سنگ سياه چندين سطل آب گذاشته بودند. چند گوني انباشته از چلوار و طناب و پنبه هاي آغشته به خاك. آفتاب يله شده بود و ديگر هرم گرمايش نمي زد تو ملاج ما. مي توانستيم راحت تر نفس بكشيم.نيم ساعتي منتظر نشستيم تا معلم وارد شد. چاق و قد كوتاه بود. سنگين راه مي رفت.مچ هاي باريك و دست هاي پهن و انگشتان درازي داشت. صورتش پهن بود و چشم هايش مدام در چشم خانه ها مي چرخيد. انگار مي خواست همه كس و همه چيز را دائم زير نظر داشته باشد. لبخند مي زد و دندان روي دندان مي ساييد. جلو آمد و با كف دست ميز سنگي را پاك كردو تكه اي گچ برداشت و رفت پاي تحته سياه و گفت: درس ما خيلي آسان است. اگر دقت كنيد خيلي زود ياد ميگيريد.وسايل كار ما همين هاست كه مي بينيد.
با دست سطل هاي پر آب و گوني ها را نشان دادو بعد گفت: ؛ كار ما خيلي آسان است. مي آوريم تو و درازش مي كنيم.؛
و روي تخته سياه شكل آدمي را كشيد كه خوابيده بودو ادامه داد: ؛اولين كار ما اين است كه بشوريمش. يك يا دو سطل آب مي پاشيم رويش. وبعد چند تكه پنبه ميگذاريم روي چشم هايش و محكم مي بنديم كه ديگر نتواند ببيند.؛
با يك خط چشم هاي مرد را بست و بعد رو به ما كرد و گفت:؛ فكش را هم بايد ببنديم؛. پارچه اي را از زير فك رد مي كنيم و بالاي كله اش گره مي زنيم. چشم ها كه بسته شد دهان هم بايد بسته شود كه ديگر حرف نزند.؛
فك پايين را به كله دوخت و گفت:؛ شست پاها را به هم مي بنديم كه راه رفتن تمام شد.؛
و خودش به تنهايي خنديد و گفت:؛ دست هارا كنار بدن صاف مي كنيم و مي بنديم؛ و نگفت چرا و دست هارا بست. و بعد گفت:؛ حال بايد در پارچه اي پيچيد و ديگر كارش تمام است.؛
و بعد به بيرون خرابه اشاره كرد. دو پيرمرد مرد جواني را روي تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله ميكرد. گاه گداري دست و پايش را تكان مي داد. او را روي ميز خواباندند. پيرمردها بيرون رفتند و معلم جلو آمدو پيرهن ژنده اي را كه بر تن مرد جوان بود پاره كرد و دور انداخت.
معلم پنجه هايش را دور گردن مرد خفت كرد و فشار داد و گردنش را پيچيدو دست ها و پاهاتكاني خوردند و صدايش بريد و بدن آرام شد.
آنگاه سطل آبي را برداشت. روي جنازه پاشيدو بعد پنبه روي چشم ها گذاشت و با تكه پارچه اي چشم را بست. فك مرده پايين بود كه با يك مشت دو فك را به هم دوخت و بعد پارچه ديگري را از گوني بيرون كشيد و دهانش را بست و تكه ديگري را از زير چانه رد كرد و روي ملاج گره زد. بعد دست ها را كنار بدن صاف كرد. تعدادي پنبه از كيسه بيرون كشيد و لاي پاها گذاشت و شست پاها را با طنابي به هم بست و و بعد بي آنكه كمكي داشته باشد جنازه را در پارچه پيچيد و بالا و پايين پارچه را گره زد و با لبخند گفت :؛كارش تمام شد؛.
اشاره كرد و دو پير مرد وارد خرابه شدندو جسد را برداشتند و داخل يكي از گودال ها انداختند و گودال را از خاك انباشتند و بيرون رفتند.
معلم دهن دره اي كردو پرسيد : ؛ كسي يا د گرفت؟؛
عده اي دست بلند كرديم. بقيه ترسيده بودندو معلم گفت :؛آنها كه ياد گرفته اند بيايند جلو؛.
