Saturday, June 28, 2003

خودسوزي....

احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد در دلم
مي جوشد از يقين

احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين
(از شعر ماهي -احمد شاملو)


خودسوزي به نظر من يك اعتراض است. اعتراض كننده با جانش بهاي اين اعتراض را مي پردازد. هيچ كس نميتواند كسي را آنهم يك انسان 44 ساله را مجبور كند كه بنا به دستور سازماني و عليرعم ميل خودش دست به خودسوزي بزند.
براي ما ها كه در گوشه خلوت خانه مان چند روزي يك مطلب تايپ ميكنيم شايد فهميدن اين كه يك انسان اينقدر راحت از جان حودش مايه بگذارد عجيب باشد. اما هستند كساني كه در برابر گوشها و دهانهاي مهر و موم شده و وجدان هاي خفته دنيا با جانشان به بي عدالتي ها اعتراض ميكنند. نمونه اش اعتصاب غذاي بابي ساندز و همراهانش در اعتراض به دولت انگليس كه منجر به مرگشان شد. اعتصاب غذاي عباس اميني كه دهان و گوش و چشمش را دوحت براي اينكه طور ديگر نميتوانست توجه جهانيان را به بي عدالتي كه بر او و ديگر پناهنگان ميرفت جلب كند. اعتصاب غذاي كارگران چيت بهشهر كه حال
خيلي هاشان هم وخيم است ......
مبارزي كه سيانور ميخورد (نقل قول از دانيل ميتران)‌...دانشجويي كه عليرغم حضورچماقدارن و قداره كشان هر شب به خيابانها مي آيد تا فرياد اعتراضش رابه گوش دنيا برساند ...مبارزي كه در زندانها شكنجه ميشود و مي ميرد....همه از جان خود گذشته اند.. ...

. ايراد و قبح اعتصاب غذا و خودسوزي و اعتراض بر عليه ظلم بر ظالمان و ايادي شان است كه تمامي دستگاههاي تبليعاتي را در اختيار خود گرفته اند و گرنه نه بابي ساندز و همراهانش د راعتراض به دولت انگليس و در اعتصاب غذا جان خود را از دست مي دادند نه عباس اميني دهانش را مي دوخت و نه راشل كوري امريكايي جلوي تانك اسراييلي مي ايستاد و نه مرضيه باباخاني و نداحسني دست به خودسوزي ميزدند
.مخلوط كردن واقعيت و داستان هميشه راحت است. از آب گل آلود ماهي گرفتن و بر مبارزين وطن بدون دليل و مدرك مارك و برچسب زدن كه ؛‌اينها كه خود را مي سوزانند پس ببينيد بر سر ديگران چه بلايي خواهند آورد؛ يك نتيچه گيري غلط و شتابزده است(1-2). اگر راشل كوري ميخواست بلايي سر سربازان اسراييلي بياورد جلوي تانكشان نمي ايستاد. اگر بابي ساندز و اعتصاب كنندگان در اور- سور -آواز و مبارزيني كه جان خود را براي آزادي مااز دست دادند چنين قصدي داشتند ديگر آتش به جان خود نمي زدند.

اينها تقابل دو فلسفه زندگي است. براي خود زندگي كردن..همه چيز را در چهار چوب منافع شخصي ديدن و جان خود را بر هر چيز ديگر مقدم شمردن...اين فلسفه زندگي اكثر مردم دنياست. تعداد معدودي هم هستند كه برايشان عرض زندگي از طولش مهم تر است. اينها ديوار انساني ميشوند ميروند عراق...راشل كوري ميشوند ميروند اسراييل...بيژن جزني و حنيف نژاد ميشوند و ميروند بالاي چوبه دار...صمد بهرنگي ميشوند و در ارس غرق مشوند...صد و بيست هزار ايراني ميشوند و زير شكنجه يا بالاي چوبه دار يا در ميدان تير مي ميرند...كارگران امريكايي ميشوند كه در اول قرن بيستم به خيابانها مي ر يزند و دست آخر اعدام ميشوند امابناي هشت ساعت كار در روز را ميگذارند.... و يا مبارزيني ميشوند كه زندگي شان را وقف آزادي مردمشان ميكنند. ما كه در خود و خويشتن غرق شده ايم اما بهبود زندگيمان مديون مبارزات همين هاست شايد فلسفه زندگي آنها را نفهميم اما حداقلش اين است كه با فاشيستهاي فرانسوي و ايراني همصدا نشويم... ....


صمد بهرنگي در ماهي سياه كوچولو مي نويسد:

مرگ خيلي آسان ميتواند الآن به سراغ من بيايد. اما من تا وقتي مي توانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم كه ميشوم مهم نيست . مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد.





پي نوشت:دوست بسيار گرانقدري برايم ايي ميل گلايه آميزي نوشته بود . بايد توضيح بدهم كه اين نوشته رو به شخص خاصي نيست و عقيده و يا تلاشهاي آزاديخواهانه هيچ كس را مورد انتقاد قرار نميدهد. به همين دليل بعضي جملات را تغيير دادم. ...

