Saturday, February 03, 2007

سلامی دوباره

من نویسنده نیستم و از اول هم نمی خواستم سالیان سال وبلاگ بنویسم. . به دلایل عدیده مدتی از وبلاگستان دور بودم و حالا هم نمی دانم میتوانم مرتب بنویسم یا نه. اما تجربه وبلاگستان تجربه خوبی بود. برای شناختن خودم و دیگران. برای اینکه بدانم که در محیط مجازی هم انسانها میتوانند خوب و بهتر و بهتر باشند. خفقان حاکم بر کشورمان اجازه حرف زدن آزاد را از ما گرفته است. . وبلاگ پنجره ای است که بتوانیم سرمان را ا ز این محیط دود زده بیرون بیاوریم و در هوای آزاد نفسی بکشیم. اما آنچه بیرون است فقط سر ما است. هنوز خودمان هستیم. با همه خوبی ها و بدی ها. هنوز اسیر مانده ایم. هنوز بقیه هم اسیرند.

این زخم ها تا وقتی که همه بدنمان آزاد نشود خوب نخواهند شد. هنوز خیلی از خصایص خفقان را با خود داریم. در میان ما کسانی هستند که از خون و آتش گذشته اند و خود را آزاد کرده اند. در بین آنها ریا و دورویی و غرور و تنبلی معنا و جایی ندارد. آنها بیرون این زندان ایستاده اند و می خواهند دست ما را بگیرند تااز این پنجره ها بیرون بیاییم. ما مانده ایم که دست آنها را بگیریم یا به دروغهای دژخیمان ایمان بیاوریم که آن بیرون هم فرقی با زندان ما ندارد؟ که آنها هم خود دژخیمند...که آسمان همه جا همین رنگ است...

سایه جنگی خانمان سوز هر روز به ایران نزدیک تر و نزدیک تر میشود. آنها که مصدق را سرنگون کردند و برای شاه اسلحه فرستادند و برای خمینی کیک و کلت و با خاتمی بر سر یک میز نشستند و مادر رضایی ها را کتک زدند و تروریست نامیدند حالا چشم به منابع نفتی ما دوخته اند. به یاری پاسدار هزارتیری که منتظر است بعد از هرج و مرج خود خدا بیاید و هاله نور را دور سرش بپراکند.

ما همیشه تاریخ منتظر بودیم که نجات دهنده ای - نادری - بیاید و ما را از شر ستمگران خلاص کند. هرگز در خود این قدرت و این توان و این اعتماد بنفس را احساس نکردیم که خود ناجی خود باشیم. که خود سرنوشت خود را تعیین کنیم. که اول بدانیم چه می خواهیم و بعد ببینیم اصلا دلمان میخواهد دنبال کسی راه بیفتیم یا نه. با همین ذهنیت علیل هر که را که آگاهانه دست به مبارزه زده یا ازبالای برج پایین انداختیم یا اجازه دادیم دست و پایش را ببرند و به خانواده اش تجاوز کنند یا اجازه دادیم کودتاچیان محاکمه و زندانیش کنند یا اینکه خمینی چی ها دسته دسته با جرثقیل دارشان بزنند و هزار هزار در یک تابستان اعدامشان کنند. همیشه گفته ایم: آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزند....

راستی تا ما تغییر نکنیم و تک تکمان خواستار آزادی نباشیم و در راهش قدمی برنداریم میشود از شر این هیولا خلاص شد؟

No comments:

Post a Comment

سلامی دوباره

من نویسنده نیستم و از اول هم نمی خواستم سالیان سال وبلاگ بنویسم. . به دلایل عدیده مدتی از وبلاگستان دور بودم و حالا هم نمی دانم میتوانم مرتب بنویسم یا نه. اما تجربه وبلاگستان تجربه خوبی بود. برای شناختن خودم و دیگران. برای اینکه بدانم که در محیط مجازی هم انسانها میتوانند خوب و بهتر و بهتر باشند. خفقان حاکم بر کشورمان اجازه حرف زدن آزاد را از ما گرفته است. . وبلاگ پنجره ای است که بتوانیم سرمان را ا ز این محیط دود زده بیرون بیاوریم و در هوای آزاد نفسی بکشیم. اما آنچه بیرون است فقط سر ما است. هنوز خودمان هستیم. با همه خوبی ها و بدی ها. هنوز اسیر مانده ایم. هنوز بقیه هم اسیرند.

این زخم ها تا وقتی که همه بدنمان آزاد نشود خوب نخواهند شد. هنوز خیلی از خصایص خفقان را با خود داریم. در میان ما کسانی هستند که از خون و آتش گذشته اند و خود را آزاد کرده اند. در بین آنها ریا و دورویی و غرور و تنبلی معنا و جایی ندارد. آنها بیرون این زندان ایستاده اند و می خواهند دست ما را بگیرند تااز این پنجره ها بیرون بیاییم. ما مانده ایم که دست آنها را بگیریم یا به دروغهای دژخیمان ایمان بیاوریم که آن بیرون هم فرقی با زندان ما ندارد؟ که آنها هم خود دژخیمند...که آسمان همه جا همین رنگ است...

سایه جنگی خانمان سوز هر روز به ایران نزدیک تر و نزدیک تر میشود. آنها که مصدق را سرنگون کردند و برای شاه اسلحه فرستادند و برای خمینی کیک و کلت و با خاتمی بر سر یک میز نشستند و مادر رضایی ها را کتک زدند و تروریست نامیدند حالا چشم به منابع نفتی ما دوخته اند. به یاری پاسدار هزارتیری که منتظر است بعد از هرج و مرج خود خدا بیاید و هاله نور را دور سرش بپراکند.

ما همیشه تاریخ منتظر بودیم که نجات دهنده ای - نادری - بیاید و ما را از شر ستمگران خلاص کند. هرگز در خود این قدرت و این توان و این اعتماد بنفس را احساس نکردیم که خود ناجی خود باشیم. که خود سرنوشت خود را تعیین کنیم. که اول بدانیم چه می خواهیم و بعد ببینیم اصلا دلمان میخواهد دنبال کسی راه بیفتیم یا نه. با همین ذهنیت علیل هر که را که آگاهانه دست به مبارزه زده یا ازبالای برج پایین انداختیم یا اجازه دادیم دست و پایش را ببرند و به خانواده اش تجاوز کنند یا اجازه دادیم کودتاچیان محاکمه و زندانیش کنند یا اینکه خمینی چی ها دسته دسته با جرثقیل دارشان بزنند و هزار هزار در یک تابستان اعدامشان کنند. همیشه گفته ایم: آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزند....

راستی تا ما تغییر نکنیم و تک تکمان خواستار آزادی نباشیم و در راهش قدمی برنداریم میشود از شر این هیولا خلاص شد؟

0 comments:

Post a Comment