بلند شديم و رفتيم جلو. معلم مي خواست به بيرون خرابه اشاره كند كه دست و پايش را گرفتيم و روي تخته سنگ خوابانديم. تا خواست فرياد بزند گلويش را گرفتيم و پيچانديم. روي سينه اش نشستيم و با مشت محكمي فك پايينش را به فك بالا دوختيم. روي چشم هايش پنبه گذاشتيم و بستيم. دهانش را به ملاجش دوختيم و لختش كرديم و پنبه لاي پاهايش گذاشتيم. شست پاهايش را با طناب به هم گره زديم و كفن پيچش كرديم و بعد بلندش كرديم و پرتش كرديم توي گودال بزرگي و خاك رويش ريختيم و همه زديم بيرون. ناظم و پيرمردها نتوانستند جلو ما را بگيرند.
راننده كاميون پشت فرمان نشست و همه سوار شديم. وقتي از بيرا هه ا ي به بيراهه ديگر مي پيچيديم آفتاب خاموش شده بود . گل ميخ چند ستاره بالا سر ما پيدا بود و ماه از گوشه اي ابرو نشان ميداد.
غلامحسين ساعدي-تابستان 62
پ.ن: اين داستان چند مطلب پايين تر بود كه فكر كردم بهتر است بياورمش اينحا .
.انگار كه براي همين روز و ساعت نوشته شده است. ننگ بر دولتي كه با شاملو ها و ساعدي ها و سلطان پور ها و زهرا كاظمي ها و جوانان و دانشجوها و كارگران و معلمين و همه اقشار مردمش چنين با قساوت عمل ميكند.
..
كلاس درس
غلامحسين ساعدي
همه ما را تنگ هم چپانده بودند. داخل كاميون زوار در رفته اي كه هر وقت از دست اندازي رد ميشد چهارستون اندامش وا ميرفت و ساعتي بعد تخته بندها جمع و جور مي شدندو ما يله مي شديم و همديگر را مي چسبيديم كه پرت نشويم.انگار داخل دهان جانوري بوديم كه فك هايش مدام باز و بسته مي شدولي حوصله جويدن و بلعيدن نداشت. آفتاب تمام آسمان را گرفته بود. دور خود مي چرخيد. نفس مي كشيد و نفس پس مي دادو آتش مي ريخت ومدام مي زد تو سر ما. همه له له مي زديم. دهان ها نيمه باز بودو همديگر را نگاه مي كرديم. كسي كسي را نمي شناخت. هم سن و سال هم نبوديم. روبروي من پسر چهارده ساله اي نشسته بود. بغل دست من پيرمردي كه از شدت خستگي دندان هاي عاريه اش را در آورده بود و گر فته بود كف دستش و مرد چهل ساله اي سرش را گذاشته بود روي زانوانش و حسابي خودش را گره زده بود. همه گره خورده بودند. همه زخم و زيلي بودند. بيشتر از شصت نفر بوديم. همه ژنده پوش و خاك آلود و تنها چند نفري از ما كفش به پا داشتند. همه ساكت بوديم. تشنه بوديم و گرسنه بوديم. كاميون از پيچ هر جاده اي كه رد ميشد گرد و خاك فراواني به راه مي انداخت و هر كس سرفه اي مي كرد تكه كلوخي به بيرون پرتاب ميكرد
.چند ساعتي اين چنين رفتيم و بعد كاميون ايستاد. ما را پياده كردند. در سايه سار ديوار خرابه اي لميديم. از گوشه ناپيدايي چند پيرمرد پيدا شدند كه هر كدام سطلي به دست داشتند. به تك تك ما كاسه آبي دادند و بعد براي ما غذا آوردند. شورباي تلخي با يك تكه نان كه همه را با ولع بلعيدم.دوباره آب آوردند. آب دومي بسيار چسبيد. تكيه داده بوديم به ديوار. خواب و خميازه پنجول به صورت ما مي كشيد كه ناظم پيدايش شد. مردي بود قد بلند.. تكيده و استخواني . فك پايينش زياده از حد درشت بودو لب پايينش لب بالايش را پوشانده بود. چند بار بالا و پايين رفت. نه كه پلك هايش آويزان بود معلوم نبود كه متوجه چه كسي است. بعد با صداي بلند دستور داد كه همه بلند بشويم و ما همه بلند شديم و صف بستيم. راه افتاديم و از درگاه درهم ريخته اي وارد خرابه اي شديم. محوطه بزرگي بود. همه جا را كنده بودند. حفره بغل حفره. گودال بغل گودال. در حاشيه گودال ها نشستيم. روبروي ما ديوار كاه گلي درهم ريخته اي بود و روي ديوار تخته سياهي كوبيده بودند.
