Wednesday, July 20, 2005

گنجی نماد زندانیان سیاسی ایران نیست.

اعتصاب غذای اکبر گنچی نه اولین و نه تنها اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در ایران است. در زندان گوهر دشت زندانیان سیاسی بارها دست به اعتصاب غذا زدند که در بهمن ماه این اعتصاب غذا بیش از سی و دو روز طول کشید.
نه خانم شیرین عبادی آنها را با بابی ساندز مقایسه کرد. نه نوام چامسکی بریشان تقاضای آزادی کرد . نه بوش بیانیه صادر کرد و نه خیلی از وبلاگ نویسان صدایشان در آمد.

آیا واقعا نماد مبارزه ما گنجی و آقا جری هستند؟
واقعا ما برای دنیایی مبارزه میکنیم که آقاجری و گنجی قرار است برایمان درست کنند؟ دنیای قاطعیت امام خمینی؟

طرفداری از زندگی اکبر گنجی و آقا جری به جای خود و کار درستی است. زندانی سیاسی باید آزاد شود. هیچ انسانی نباید برای عقیده اش در زندان باشد حتی اکبر گنجی.

تا وقتی ما به کسانی که زندگی خود را در راه مبارزه برای آزادی ما فدا میکنند پشت کنیم و دنبال گل های کاغذی باشیم نباید انتظار داشته باشیم که تغییر جدی در جامعه ما اتفاق بیفتد.

علی ناظر در دیدگاه مقاله ای نوشته که عین آن رااینجا می آورم.

***********

حالا چي؟
علی ناظر

خوشبختانه اکبر گنجي به بيمارستان منتقل شده و قرار بر اينست که وي را تا پايان دوران محکوميت اش در بيمارستان جهت مداوا نگاه دارند. اميد است که بعد از آن دوره ايشان به سلامت به آغوش خانواده باز گردند.
به دو دليل گفتم خوشبختانه. اول اينکه يک انسان رنجديده و قرباني زندانهاي رژيم آزاد مي شود. دوم اينکه، از الان به بعد تمام کساني که براي آزادي ايشان تظاهرات کردند، شعر سرودند، کتک خوردند، مقاله نوشتند، تحليل دادند، و بعضي ها فراموش کردند که گنجي کي بوده و همين الان چه مي گويد، مي توانند با فراغ بال به ديگر زندانيان سياسي بپردازند.

خانم سيمين بهبهاني براي شوانه سيد قادر و بيضه هاي ورم کرده و سينه چاک خورده و صورت متورم و بدن لهيده شده اش شعر بگويد.ابراهيم نبوي در کنار بقيه آزادي طلبان گنجي خواهان آزادي زندانيان سياسي شود تا بقول خودش فقط « خداوند و مسیح و پیغمبر » بمانند که از آزادي زندانيان سياسي دفاع نکرده باشندجرج بوش، که تمام معضلات فکري اش پيرامون هسته اي شدن رژيم و افراطي شدن رييس قوه مجريه رژيم حل شده و توانسته به آزادي گنجي بپردازد، حال به آزادي حجت زماني و ديگر زندانيان محکوم به اعدام بپردازد. حمله به ايران و آزادي يک ملت پيشکش جرج بوش، همين چند نفر زنداني سياسي در زندان رجايي شهر را نجات دهد.

من اصلا مخالف آزادي گنجي نبوده و نيستم. من اصلا مخالف آزادي نيستم. ولي دو رويي، نان را به نرخ روز خوردن، زنداني سياسي را به زنداني سياسي ديگر ترجيح دادن و امثالهم، آزرده ام مي کند. تا حالا نمي توانستم بنويسم، چون اکبر گنجي در اعتصاب غذا بود، گفته مي شد که از حداقلهاي لازم رفاهي محروم است. اما اکنون مي توانم بپرسم مگر فرقي است بين اعتصاب غذاي زندانيان غير خودي و خودي؟
خانم بهبهاني چه شد که طبع شعرگويي تان موقعي که خبر محکوميت حجت زماني به اعدام پخش شد گل نکرد؟

در پايان به چند نکته که اکبر گنجي در نامه دوم اش نوشته توجه کنيم:« فردی که از طريق بيان از حقوق بشر و دموکراسي، دفاع و به روش‌های مسالمت آميز با نظام‌های اقتدارگرا مبارزه مي‌نمايد، دگرانديش ناميده مي‌شود.» يعني اينکه اگر خواهان سرنگوني اين نظام باشي و به اين باور رسيده باشي که اين رژيم به زبان خوش رفتني نيست، «دگر انديش» نيستي. اگر رژيم را نخواهي، مخالف استبداد مذهبي باشي، شکنجه شده باشي و در سالهاي 60-67 اعدام شده باشي، دگر انديش نبوده اي - اگر نبوده اي چه بودي؟ همگون و همخون رژيم؟ چه کسي از رژيم دفاع کرد؟ اينها که دگر انديش نبوده اند، يا گنجي که امام خميني را هنوز هم که هنوز است لعن نکرده - که باعث و باني تمام فجايعي که بر ملت ايران مي گذرد هم اوست.