No comments:

Post a Comment

خودسوزي....

احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد در دلم
مي جوشد از يقين

احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين
(از شعر ماهي -احمد شاملو)


خودسوزي به نظر من يك اعتراض است. اعتراض كننده با جانش بهاي اين اعتراض را مي پردازد. هيچ كس نميتواند كسي را آنهم يك انسان 44 ساله را مجبور كند كه بنا به دستور سازماني و عليرعم ميل خودش دست به خودسوزي بزند.
براي ما ها كه در گوشه خلوت خانه مان چند روزي يك مطلب تايپ ميكنيم شايد فهميدن اين كه يك انسان اينقدر راحت از جان حودش مايه بگذارد عجيب باشد. اما هستند كساني كه در برابر گوشها و دهانهاي مهر و موم شده و وجدان هاي خفته دنيا با جانشان به بي عدالتي ها اعتراض ميكنند. نمونه اش اعتصاب غذاي بابي ساندز و همراهانش در اعتراض به دولت انگليس كه منجر به مرگشان شد. اعتصاب غذاي عباس اميني كه دهان و گوش و چشمش را دوحت براي اينكه طور ديگر نميتوانست توجه جهانيان را به بي عدالتي كه بر او و ديگر پناهنگان ميرفت جلب كند. اعتصاب غذاي كارگران چيت بهشهر كه حال
خيلي هاشان هم وخيم است ......
مبارزي كه سيانور ميخورد (نقل قول از دانيل ميتران)‌...دانشجويي كه عليرغم حضورچماقدارن و قداره كشان هر شب به خيابانها مي آيد تا فرياد اعتراضش رابه گوش دنيا برساند ...مبارزي كه در زندانها شكنجه ميشود و مي ميرد....همه از جان خود گذشته اند.. ...

. ايراد و قبح اعتصاب غذا و خودسوزي و اعتراض بر عليه ظلم بر ظالمان و ايادي شان است كه تمامي دستگاههاي تبليعاتي را در اختيار خود گرفته اند و گرنه نه بابي ساندز و همراهانش د راعتراض به دولت انگليس و در اعتصاب غذا جان خود را از دست مي دادند نه عباس اميني دهانش را مي دوخت و نه راشل كوري امريكايي جلوي تانك اسراييلي مي ايستاد و نه مرضيه باباخاني و نداحسني دست به خودسوزي ميزدند
.مخلوط كردن واقعيت و داستان هميشه راحت است. از آب گل آلود ماهي گرفتن و بر مبارزين وطن بدون دليل و مدرك مارك و برچسب زدن كه ؛‌اينها كه خود را مي سوزانند پس ببينيد بر سر ديگران چه بلايي خواهند آورد؛ يك نتيچه گيري غلط و شتابزده است(1-2). اگر راشل كوري ميخواست بلايي سر سربازان اسراييلي بياورد جلوي تانكشان نمي ايستاد. اگر بابي ساندز و اعتصاب كنندگان در اور- سور -آواز و مبارزيني كه جان خود را براي آزادي مااز دست دادند چنين قصدي داشتند ديگر آتش به جان خود نمي زدند.

اينها تقابل دو فلسفه زندگي است. براي خود زندگي كردن..همه چيز را در چهار چوب منافع شخصي ديدن و جان خود را بر هر چيز ديگر مقدم شمردن...اين فلسفه زندگي اكثر مردم دنياست. تعداد معدودي هم هستند كه برايشان عرض زندگي از طولش مهم تر است. اينها ديوار انساني ميشوند ميروند عراق...راشل كوري ميشوند ميروند اسراييل...بيژن جزني و حنيف نژاد ميشوند و ميروند بالاي چوبه دار...صمد بهرنگي ميشوند و در ارس غرق مشوند...صد و بيست هزار ايراني ميشوند و زير شكنجه يا بالاي چوبه دار يا در ميدان تير مي ميرند...كارگران امريكايي ميشوند كه در اول قرن بيستم به خيابانها مي ر يزند و دست آخر اعدام ميشوند امابناي هشت ساعت كار در روز را ميگذارند.... و يا مبارزيني ميشوند كه زندگي شان را وقف آزادي مردمشان ميكنند. ما كه در خود و خويشتن غرق شده ايم اما بهبود زندگيمان مديون مبارزات همين هاست شايد فلسفه زندگي آنها را نفهميم اما حداقلش اين است كه با فاشيستهاي فرانسوي و ايراني همصدا نشويم... ....


صمد بهرنگي در ماهي سياه كوچولو مي نويسد:

مرگ خيلي آسان ميتواند الآن به سراغ من بيايد. اما من تا وقتي مي توانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم كه ميشوم مهم نيست . مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد.





پي نوشت:دوست بسيار گرانقدري برايم ايي ميل گلايه آميزي نوشته بود . بايد توضيح بدهم كه اين نوشته رو به شخص خاصي نيست و عقيده و يا تلاشهاي آزاديخواهانه هيچ كس را مورد انتقاد قرار نميدهد. به همين دليل بعضي جملات را تغيير دادم. ...

0 comments:

Post a Comment