پاي تخته سياه ميز درازي بود از سنگ سياه و دور سنگ سياه چندين سطل آب گذاشته بودند. چند گوني انباشته از چلوار و طناب و پنبه هاي آغشته به خاك. آفتاب يله شده بود و ديگر هرم گرمايش نمي زد تو ملاج ما. مي توانستيم راحت تر نفس بكشيم.نيم ساعتي منتظر نشستيم تا معلم وارد شد. چاق و قد كوتاه بود. سنگين راه مي رفت.مچ هاي باريك و دست هاي پهن و انگشتان درازي داشت. صورتش پهن بود و چشم هايش مدام در چشم خانه ها مي چرخيد. انگار مي خواست همه كس و همه چيز را دائم زير نظر داشته باشد. لبخند مي زد و دندان روي دندان مي ساييد. جلو آمد و با كف دست ميز سنگي را پاك كردو تكه اي گچ برداشت و رفت پاي تحته سياه و گفت: درس ما خيلي آسان است. اگر دقت كنيد خيلي زود ياد ميگيريد.وسايل كار ما همين هاست كه مي بينيد.
با دست سطل هاي پر آب و گوني ها را نشان دادو بعد گفت: ؛ كار ما خيلي آسان است. مي آوريم تو و درازش مي كنيم.؛
و روي تخته سياه شكل آدمي را كشيد كه خوابيده بودو ادامه داد: ؛اولين كار ما اين است كه بشوريمش. يك يا دو سطل آب مي پاشيم رويش. وبعد چند تكه پنبه ميگذاريم روي چشم هايش و محكم مي بنديم كه ديگر نتواند ببيند.؛
با يك خط چشم هاي مرد را بست و بعد رو به ما كرد و گفت:؛ فكش را هم بايد ببنديم؛. پارچه اي را از زير فك رد مي كنيم و بالاي كله اش گره مي زنيم. چشم ها كه بسته شد دهان هم بايد بسته شود كه ديگر حرف نزند.؛
فك پايين را به كله دوخت و گفت:؛ شست پاها را به هم مي بنديم كه راه رفتن تمام شد.؛
و خودش به تنهايي خنديد و گفت:؛ دست هارا كنار بدن صاف مي كنيم و مي بنديم؛ و نگفت چرا و دست هارا بست. و بعد گفت:؛ حال بايد در پارچه اي پيچيد و ديگر كارش تمام است.؛
و بعد به بيرون خرابه اشاره كرد. دو پيرمرد مرد جواني را روي تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله ميكرد. گاه گداري دست و پايش را تكان مي داد. او را روي ميز خواباندند. پيرمردها بيرون رفتند و معلم جلو آمدو پيرهن ژنده اي را كه بر تن مرد جوان بود پاره كرد و دور انداخت.
معلم پنجه هايش را دور گردن مرد خفت كرد و فشار داد و گردنش را پيچيدو دست ها و پاهاتكاني خوردند و صدايش بريد و بدن آرام شد.
آنگاه سطل آبي را برداشت. روي جنازه پاشيدو بعد پنبه روي چشم ها گذاشت و با تكه پارچه اي چشم را بست. فك مرده پايين بود كه با يك مشت دو فك را به هم دوخت و بعد پارچه ديگري را از گوني بيرون كشيد و دهانش را بست و تكه ديگري را از زير چانه رد كرد و روي ملاج گره زد. بعد دست ها را كنار بدن صاف كرد. تعدادي پنبه از كيسه بيرون كشيد و لاي پاها گذاشت و شست پاها را با طنابي به هم بست و و بعد بي آنكه كمكي داشته باشد جنازه را در پارچه پيچيد و بالا و پايين پارچه را گره زد و با لبخند گفت :؛كارش تمام شد؛.
اشاره كرد و دو پير مرد وارد خرابه شدندو جسد را برداشتند و داخل يكي از گودال ها انداختند و گودال را از خاك انباشتند و بيرون رفتند.
معلم دهن دره اي كردو پرسيد : ؛ كسي يا د گرفت؟؛
عده اي دست بلند كرديم. بقيه ترسيده بودندو معلم گفت :؛آنها كه ياد گرفته اند بيايند جلو؛.