وي ادامه مي دهد « من در گذشته بارها تأکيد کرده‌ام که نظام سلطانی حاکم بر ايران يک نظام غير دموکراتيک است. رهبر مادام العمرِ غيرانتخابی با دموکراسی تعارض دارد.» ولي فراموش مي کند که مشخص کند اين «گذشته» از چه سالي شروع شد. به راستي اگر کنفرانس برليني نمي بود و تفرقه بين جناحهاي رژيم علني نمي شد، آيا اکبر گنجي و ديگر واسلاو هاول هاي نو ظهور به اين جمعبندي که الان رسيده اند مي رسيدند؟ اگر رژيم شمشير را از رو نمي بست و معين را بجاي احمدي نژاد منتصب مي کرد، باز هم اينهمه قشقره به پا مي شد؟ شعر و آهنگ سروده مي شد؟

وي در پاسخ به اين معضل مي نويسد « يعنی هيچ فرد برتری وجود ندارد که صلاحيت تصميم گيری در مورد خير فردی يا جمعی (زندگی خوب يا سعادتمندانه) را داشته باشد، مگر اين که ما به طور خاص و در محدوده‌های کاملاً تعريف شده، اختيار چنين کاری را به او، برای مدتی معيّن داده باشيم.» يعني اينکه درب پشتي هميشه براي ورود رهبر عقيدتي ايشان باز است. دعوا بر سر رهبريت خامنه اي است. مساله شخصي است. خامنه اي بد تا کرده است. در اينکه بايد «دل شير» داشت در زندان رژيم باشي و در برابر آنها بايستي و حرف خودت را بزني و کوتاه هم نيايي حرفي نيست. ولي سعيد امامي که دل قوي تري داشت. ايستاد و آنچه را که بايد مي مالاند خورد.

وي در مورد ولايت مطلقه فقيه تاکيد مي کند که « هم اصل تئوری نادرست و غير دموکراتيک است، هم مصداق آن». به زباني ديگر خميني غاصب بوده و حکومت از پايه نامشروع است. اگر چنين است از جان خاتمي و معين و رفسنجاني و...چه مي خواهد؟ مگر آنها محافظان اين نظام نيستند؟ فراتر اينکه، اگر اين نظامي غاصب است، چگونه به مبارزه ادامه خواهد داد؟ فرض بگيريم از بيمارستان به خير و شادي مرخص شد، بعدش چي؟ آيا مي خواهد در برابر غاصبين ساکت بماند؟ آيا مي خواهد در يکي از نشريات نظام قلم زني کند؟ يا اينکه به خارج کوچ کند؟ مگر فرج سرکوهي به خارج کوچ نکرد، نتيجه چه بود؟ به هر حال نظام همچنان غاصب مي ماند.

گنجي در ارتباط با حقوق بشر به اين نتيجه رسيده است که « ارتباط دموکراسی و حقوق بشر يکی از مسائل فلسفه‌ی کنونی است.» شايد براي وي اين ارتباط به تازگي پديدار شده باشد، اما از زمان سقراط و ارسطو رابطه مستقيم دموکراسي و حقوق بشر هميشه مورد بحث قرار مي گرفته است. سقراط جانش را براي تدوين اين رابطه فدا کرد.

خلاصه اينکه،خوب است که يک نفر ديگر از رژيم کنده مي شود و به جبهه مخالفان اضافه ميشود، ولي تنها به يک شرط، اين تغيير فصلي نباشد.گنجي مي گويد « من با سکوت چند سال گذشته، جان دادن تدريجی خود را طولانی تر مي‌کردم.» مي گويم نه تنها جان کندن تدريجي خود را طولاني کرد، بلکه اين سکوت اهرمي شد براي جان کندن تدريجي يک ملت.

تنها اميد من اين است که ديگر همگنان گنجي درسي آموخته باشند، چرا که شتر استبداد مذهبي و ولايت مطلقه فقيه دير يا زود در خانه آنها هم خواهد خوابيد. هر چه زودتر با ولايت مطلقه فقيه مرزبندي کنند هم به نفع خودشان است و هم به نفع ملت شان

.علي ناظر – 27 تير 1384 - ديدگاه

No comments:

Post a Comment

گنجی نماد زندانیان سیاسی ایران نیست.

