Sunday, October 20, 2002

در باره اعتماد بنفس جرجيس و مريم گلي هم نوشته اند. از وبلاگ هاي شبح و سايه پيدايشان كردم. هر چه را كه من در صد خط نمي توانم بيان كنم آنها در ده خط بيان كرده اند. آن هم چه زيبا.

جرجيس مي نويسد:



● تيم فوتبال بُرد دلمان يخ كرد
هر از چندگاهي، افتادن چنين اتفاقاتي براي ملت ما
از نان شب! هم واجب تر است.غرورملي يك ملتي اگر
آسيب ببيند ،ديگر با هيچ دوايي خوب نمي شود .
بعضي وقت ها حالم خيلي گرفته مي شود كه مي شنوم
مردم عزت نفسشان را از دست داده اند،
كه از خود بودنشان حظي نمي برند،
كه فكر مي كنند خيلي هيچند!
كه از تاريخ بيرون افتاده اند، ديده نمي شوند
كه در دنيا آنان را بجز با نام چند بناي تاريخي ويك تاريخ مرده
بيشتر نمي شناسند ،
كه آنان را وقتي مي بينند كه حادثه اي اتفاق افتاده باشد
كه اول نيستند، اخر هم نيستند بلكه جايي آن وسط ها گم شده اند
كه چيزي براي عرضه ندارند تاديگران ازآن استفاده كنند
كه...
...
خير سرمان خوشحال بوديم خواستيم حرفهاي خوب خوب بزنيم
فاتحه خوانديم رفت پي كارش!!!!
ولي خب خودمانيم، اگر ملتي هم احساس عزت بكند ديگر فلك هم
جلودارش نيست


مريم گلي ( به نقل )مي نويسد:

مساله بر سر پول ، قدرت و موقعيت اجتماعي نيست، بلكه چيزي است كه واقعا دلت مي خواهد و ترا ارضا مي كند . اگر اين كار را بكني – بدون توجه به ثمره و ماحصل آن – كسلي از زندگي تو رخت بر مي بندد . انجام دادن كار صحيح از ديد ديگران ، سنگ بناي دلمردگي است .
كل انسانيت دچار كسلي شده است . آنكه مي بايست عارف مي شد رياضيدان شده ، آنكه مي بايست رياضيدان شده به دنبال سياست رفته ، و آنكه بايستي شاعر مي شد تاجر شده . هيچ كس سر جاي خود نيست ، بلكه جايي ديگر است كه به آن تعلق ندارد. آدم در زندگي بايد ريسك كند . اگر آدم آماده ريسك كردن باشد ، كسلي و دلمردگي در يك لحظه ناپديد مي شود.
مي گويي كه « از خودم خسته شده ام» از خودت خسته شده اي ، براي اينكه با خود روراست و صادق نبوده اي ، براي وجودت احترام قائل نبوده اي.
مي گويي كه « نيرويي احساس نمي كنم»
چطور توقع داري نيرو احساس كني ؟ نيرو هنگامي جريان پيدا مي كند كه تو آن كاري را انجام دهي كه دلت مي خواهد ، حالا هر چه كه مي خواهد باشد .



No comments:

Post a Comment

در باره اعتماد بنفس جرجيس و مريم گلي هم نوشته اند. از وبلاگ هاي شبح و سايه پيدايشان كردم. هر چه را كه من در صد خط نمي توانم بيان كنم آنها در ده خط بيان كرده اند. آن هم چه زيبا.

جرجيس مي نويسد:



● تيم فوتبال بُرد دلمان يخ كرد
هر از چندگاهي، افتادن چنين اتفاقاتي براي ملت ما
از نان شب! هم واجب تر است.غرورملي يك ملتي اگر
آسيب ببيند ،ديگر با هيچ دوايي خوب نمي شود .
بعضي وقت ها حالم خيلي گرفته مي شود كه مي شنوم
مردم عزت نفسشان را از دست داده اند،
كه از خود بودنشان حظي نمي برند،
كه فكر مي كنند خيلي هيچند!
كه از تاريخ بيرون افتاده اند، ديده نمي شوند
كه در دنيا آنان را بجز با نام چند بناي تاريخي ويك تاريخ مرده
بيشتر نمي شناسند ،
كه آنان را وقتي مي بينند كه حادثه اي اتفاق افتاده باشد
كه اول نيستند، اخر هم نيستند بلكه جايي آن وسط ها گم شده اند
كه چيزي براي عرضه ندارند تاديگران ازآن استفاده كنند
كه...
...
خير سرمان خوشحال بوديم خواستيم حرفهاي خوب خوب بزنيم
فاتحه خوانديم رفت پي كارش!!!!
ولي خب خودمانيم، اگر ملتي هم احساس عزت بكند ديگر فلك هم
جلودارش نيست


مريم گلي ( به نقل )مي نويسد:

مساله بر سر پول ، قدرت و موقعيت اجتماعي نيست، بلكه چيزي است كه واقعا دلت مي خواهد و ترا ارضا مي كند . اگر اين كار را بكني – بدون توجه به ثمره و ماحصل آن – كسلي از زندگي تو رخت بر مي بندد . انجام دادن كار صحيح از ديد ديگران ، سنگ بناي دلمردگي است .
كل انسانيت دچار كسلي شده است . آنكه مي بايست عارف مي شد رياضيدان شده ، آنكه مي بايست رياضيدان شده به دنبال سياست رفته ، و آنكه بايستي شاعر مي شد تاجر شده . هيچ كس سر جاي خود نيست ، بلكه جايي ديگر است كه به آن تعلق ندارد. آدم در زندگي بايد ريسك كند . اگر آدم آماده ريسك كردن باشد ، كسلي و دلمردگي در يك لحظه ناپديد مي شود.
مي گويي كه « از خودم خسته شده ام» از خودت خسته شده اي ، براي اينكه با خود روراست و صادق نبوده اي ، براي وجودت احترام قائل نبوده اي.
مي گويي كه « نيرويي احساس نمي كنم»
چطور توقع داري نيرو احساس كني ؟ نيرو هنگامي جريان پيدا مي كند كه تو آن كاري را انجام دهي كه دلت مي خواهد ، حالا هر چه كه مي خواهد باشد .



0 comments:

Post a Comment