بلند شديم و رفتيم جلو. معلم مي خواست به بيرون خرابه اشاره كند كه دست و پايش را گرفتيم و روي تخته سنگ خوابانديم. تا خواست فرياد بزند گلويش را گرفتيم و پيچانديم. روي سينه اش نشستيم و با مشت محكمي فك پايينش را به فك بالا دوختيم. روي چشم هايش پنبه گذاشتيم و بستيم. دهانش را به ملاجش دوختيم و لختش كرديم و پنبه لاي پاهايش گذاشتيم. شست پاهايش را با طناب به هم گره زديم و كفن پيچش كرديم و بعد بلندش كرديم و پرتش كرديم توي گودال بزرگي و خاك رويش ريختيم و همه زديم بيرون. ناظم و پيرمردها نتوانستند جلو ما را بگيرند.
راننده كاميون پشت فرمان نشست و همه سوار شديم. وقتي از بيرا هه ا ي به بيراهه ديگر مي پيچيديم آفتاب خاموش شده بود . گل ميخ چند ستاره بالا سر ما پيدا بود و ماه از گوشه اي ابرو نشان ميداد.
غلامحسين ساعدي-تابستان 62
پ.ن: اين داستان چند مطلب پايين تر بود كه فكر كردم بهتر است بياورمش اينحا .
Posted by
gol
/
Comments: (0)
از وبلاگ هاي ديگر:
حيلي وقت بود سري به هادي خرسندي نزده بودم. هر مطلبش بهتر از نوشته قبلي است:
اعزام ژنرال ايراني
در خبرها آمده بود:
" نيروهاي آمريكايي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه بغداد حمله بردند
و دانشجويان ساكن در اين خوابگاه را با زور و ضرب و شتم بيرون كردند."
ناظران سياسي اين خبر را نشانه همکاري آتي جمهوري اسلامي با آمريکا ميدانند.
قرارست هفتهَ آينده چند ژنرال عاليرتبهَ لباس شخصي از ايران عازم عراق شود.
سرلشکر سعيد عسگر و ارتشبد حسين الله کرم و آدميرال ده نمکي با تشکيل
کلاس هاي فشردهَ <پداپاخ> سربازان آمريکائي را با نحوهَ صحيح، علمي و در عين
حال اسلامي "پرتاب دانشجو از پنجرهَ اتاق خواب" آشنا ميکنند.
بقيه اش ر ا در اينجا بخوانيد:
******
يكي ديگر:
سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
استاد عبدالکريم سروش در نامه اي که چند روز پيش نوشته 3 بيت
از يک غزل خواجه حافظ را(خطاب به آقاي خاتمي) در پايانش آورده
که اگرچه او را < سليمان زمان > و داراي < دم مسيحا > ئي خوانده
گويا خواجهَ شيراز آن چند بيت را کافي ندانسته وعقيده دارد آقاي
سروش به اندازهَ کافي چربش نکرده و به پرزيدنت حال نداده .
در همين رابطه رئيس دفتر لسان الغيب تمامي آن غزل را به ما داده
تا در اينجا درج کنيم مشروط بر اينکه منافع حاصله به حساب استاد
سروش واريز گردد.
از شما چه پنهان به نظر ميرسد که خواجهَ شيراز چند بيت تازه هم
در رابطه با جناب استاد سروش به غزل قديمي اضافه کرده که ما
توانستيم بعض آنها را شناسائي کنيم اما تشخيص و تفکيک نهائي را
به خوانندگان عزيز واميگذاريم.
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولي
او سليمان زمانست و خاتم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
.......
........
تازه اينها که سرش را بخورد، سيد ما
گل ختمي ست که يک عالمه شبنم با اوست
....
....
قتل اهل قلمش غصه نياورد وليک
لاجوردي که ترور شد همه جا غم با اوست
همه شعر را در اينجا بخوانيد.
*******
اين هم يكي ديگر:
وقت رئيس جمهور را نگيريد
از اينهمه نامه که براي رئيس جمهور ميرسد پستچي بايد گريه اش گرفته باشد.
تازه بي آنکه متن نامه ها را بداند: آقاي رئيس جمهور مادرم را کشتند. آقاي
رئيس جمهور پسرم را در مسجد خفه کردند. آقاي رئيس جمهور در تبريز زدند
توي خايه هام.... آقاي رئيس جمهور فرزندم را شکنجه دادند .... شوهرم را
تکه تکه کردند .... روزنامه ام را بستند..... خانه ام را آتش زدند..... زنم را ترور کردند ...
خوب چکار کند بيچاره؟ براي همين است که به هيچ کارش نميرسد.
حالا توي اين هير و وير، بي بي بيا زير ابرومو بگير. اينهم يک نامهَ تازه:
<< درخواست از خاتمي براي مرمت گورستان ظهيرالدوله (!!)