اعتصاب غذای اکبر گنچی نه اولین و نه تنها اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در ایران است. در زندان گوهر دشت زندانیان سیاسی بارها دست به اعتصاب غذا زدند که در بهمن ماه این اعتصاب غذا بیش از سی و دو روز طول کشید.
نه خانم شیرین عبادی آنها را با بابی ساندز مقایسه کرد. نه نوام چامسکی بریشان تقاضای آزادی کرد . نه بوش بیانیه صادر کرد و نه خیلی از وبلاگ نویسان صدایشان در آمد.

آیا واقعا نماد مبارزه ما گنجی و آقا جری هستند؟
واقعا ما برای دنیایی مبارزه میکنیم که آقاجری و گنجی قرار است برایمان درست کنند؟ دنیای قاطعیت امام خمینی؟

طرفداری از زندگی اکبر گنجی و آقا جری به جای خود و کار درستی است. زندانی سیاسی باید آزاد شود. هیچ انسانی نباید برای عقیده اش در زندان باشد حتی اکبر گنجی.

تا وقتی ما به کسانی که زندگی خود را در راه مبارزه برای آزادی ما فدا میکنند پشت کنیم و دنبال گل های کاغذی باشیم نباید انتظار داشته باشیم که تغییر جدی در جامعه ما اتفاق بیفتد.

علی ناظر در دیدگاه مقاله ای نوشته که عین آن رااینجا می آورم.

***********

حالا چي؟
علی ناظر

خوشبختانه اکبر گنجي به بيمارستان منتقل شده و قرار بر اينست که وي را تا پايان دوران محکوميت اش در بيمارستان جهت مداوا نگاه دارند. اميد است که بعد از آن دوره ايشان به سلامت به آغوش خانواده باز گردند.
به دو دليل گفتم خوشبختانه. اول اينکه يک انسان رنجديده و قرباني زندانهاي رژيم آزاد مي شود. دوم اينکه، از الان به بعد تمام کساني که براي آزادي ايشان تظاهرات کردند، شعر سرودند، کتک خوردند، مقاله نوشتند، تحليل دادند، و بعضي ها فراموش کردند که گنجي کي بوده و همين الان چه مي گويد، مي توانند با فراغ بال به ديگر زندانيان سياسي بپردازند.

خانم سيمين بهبهاني براي شوانه سيد قادر و بيضه هاي ورم کرده و سينه چاک خورده و صورت متورم و بدن لهيده شده اش شعر بگويد.ابراهيم نبوي در کنار بقيه آزادي طلبان گنجي خواهان آزادي زندانيان سياسي شود تا بقول خودش فقط « خداوند و مسیح و پیغمبر » بمانند که از آزادي زندانيان سياسي دفاع نکرده باشندجرج بوش، که تمام معضلات فکري اش پيرامون هسته اي شدن رژيم و افراطي شدن رييس قوه مجريه رژيم حل شده و توانسته به آزادي گنجي بپردازد، حال به آزادي حجت زماني و ديگر زندانيان محکوم به اعدام بپردازد. حمله به ايران و آزادي يک ملت پيشکش جرج بوش، همين چند نفر زنداني سياسي در زندان رجايي شهر را نجات دهد.

من اصلا مخالف آزادي گنجي نبوده و نيستم. من اصلا مخالف آزادي نيستم. ولي دو رويي، نان را به نرخ روز خوردن، زنداني سياسي را به زنداني سياسي ديگر ترجيح دادن و امثالهم، آزرده ام مي کند. تا حالا نمي توانستم بنويسم، چون اکبر گنجي در اعتصاب غذا بود، گفته مي شد که از حداقلهاي لازم رفاهي محروم است. اما اکنون مي توانم بپرسم مگر فرقي است بين اعتصاب غذاي زندانيان غير خودي و خودي؟
خانم بهبهاني چه شد که طبع شعرگويي تان موقعي که خبر محکوميت حجت زماني به اعدام پخش شد گل نکرد؟

در پايان به چند نکته که اکبر گنجي در نامه دوم اش نوشته توجه کنيم:« فردی که از طريق بيان از حقوق بشر و دموکراسي، دفاع و به روش‌های مسالمت آميز با نظام‌های اقتدارگرا مبارزه مي‌نمايد، دگرانديش ناميده مي‌شود.» يعني اينکه اگر خواهان سرنگوني اين نظام باشي و به اين باور رسيده باشي که اين رژيم به زبان خوش رفتني نيست، «دگر انديش» نيستي. اگر رژيم را نخواهي، مخالف استبداد مذهبي باشي، شکنجه شده باشي و در سالهاي 60-67 اعدام شده باشي، دگر انديش نبوده اي - اگر نبوده اي چه بودي؟ همگون و همخون رژيم؟ چه کسي از رژيم دفاع کرد؟ اينها که دگر انديش نبوده اند، يا گنجي که امام خميني را هنوز هم که هنوز است لعن نکرده - که باعث و باني تمام فجايعي که بر ملت ايران مي گذرد هم اوست.

وي ادامه مي دهد « من در گذشته بارها تأکيد کرده‌ام که نظام سلطانی حاکم بر ايران يک نظام غير دموکراتيک است. رهبر مادام العمرِ غيرانتخابی با دموکراسی تعارض دارد.» ولي فراموش مي کند که مشخص کند اين «گذشته» از چه سالي شروع شد. به راستي اگر کنفرانس برليني نمي بود و تفرقه بين جناحهاي رژيم علني نمي شد، آيا اکبر گنجي و ديگر واسلاو هاول هاي نو ظهور به اين جمعبندي که الان رسيده اند مي رسيدند؟ اگر رژيم شمشير را از رو نمي بست و معين را بجاي احمدي نژاد منتصب مي کرد، باز هم اينهمه قشقره به پا مي شد؟ شعر و آهنگ سروده مي شد؟

وي در پاسخ به اين معضل مي نويسد « يعنی هيچ فرد برتری وجود ندارد که صلاحيت تصميم گيری در مورد خير فردی يا جمعی (زندگی خوب يا سعادتمندانه) را داشته باشد، مگر اين که ما به طور خاص و در محدوده‌های کاملاً تعريف شده، اختيار چنين کاری را به او، برای مدتی معيّن داده باشيم.» يعني اينکه درب پشتي هميشه براي ورود رهبر عقيدتي ايشان باز است. دعوا بر سر رهبريت خامنه اي است. مساله شخصي است. خامنه اي بد تا کرده است. در اينکه بايد «دل شير» داشت در زندان رژيم باشي و در برابر آنها بايستي و حرف خودت را بزني و کوتاه هم نيايي حرفي نيست. ولي سعيد امامي که دل قوي تري داشت. ايستاد و آنچه را که بايد مي مالاند خورد.

وي در مورد ولايت مطلقه فقيه تاکيد مي کند که « هم اصل تئوری نادرست و غير دموکراتيک است، هم مصداق آن». به زباني ديگر خميني غاصب بوده و حکومت از پايه نامشروع است. اگر چنين است از جان خاتمي و معين و رفسنجاني و...چه مي خواهد؟ مگر آنها محافظان اين نظام نيستند؟ فراتر اينکه، اگر اين نظامي غاصب است، چگونه به مبارزه ادامه خواهد داد؟ فرض بگيريم از بيمارستان به خير و شادي مرخص شد، بعدش چي؟ آيا مي خواهد در برابر غاصبين ساکت بماند؟ آيا مي خواهد در يکي از نشريات نظام قلم زني کند؟ يا اينکه به خارج کوچ کند؟ مگر فرج سرکوهي به خارج کوچ نکرد، نتيجه چه بود؟ به هر حال نظام همچنان غاصب مي ماند.

گنجي در ارتباط با حقوق بشر به اين نتيجه رسيده است که « ارتباط دموکراسی و حقوق بشر يکی از مسائل فلسفه‌ی کنونی است.» شايد براي وي اين ارتباط به تازگي پديدار شده باشد، اما از زمان سقراط و ارسطو رابطه مستقيم دموکراسي و حقوق بشر هميشه مورد بحث قرار مي گرفته است. سقراط جانش را براي تدوين اين رابطه فدا کرد.

خلاصه اينکه،خوب است که يک نفر ديگر از رژيم کنده مي شود و به جبهه مخالفان اضافه ميشود، ولي تنها به يک شرط، اين تغيير فصلي نباشد.گنجي مي گويد « من با سکوت چند سال گذشته، جان دادن تدريجی خود را طولانی تر مي‌کردم.» مي گويم نه تنها جان کندن تدريجي خود را طولاني کرد، بلکه اين سکوت اهرمي شد براي جان کندن تدريجي يک ملت.

تنها اميد من اين است که ديگر همگنان گنجي درسي آموخته باشند، چرا که شتر استبداد مذهبي و ولايت مطلقه فقيه دير يا زود در خانه آنها هم خواهد خوابيد. هر چه زودتر با ولايت مطلقه فقيه مرزبندي کنند هم به نفع خودشان است و هم به نفع ملت شان

.علي ناظر – 27 تير 1384 - ديدگاه

0 comments:

Post a Comment