شوراي علمي موسيقي پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، در نامهاي به
خاتمي رئيس جمهوري، خواستار مرمت گورستان ظهيرالدوله شد.>>
http://www.emrooz.org/
من اول خيال کردم لباس شخصي ها گورستان ظهيرالدوله را خفه کرده اند يا قاضي مرتضوي
دانه دانه هنرمندان را از قبر درآورده يک جسم سختي زده توي سرشان که مطمئن شود. بعد
فکر کردم لابد گورستان را تعطيل کرده اند سردبيرش را برده اند به اوين. بعد حدس زدم شايد
سرايدارش را احضار کرده اند ببينند هنرمندان در آن دنيا چکار ميکنند؟ بعد گفتم شايد ظهيرالدوله
را برده اند شکنجه داده اند که بهشت زهرا را لو بدهد ....
بقيه اش را در اينجا بخوانيد.
منتظرم ببينم در باره نامه خاتمي به كالين پاول چه خواهد نوشت.
قلمش پايدار باد.
اين مطالب در وبلاگ:از وبلاگهاي ديگر؛ بطور كامل آمده است.
حيلي وقت بود سري به هادي خرسندي نزده بودم. هر مطلبش بهتر از نوشته قبلي است:
اعزام ژنرال ايراني
در خبرها آمده بود:
" نيروهاي آمريكايي به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه بغداد حمله بردند
و دانشجويان ساكن در اين خوابگاه را با زور و ضرب و شتم بيرون كردند."
ناظران سياسي اين خبر را نشانه همکاري آتي جمهوري اسلامي با آمريکا ميدانند.
قرارست هفتهَ آينده چند ژنرال عاليرتبهَ لباس شخصي از ايران عازم عراق شود.
سرلشکر سعيد عسگر و ارتشبد حسين الله کرم و آدميرال ده نمکي با تشکيل
کلاس هاي فشردهَ <پداپاخ> سربازان آمريکائي را با نحوهَ صحيح، علمي و در عين
حال اسلامي "پرتاب دانشجو از پنجرهَ اتاق خواب" آشنا ميکنند.
بقيه اش ر ا در اينجا بخوانيد:
******
يكي ديگر:
سخني گفته ولي جا زده آقاي سروش
استاد عبدالکريم سروش در نامه اي که چند روز پيش نوشته 3 بيت
از يک غزل خواجه حافظ را(خطاب به آقاي خاتمي) در پايانش آورده
که اگرچه او را < سليمان زمان > و داراي < دم مسيحا > ئي خوانده
گويا خواجهَ شيراز آن چند بيت را کافي ندانسته وعقيده دارد آقاي
سروش به اندازهَ کافي چربش نکرده و به پرزيدنت حال نداده .
در همين رابطه رئيس دفتر لسان الغيب تمامي آن غزل را به ما داده
تا در اينجا درج کنيم مشروط بر اينکه منافع حاصله به حساب استاد
سروش واريز گردد.
از شما چه پنهان به نظر ميرسد که خواجهَ شيراز چند بيت تازه هم
در رابطه با جناب استاد سروش به غزل قديمي اضافه کرده که ما
توانستيم بعض آنها را شناسائي کنيم اما تشخيص و تفکيک نهائي را
به خوانندگان عزيز واميگذاريم.
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولي
او سليمان زمانست و خاتم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
.......
........
تازه اينها که سرش را بخورد، سيد ما
گل ختمي ست که يک عالمه شبنم با اوست
....
....
قتل اهل قلمش غصه نياورد وليک
لاجوردي که ترور شد همه جا غم با اوست
همه شعر را در اينجا بخوانيد.
*******
اين هم يكي ديگر:
وقت رئيس جمهور را نگيريد
از اينهمه نامه که براي رئيس جمهور ميرسد پستچي بايد گريه اش گرفته باشد.
تازه بي آنکه متن نامه ها را بداند: آقاي رئيس جمهور مادرم را کشتند. آقاي
رئيس جمهور پسرم را در مسجد خفه کردند. آقاي رئيس جمهور در تبريز زدند
توي خايه هام.... آقاي رئيس جمهور فرزندم را شکنجه دادند .... شوهرم را
تکه تکه کردند .... روزنامه ام را بستند..... خانه ام را آتش زدند..... زنم را ترور کردند ...
خوب چکار کند بيچاره؟ براي همين است که به هيچ کارش نميرسد.
حالا توي اين هير و وير، بي بي بيا زير ابرومو بگير. اينهم يک نامهَ تازه:
<< درخواست از خاتمي براي مرمت گورستان ظهيرالدوله (!!)
شوراي علمي موسيقي پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، در نامهاي به
خاتمي رئيس جمهوري، خواستار مرمت گورستان ظهيرالدوله شد.>>
http://www.emrooz.org/
من اول خيال کردم لباس شخصي ها گورستان ظهيرالدوله را خفه کرده اند يا قاضي مرتضوي
دانه دانه هنرمندان را از قبر درآورده يک جسم سختي زده توي سرشان که مطمئن شود. بعد
فکر کردم لابد گورستان را تعطيل کرده اند سردبيرش را برده اند به اوين. بعد حدس زدم شايد
سرايدارش را احضار کرده اند ببينند هنرمندان در آن دنيا چکار ميکنند؟ بعد گفتم شايد ظهيرالدوله
را برده اند شکنجه داده اند که بهشت زهرا را لو بدهد ....
بقيه اش را در اينجا بخوانيد.
منتظرم ببينم در باره نامه خاتمي به كالين پاول چه خواهد نوشت.
قلمش پايدار باد.
اين مطالب در وبلاگ:از وبلاگهاي ديگر؛ بطور كامل آمده است.
Posted by
gol
on Wednesday, August 06, 2003
/
Comments: (0)
غيبت هاي گل كويي
دوستان بسيار عزيز.
ازتان ممنونم كه در اين مدت به اينجا سر زديد. از پيغام هاي محبت آميزتان متشكرم و از اينكه كليك هايتان براي چندمين بار هدر رفت پوزش ميخواهم. دلايلم براي ننوشتن آنقدر خودخواهانه است كه در اينجا نياورم بهتر است. اما از
اين پس اين وبلاگ باز به روز خواهد شد.
..
خيلي چيزها هست كه بايد در باره شان بنويسم. . در باره شاملوي بزرگ..در باره زهرا كاظمي شهيد كه دارند پرونده اش را مثل قتل هاي زنجيره اي ماست مالي ميكنند.
در باره فرناز محمدي ..دانشجوي نوزده ساله اي كه در زندان تبريز اعدام شده است. در باره زندانيان تظاهرات اخير شيراز كه ؛محارب با خدا اعلام شده اند.
در باره دو زنداني كه در تهران و پنج زنداني كه در اصفهان اعدام شده اند..در باره حسن احمد زاده دانشجويي كه در زيرزمين يك مسجد به قتل رسيده است
درباره سالگرد قتل عام زندانيان سياسي در سال 67... ...
اينهاهمه اگر كابوس هم بود براي يك لحظه عمر آدمي بس بود چه برسد به بيست و اندي سال خفقان و زجر و شكنجه...اما :
اين نيز بگذرد...
*********
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست.
....
احمد شاملو (از شعر بودن)
دوستان بسيار عزيز.
ازتان ممنونم كه در اين مدت به اينجا سر زديد. از پيغام هاي محبت آميزتان متشكرم و از اينكه كليك هايتان براي چندمين بار هدر رفت پوزش ميخواهم. دلايلم براي ننوشتن آنقدر خودخواهانه است كه در اينجا نياورم بهتر است. اما از
اين پس اين وبلاگ باز به روز خواهد شد.
..
خيلي چيزها هست كه بايد در باره شان بنويسم. . در باره شاملوي بزرگ..در باره زهرا كاظمي شهيد كه دارند پرونده اش را مثل قتل هاي زنجيره اي ماست مالي ميكنند.
در باره فرناز محمدي ..دانشجوي نوزده ساله اي كه در زندان تبريز اعدام شده است. در باره زندانيان تظاهرات اخير شيراز كه ؛محارب با خدا اعلام شده اند.
در باره دو زنداني كه در تهران و پنج زنداني كه در اصفهان اعدام شده اند..در باره حسن احمد زاده دانشجويي كه در زيرزمين يك مسجد به قتل رسيده است
درباره سالگرد قتل عام زندانيان سياسي در سال 67... ...
اينهاهمه اگر كابوس هم بود براي يك لحظه عمر آدمي بس بود چه برسد به بيست و اندي سال خفقان و زجر و شكنجه...اما :
اين نيز بگذرد...
*********
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست.
....
احمد شاملو (از شعر بودن)